|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
سیاست قرآن بر نیزه کردن، چهارده قرن است که کم و بیش
میان مسلمین رایج است. مخصوصا" هر وقت مقدس مآبان و
متظاهران زیاد می شوند و تظاهر به تقوا و زهد بازار پیدا می کند،
سیاست قرآن بر نیزه کردن ناکسان، رایج می شود.
هر وقت جاهل ها و نادان ها و بی خبرها، مظهر قدس و تقوا
شناخته شوند و مردم آنها را سمبُل مسلمانان عملی بدانند،
وسیله ی خوبی به دست «موذیان منفعت پرست» می افتد. این
موذیان همواره آنان را آلت مقاصد خویش قرار می دهند و از وجود
آنها سدی محکم جلوی افکار مصلحان واقعی می سازند. بسیار
دیده شده که مغرضان، حتی غیرمسلمانان مثلا" استعمار غرب و
اخیرا" استعمار شرق، با تحریک احساسات مسلمانان به تفرقه و
انشقاق میان مردمان می پردازند، و یا آنان را نسبت به یکدیگر
بدبین و خصمی می کنند. چقدر شرم آور است که مثلا" مسلمان
دلسوخته ای درصدد بیرون راندن نفوذ خارجی برآید و همان مردمی
که او می خواهد آنها را نجات دهد با نام دین و مذهب، در برابر او
بایستند!
آری اگر توده ی مردم جاهل و بی خبر باشند، دشمنان مردم، آنان
را به واسطه ی نادانی و بی خبری شان وادار به حمله به رهبران و
خیرخواهان خودشان می کنند. از پیامبر گرامی نقل کرده اند که گفته
است: «من از هجوم فقر و تنگدستی بر امت خود بیمناک نیستم.
آنچه از آن هراسانم «کج اندیشی » است. آنچه فقر فکری بر امتم
وارد می کند، فقر اقتصادی وارد نمی کند.»
از طرف دیگر، خود ما به عنوان اعضای جامعه ی اسلامی، باید
کوشش کنیم استنباط مان از قرآن درست باشد. زیرا قرآن آنگاه
راهنما و هادی ماست که آن را به درستی بفهمیم.
قرآن همیشه مسائل را به صورت کلّی و اصولی مطرح می کند،
ولی استنباط و تطبیق کلی بر جزئی، بسته به فهم و درک صحیح
ماست. مثلا" در قرآن آمده:
اگر دو گروه از مومنان کارزار کردند، آشتی دهید آنان را و اگر
یکی بر دیگری سرکشی و ستمگری کند، با آن که «ستمگر»
است نبرد کنید تا به سوی فرمان خدا برگردد.
قرآن اصول و کلیات را روشن می کند تا در هر عصری، باطلی
رو در روی حق قرار می گیرد، مردم با معیاری که قرآن در اختیار
آنان قرار داده است، عمل کنند. این دیگر وظیفه ی خود ماست
که طاغی را از غیر طاغی تشخیص دهیم. اگر واقعا" دست از
سرکشی برداشتند، بیذیریم و اگر دست نکشیدند و حیله کردند
و برای این که خود را از شکست برهانند تا فرصتی دوباره برای
حمله و ضربه زدن به دست بیاورند، حیله ی آنها را نقش بر آب
کرده و فریب نخوریم.
پس رشد عقلی و اجتماعی ضروری است تا توده ی مردم،
حق را از غیر حق تشخیص دهند، و خادم را از خائن، و دوست را
از دشمن باز شناسند. قرآن برای رشد و رسیدن مردم به بلوغ،
نازل شده است، نه اینکه صغیر بمانند و محتاج ولی و قیّم باشند!
در قرآن، ظلم و ظالم و عدل و حق آمده است اما باید دید،
مصداق آنها کدام است؛ اگر ظلمی را حق، و حقی را ظلم
تشخیص دهیم و بعد با تکیه بر همین کلیات که در کتاب خدا آمده
است، سَر عدالت و حق را بِبُریم؛ به دست خویشتن، آتش بر
خرمن خود زده ایم!
خودیابی با خدایابی همراه است. محال است انسان بتواند خود را
جدا از علت و آفریننده ی خود به درستی درک کند و بشناسد. علت
واقعی هر موجود، مقدم بر وجود اوست؛ از خودش به خودش نزدیکتر
است.
وَ نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِن حَبلِ الورید (ق / 16)
عرفا نیز روی این مطلب تکیه ی فراوان دارند که معرفة النفس و
معرفة الله از یکدیگر جدا نیست. شهود کردن نفس آنچنان که هست،
که به تعبیر قرآن «دم الهی» است؛ ملازم است با شهود ذات حق.
که باشم من؟ مرا از من خبر کن! چه معنی دارد اندر خود سفر کردن؟
خود را شهود کردن، هرگز از شهود خالق جدا نیست و این است معنی
جمله ی پیامبر که: من عرفَ نفسهُ عرفَ ربَّهُ؛ و این است معنی
سخن علی ابن ابی طالب در نهج البلاغه که وقتی از ایشان سوال
می شود: آیا پروردگار خود را دیده ای؟
می گوید: آیا چیزی را که نمی بینم عبادت می کنم؟! آنگاه شرح
می دهد که او هرگز با چشم دیده نمی شود ولی دلها با ایمان های
واقعی شهودی او را درک می کنند.
نکته حیرت انگیزی که از تعبیرات قرآن درک می شود این است که
انسان آنگاه خود را دارد و از دست نداده که خدا را داشته باشد؛ آنگاه
خود را به یاد دارد و فراموش نکرده که از خدا غافل نباشد و خدا را
فراموش نکند؛ خدا را فراموش کردن ملازم است با خودفراموشی.
مولانا می گوید:
گر میان مشک تن را جا شود
وقت مردن گند آن پیدا شود
مشک را بر تن مزن، بر جان بمال
مشک چبود؟ نام پاک ذوالجلال
از اینجا معلوم می شود که چرا یاد خدا مایه ی حیات قلب است؛
مایه ی روشنایی دل است؛ مایه ی آرامش روح است؛ موجب صفا و
رقت و خشوع و بهجت ضمیر آدمی است؛ باعث بیداری و آگاهی و
هشیاری انسان است.
امام علی در نهج البلاغه در این باره می گوید:
خدای متعال یاد خود را مایه ی صفا و جلای دل ها قرار داده است.
با یاد خدا دل ها پس از سنگینی شنوا، و پس از کوری بینا، و پس از
سرکشی نرم و ملایم می گردد. همواره چنین بوده که در فاصله ها
خداوند بندگانی ذاکر داشته که در اندیشه هاشان با آنان نجوا
می کند و در عقل هایشان با آنان سخن می گوید.
تو عمر خودت را کرده ای و از نشاط جوانی و بهار زندگانی علامتی و
نشانی در تو دیده نمی شود. پیکری لاغر و ضعیف داری که امروز و فردا
در بستر خاک قرار می گیرد، با این وضع شایسته نیست که سرنوشت
جهانی را فدای هوس اطرافیان و شهوات خانواده ات سازی و گروهی
نالایق را به ناموس و مال مردم مسلط گردانی!

من از آن روز می ترسم که موی سپیدت به دست ملت که برای
گرفتن انتقام از آستین بدر آمده به خونت آغشته شود و در روز قیامت
با کفنی که با خون تو و خونابه ی دل های مستمندان رنگین است
قدم در محیط حساب و محاکمه گذاری. آیا هیچ فکر کرده ای که در آن
روز چه جوابی به خدای خودت خواهی داد؟!
تو را می کشند! ولی باید بگویم کشتن خلیفه برای مسلمانان بسیار
گران تمام خواهد شد، زیرا خون تو سرچشمه ی سیل و آشوبی در
جهان می شود که تا دامنه ی محشر، جنگ و برادرکشی بین مسلمانان
برپا می گردد. باید بدانی که دامن تو از گناه این آشوب پاک نخواهد
ماند، زیرا که این شورش و آشوب، مرکزش در خانه ی ظلم آباد
تو بوده!

پیشوایی مردم مسئولیتی بسیار سنگین و خطرناک و دقیق است
که باید در کمال دقت و احتیاط اجرا شود. کوچک ترین آزاری که در
دورافتاده ترین نقاط کشور از دست عمّال تو بر دیگران وارد شود، اولین
مسئولیت متوجه تو می باشد، زیرا آن حاکم و کارگزار در حقیقت دست
توست که به نیروی خلافت در همه جا دراز شده، ولی به جای تأمین
آسایش مردم و انجام وظیفه، آسایش آنان را سلب می نماید.
به یاد داشته باش که پیامبر فرمود: پادشاهان ستمکار و هوسران را
در روز رستاخیز با قیافه ای زننده و وحشتناک در محکمه ی عدل الهی
حاضر می کنند و آن مگسانی که به دور شیرینی قدرتش در گردش
بودند دیگر اطراف او دیده نمی شوند و به شدیدترین عذاب که پایانی
ندارد گرفتار می شود.

از نظر فلسفه های اومانیستی و انسانگرا؛ آزادی عرفانی، دردی از
بشر را دوا نمی کند زیرا یک آزادی نسبی است؛ آزادی از هر چیز
است، برای یک چیز؛ و اسارت، بالاخره اسارت است، و وابستگی،
بستگی است. حال عامل آن هر چه می خواهد باشد.
آنان می گویند: به طور کلی برای انسان نوعی شخصیت و «خود»
فرض کردن و اصرار به اینکه شخصیت انسانی محفوظ بماند و «خود»
انسانی تبدیل به غیر خود نشود، مستلزم نفی حرکت و تکامل انسان
است، زیرا حرکت، دگرگونی و غِیریّت است. حرکت، چیزی بودن و چیز
دیگر شدن است. و تنها در سایه ی توقف و سکون و تحجر است که
یک موجود، خود خویش را حفظ می کند و به ناخود تبدیل نمی شود.
گویی که می گویند: «از خودبیگانه شدن»، لازمه ی حرکت و تکامل
است. از این رو برخی از قدمای فلاسفه، حرکت را به «غیریت» تعریف
کرده اند.
پس، از طرفی برای انسان نوعی «خود» فرض کردن و اصرار داشتن
به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به «ناخود» و از طرفی از
حرکت و تکامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.
برخی برای اینکه از این تناقض رهایی یابند گفته اند: «خود» انسان
این است که هیچ خودی نداشته باشد؛ حد انسان، بی حدی، مرز او
بی مرزی، رنگ او بی رنگی، شکل او بی شکلی، و قید او بی قیدی و
بالاخره ماهیت او بی ماهیتی است.
یعنی انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هرگونه اقتضای ذاتی،
بی رنگ و بی شکل و بی ماهیت، هر حد و هر مرز و هر قید و هر
طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او تحمیل کنیم «خود» واقعی او را از
او گرفته ایم.
البته مسلم است که، بی رنگی و بی شکلی مطلق، فقط به یکی
از این دو صورت ممکن است:
یکی اینکه یک موجود، کمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان
باشد؛ یعنی وجودی باشد بی مرز و حد، محیط بر همه ی زمان ها و
مکان ها و قاهر بر همه ی موجودات، آنچنان که پروردگار چنین است.
برای چنین موجودی، حرکت و تکامل محال است زیرا حرکت و تکامل،
عبور از نقص به کمال است و در چنین ذاتی، نقص فرض نمی شود.
دوم اینکه یک موجود، فاقد هر فعلیت و هر کمال بوده باشد؛ یعنی
امکان محض و استعداد محض و لافعلیت محض باشد، همسایه ی
نیستی و در حاشیه ی وجود واقع شده باشد، حقیقتی و ماهیتی
نداشته باشد جز اینکه هر حقیقتی و ماهیتی و تعیّنی را می پذیرد.
چنین موجود با اینکه در ذات خود بی رنگ و بی شکل است، همواره
در پناه یک موجود رنگ دار و شکل دار قرار گرفته است.
این چنین موجودی همان است که فلاسفه آن را «هیولای اولی'»
و یا «مادة المواد» می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در
حاشیه ی وجود قرار گرفته است همچنان که ذات باریتعالی در مراتب
کمال در حاشیه ی دیگر وجود قرار گرفته است، با این تفاوت که ذات
باریتعالی حاشیه ای است که بر همه ی متون احاطه دارد.
انسان مانند همه ی موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد،
نمی تواند فاقد هرگونه تعیّن بوده باشد. تفاوت انسان با سایر موجودات
این است که تکامل او حد ندارد. سایر موجودات در یک حد معین
می مانند و از آن تجاوز نمی کنند ولی انسان نقطه ی توقف ندارد.
انسان دارای طبیعت وجودی خاص است ولی برخلاف نظر فلسفه هایی
که ذات هر چیز را مساوی با ماهیت آن چیز می دانستند و هرگونه تغییر
ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه ی تغییرات را در
مرحله ی عوارض اشیاء قابل تصور می دانستند، طبیعت وجودی انسان
مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر، سیال است با تفاوتی که گفته شد؛
یعنی حرکت و سیلان انسان حد و نقطه ی توقف ندارد.
برخی از مفسران قرآن در تعبیر و تأویل خود آیه ی 13 سوره ی احزاب
(اهل یثرب لا مقام لکم) را به یثربِ انسانیت حمل کرده اند و گفته اند
این انسان است که هیج مقام معلوم و منزلگاه مشخصی ندارد، هر چه
پیش رود باز می تواند به مقام بالاتر برود. مقصود این است که علمای
اسلامی انسان را این چنین می شناخته اند. در حدیث معراج، آنجا که
جبرئیل می گوید یک بند انگشت دیگر اگر نزدیک شوم می سوزم و
رسول خدا باز هم پیش می رود، رمزی از این حقیقت نهفته است. و
باز چنانچه می دانیم در میان علمای اسلامی در باره ی صلوات و اینکه
ما موظفیم بر پیامبر و خاندان مطهر او درود بفرستیم و از خداوند برای
آنها رحمت بیشتر طلب کنیم؛ این بحث وجود دارد که این دعا برای
پیامبر که کامل ترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی
آیا امکان بالا رفتن برای ایشان وجود دارد؟ و یا اینکه صلوات صد در صد
به نفع صلوات فرستنده است؟
گروهی از علما بر این عقیده اند که پیامبر دائما" در حال ترقی و بالا
رفتن است و هیچ گاه این حرکت متوقف نمی شود. آری این است مقام
انسان. آنچه انسان را این چنین کرده است، بی شکلی و بی رنگی
محض او نیست، بلکه شکل و رنگ خدایی است که از آن به «فطرت»
نام می بریم.
انسان حد و مرز ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان که
از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می کند، تکیه ی فراوان دارد. انسان
مرحله ندارد. به هر مرحله ای که برسد، مرحله ای دیگر در پیش رویش
است، اما «مدار» دارد؛ یعنی در یک مدار خاص باید حرکت کند. حرکت
انسان در مدار انسانی تکامل است نه در مدار دیگر مثلا" مدار سگ و
خوک، و نه در هرج و مرج و خارج از هر مداری.
أَثَرة و ایثار هر دو از یک ریشه اند. أثرة یعنی حود را و منافع خود را بر
دیگران مقدم داشتن، و همه چیز را به خود اختصاص دادن و دیگران را
محروم ساختن است. اما ایثار یعنی دیگران را بر خویش مقدم داشتن و
خود را برای آسایش دیگران به رنج افکندن است.
زاهد از آن جهت ساده و بی تکلف و در کمال قناعت و در کمال قناعت
زندگی می کند و بر خود تنگ می گیرد، که دیگران را به آسایش برساند.
او آنچه دارد را به نیازمندان می بخشد، زیرا قلب حساس و دل دردآشنای
او آنگاه راضی به دست یازی به نعمت های جهان می گردد که انسان
نیازمندی نباشد.

او از اینکه نیازمندان را بخوراند و بپوشاند و به آنان آسایش برساند بیش
از آن لذت می برد که خود بخورد و بپوشد و استراحت کند. او محرومیت و
گرسنگی و رنج و درد را از آن جهت تحمل می کند که دیگران برخوردار و
سیر و بی دردسر زندگی کنند.
ایثار از پرشکوه ترین مظاهر جمال و جلال انسانیت است،تنها انسان های
بزرگ به این قله ی شامخ صعود می کنند. قرآن داستان ایثار امام علی و
خاندانش را در آیاتی در سوره ی «هل أَتی» آورده است.

علی و زهرا و فرزندانشان آنچه برای خوراک در اختیار داشتند، که چند
قرص نان بود را با کمال نیازی که بدان داشتند، تنها و تنها به خاطر رضای
خدا در سه شب پیاپی روزه داری، به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند.
این بود که این داستان در ملأ اعلی بازگو شد و آیه ی قرآن در باره اش
نازل شد.
یک بار پیامبر وارد خانه ی دخترش، زهرا شد و دستبندی از نقره در
دست او و پرده ای بر در اتاق دید، دختر که پدرش را ناراحت می بیند،
فورا" پرده و دستبند را به پدر می سپارد که به مصرف نیازمندان برساند.
چهره ی پیامبر از این که دخترش نکته را دریافت کرده و دیگران را بر خود
مقدم داشته، دوباره شکفته می شود.

شعار اَلجار ثُمَ الدّار، رسم جاری علی ابن ابی طالب و خاندانش بود.
ایشان در خطبه ی متقین می گوید: متقی کسی است که خودش از
ناحیه ی سختگیری های خودش در رنج است اما مردم از ناحیه ی او در
آسایش اند.
بدیهی است که زهد بر مبنای ایثار در شرایط مختلف اجتماعی فرق
می کند؛ در یک اجتماع مرفه، کم تر نیاز به ایثار پیدا می شود و در یک
اجتماع محروم، بیشتر. باز هم دیده می شود که زهد، و ایثار ناشی از
آن، ربطی به رهبانیت و گریز از اجتماع ندارد بلکه زاییده ی علایق و
عواطف اجتماعی است و جلوه ی عالی ترین احساسات انسان دوستانه
و موجب استحکام بیشتر پیوندهای اجتماعی است.
ایمان و اعتقاد به خداوند ــ که جهان را به حق و عدل برپا ساخته
است ــ زیربنا و پشتوانه ی حقوق ذاتی و فطری انسانهاست. در
واقع مقام واقعی حکمرانی که خود را مومن و معتقد به خدا می داند،
امانتداری و نگهبانی حقوق مردم است.
رهبر؛ امین و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنهاست. بین
حکمران و مردم، اگر بناست یکی برای دیگری باشد، این حکمران
است که برای توده ی محکوم است، نه توده ی محکوم برای حکمران.
سعدی نیز همین معنی را در کلام خود بیان کرده است:
گوسفند از برای چوپـان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
واژه ی «رعیت» علی رغم مفهوم منفوری که تدریجا" در زبان
فارسی به خود گرفته، مفهومی زیبا و بسی انسانی دارد. کاربرد
کلمه ی «راعی» را در مورد حکمران و کلمه ی «رعیت» را در مورد
توده ی محکوم، اولین مرتبه در کلمات خود پیامبر گرامی و سپس
به وفور در کلام امام علی می بینیم.
این لغت از ماده ی «رعی» است و به معنی حفظ و نگهبانی است.
به مردم از آن جهت کلمه ی رعیت اطلاق شده است که حکمران،
عهده دار حفظ و نگهبانی جان و مال و حقوق و آزادی های آنهاست.

پیامبر گفته است: همانا هر کدام از شما نگهبان و مسئولید؛ رهبر،
نگهبان و مسئول مردم است. زن، نگهبان و مسئول خانه ی شوهر
خویش است و ... پس همه نگهبان و همه مسئولید.
در آیه ی 58 سوره ی نساء چنین می خوانیم:
«خدا فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبانش برگردانید و وقتی
میان مردم حکم می کنید، به عدالت حکم کنید.»
طبرسی در باره ی آیه گفته است: در معنی این آیه، چند قول وجود
دارد؛ یکی اینکه مقصود مطلق امانت ها است، اعم از الهی و غیرالهی،
و مالی و غیرمالی. دوم اینکه مخاطب حکمرانان اند، و خداوند با تعبیر
لزوم ادای امانت، حکمرانان را فرمان می دهد که به رعایت مردم قیام
کنند. مؤید این معنی این است که بعد از این آیه بلافاصله می فرماید:
«ای کسانی که ایمان آوردید، از خدا و رسول او و اولی الامر اطاعت
کنید.»
در آیه ی پیش، حقوق مردم و در این آیه متقابلا" حقوق صاحبان امر
بر مردم یادآوری شده است. از ائمه نیز روایت شده که از این دو آیه
یکی مال ماست (مبین حقوق ما بر شماست) و دیگری مال شماست
(مبین حقوق شما بر ماست).

امام علی در باره ی این دو آیه گفته است: بر رهبر و پیشوای مردم
لازم است که آنچنان حکومت کند در میان مردم که خداوند دستور آن را
فرود آورده است و امانتی که خداوند به او سپرده است ادا کند. هرگاه
چنین کند، بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و
دعوتش را اجابت کنند.
چنانکه دیده می شود قرآن، حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان
«امین» و «نگهبان» اجتماع می شناسد؛ حکومت عادلانه را نوعی
امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقی می کند.

امام علی در نامه های خود به والیان و کارگزاران خویش می گوید:
... مبادا بپنداری که حکومتی که به تو سپرده شده است یک شکار
است که به چنگت افتاده است؛ خیر، امانتی بر گردنت گذاشته شده
است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانی و حفظ حقوق مردم را
می خواهد؛ و تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار
کنی.
... در جمع آوری مالیات به عدل و انصاف رفتار کنید، و به مردم در
باره ی خودتان حق بدهید، صبور باشید و در برآوردن حاجات مردم
بی حوصلگی نکنید.
... در قلب خودت مهربانی و محبت و لطف به مردم را بیدار کن.
زیرا که مردمان یا مسلمان اند و برادران دینی تو و یا غیر مسلمان اند
و انسانی مانند تو. مگو من اکنون مسلطم، از من فرمان دادن است
و از آنها اطاعت کردن، که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در
دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است.
... لازم است که وقتی امتیازی کسب می کنی و به افتخاری نایل
می شوی، آن فضیلت ها و موهبت ها تو را عوض نکند و رفتارت را با
رعیت تغییر ندهد، بلکه باید نعمت ها و موهبت های خدا، تو را بیشتر
به بندگان خدا نزدیک و مهربان تر کند.
اما هیئت حاکمه و زمامداران؛ آنها به خاطر مسئولیت ها و وظایفی
که در قبال جامعه دارند، خدمتگزار مردم هستند، نه عزیزان و سروران
طاغی و یاغی، و نه دزدان حرفه ای!
در سیره ی پیامبر آمده که به او گزارش دادند که یکی از فرمانداران
هدیه ای را پذیرفته است. پیامبر حقیقت موضوع را تحقیق کرد و آنگاه
ثابت شد گزارش مطابق با واقع بوده است. خشمناک شد و فرماندار
را احضار نمود.
پیامبر از وی پرسید: چگونه چیزی را که حق نداشتی و سـزاوار تو
نبود، گرفتـه ای؟! وی با کمـال اعتـذار گفت: پیامبر خدا، آن یک هدیه
بود!
در جواب پیامبـر، عظمـت ادراک وی از چگونگـی آغاز رشوه خواری
و شیوع آن بین حاکم و محکوم، ملت و زمامدار، هویداست. پیامبر در
پاسخ او به شکل سوال چنین فرمود: آیا دیده اید که یکی از شما در
منزل خود بنشیند و کاری انجام ندهد و مردم بی دلیل برای او هدیه
بفرستند؟ ... و سپس دستور داد که «هدیه» را به بیت المال واگذار
کند و بلافاصله هم او را از کار برکنار ساخت!

«مسیح» نظر تند و تکان دهنده و زندگی ساز خود را، بر رؤسا و
بزرگان «اورشلیم» و ریش های دراز و بلند آنها که پیرامونشان دمِ
شیطان می جنبید افکند و به شدن صاعقه آنها را مورد هدف قرار
داد تا با زیبایی سیمای خود، «غصب کننـــدگان حقوق مـــردم» را
بترساند؛ و آتش گفتارش که زبانه می کشید، آنان را در کام خود
فرو برد و خاکستر کند. او چون غرش توفانی بانگ برآورد:
«ای ریاکاران! ای اژدهازادگان! من مهر و محبت می خواهم نه
قربانی؛ شما از بیم آلودگی، از خوردن پشه دوری می کنید ولی
شتر را می بلعید! به کارگران و کشاورزان ستم می کنید، خانه ی
بیوه زنان را می خورید، و به خاطر عوام فریبی، نماز خود را طولانی
می کنید. ای ریاکاران! ای افعی زادگان! «شنبه» به خاطر انسان
قرار داده شده، نه انسان به خاطر شنبه.»
محمد
اگر «فقر» در برابر من به صورت انسانی مجسم گردد، البته او را
می کشم.
علی
من از کسی که در خانه ی خود قوتی ندارد در شگفتم که چگونه
با شمشیر آخته به جنگ حاکمان نمی رود!
ابوذر

علی، همان طور که مـــردم را به سیــر در شگفتــی های وجود و
زیبایی های آفــرینش دعوت می کرد، آنان را اعم از افـراد یا گروه هـا،
به انتخاب راه و روشی دعوت می کرد که همه را در راه تعاون اقتصادی
و تکافل مادی سوق دهد، چرا که این همفکری و هماهنگی، ضامن
وصول همگانی به سعادت واقعی و نیکی بزرگ تر، یعنی حفظ احترام
و کرامت انسان است. انسانی که دارای فکری فعال، عاطفه ای
حساس، و بدنی مادی است که خود مبین وجود جسمانی انسان به
شمار می رود و دارای حقی است!

ناپلئون که بعد از شکست در جنگ واترلو، به جزیره ی سنت هلن،
جایی در اقیانوس اطلس، تبعید شده بود در یادداشت هایش از سه
دين بزرگ توحيدی اینچنین یاد کرده است:
يهوديان در اشتباه هستند كه میخواهند پيام موسی را محافظت
كنند تا اين كه فقط به «نژاد برگزيده ی خداوند» كه خودشان هستند،
اختصاص داشته باشد. در ادامه به تاييد مسيح میپردازد، ولی از اين
كه مسيحيت توسط «يك عده سياستمدار رومی» برای كنترل مردم
استفاده شده و اين كه يگانگی خدا در آن تحريف شده، اظهار تاسف
میكند و میگويد «آنها برای خدا شریک قائل میشوند و به تثليث
معتقدند» و در نهايت به اسلام میرسد و آن را اين چنين توصيف
می كند: «و در آخر، در یک لحظه از تاريخ، محمد متولد میشود و اين
فرد همان چيزی را میگويد كه موسی، مسيح و همه پيامبران ديگر
میگويند:
«جز یک خدا وجود ندارد»
پیامبر از نگاه دیگران / ناپلئون بُناپارت
من پیرو هیچ چیز جز «حقیقت» نیستم و هیچ انضباطی را نسبت
به هیچ کس نمی پذیرم جز به خاطر حقیقت.
حقیقت نخستین چیزی است که باید جستجو کرد. حقیقت را بجویید
زیبایی و خوبی، خود به خود به سوی شما خواهد آمد. این معنی
واقعی همان چیزی است که مسیح در «موعظه بر فراز کوه» تعلیم داد.
در نظر من مسیح هنرمندی عالی بود زیرا حقیقت را می دید و بیان
می کرد و محمد نیز چنین بود.
به قراری که محققان می گویند، قرآن کامل ترین اثر در تمام ادبیات
عربی است. مسیح و محمد هیچ کدام نمی خواستند اثری زیبا و هنری
به وجود آوردند اما چون هر دو در پی حقیقت بودند، لطف کلام هم برای
ایشان پیدا شد.
این همان حقیقت و زیبایی است که من به دنبال آنم، به خاطر آن
زندگی می کنم و به خاطر آن می میرم.
پیامبر از نگاه دیگران / مهاتما گاندی
اول شخصی که به پیامبر ایمان آورد، زوجه اش خدیجه بود و بعد
از او پسرعمویش علی بن ابیطالب بود که اسلام آورد. پیامبر او را
همچون فرزند خود می دانست. سومین نفر زید ــ پسرخوانده ی
محمد ــ است که پیامبر او را آزاد کرده بود و آن غلام آزاد شده،
حاضر نشد که نزد پدر و مادر خود برود و گفت:
پیامبر را برتر از والدین خود می داند و پیش او می ماند.
مدت سه سال از سال 610 میلادی تا سال 613 به جز شخص
پیامبر سه نفر بودند. در آن سال ابوبکر هم مسلمان شد.
پیامبر از نگاه دیگران / کونستان ویرژیل گیورگیو
در «بَیضه»، که منطقه ای بود در میان واقصه و عذیب، برای برداشتن
آب فرود آمدند. امام در آنجا خطبه ای خواند که از جمله سخنان تعیین
کننده و مبین فلسفه ی نهضت عاشورا است. او گفت:
ای مردم، پیامبر خدا فرمود: هر کس سلطان ستمگری را ببیند
که حلال خداوند را حرام می شمرد، پیمان خدا را می شکند، با
سنت رسول خدا مخالفت می کند، و در میان بندگان خدا به گناه
و دشمنی عمل می کند، اگر در برابر چنین کسی با کار و با
سخن مخالفت و ایستادگی نکند، شایسته است که خداوند آن
کس را همنشین همان سلطان ستمگر قرار دهد. آگاه باشید که
این زمامداران به پیروی شیطان درآمده اند و پیروی خداوند رحمان
را رها کرده اند. تباهی را رواج داده اند و حدود خداوند را به کناری
نهاده اند. بیت المال را ویژه ی خود ساخته اند. حرام خداوند را
حلال می کنند و حلال او را حرام. و من سزاوارترم تا آن کسی
که این گونه رفتار کرده است. نامه های شما به من رسید.
فرستادگان شما به من گفتند که با من بیعت کرده اید، که مرا
به دشمن واگذار نمی کنید، و رهایم نمی نمایید. اگر بر بیعت
خود پایدار بمانید، رشد خود را نشان داده اید. من، حسین بن
علی، پسر فاطمه، دختر پیامبر هستم. جانم با جان شما یکی
است. خانواده ام با خاندان شماست. من اسوه ی شما
هستم.
اما اگر چنین نکردید و پیمان شکستید و بیعت مرا از خود
برداشتید، این رفتار ناپسند و ناسزاوار است؛ همان گونه که
با پدر، برادر و پسرعمویم، مسلم رفتار کردید. بهره ی خود را
از دست دادید و بخت خود را واژگون نمودید!
حرّ که احساس کرد از سخنان امام عطر جهاد و مقاومت برمی خیزد،
گفت: اگر با ما بجنگی ، با تو خواهیم جنگید و اگر جنگ شروع شود،
نابود خواهی شد!
امام به او گفت: مرا از مرگ می ترسانی؟! نمی دانم چگونه و با چه
زبانی با تو سخن بگویم! سخن آن برادر اوسی را می گویم که با پسر
عمویش سخن می گفت و می خواست از پیامبر حمایت کند.
می گفت: بزودی می روم. مرگ بر جوانمرد ننگ نیست. هنگامی که
او انگیزه ای درست و نیکو دارد و بر آن انگیزه جهاد می کند و مسلمان
است. جانش را فدای انسان های صالح می کند، و از تباه شده ی
فریفته و خوار دوری می گزیند. اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم و اگر
مردم، ملامت نمی شوم. برای تو خواری همین بس که بمانی به ننگ!
سکوت میدان را فـراگرفت. سخن شمر نتـوانسته بود حال و هوای
سخنان امام را بر هم زند. امام ادامه داد:
«اگر در گفتار پیامبر تردید دارید، آیا در این واقعیت هم شک
دارید که من پسر دختر پیامبر شما هستم؟ به خدا سوگند در
سراسر زمین از مشرق تا مغرب، در میان شما و دیگران رسول
خدا فرزندی به غیر از من ندارد. وای بر شما! وای بر شما! آیا
کسی را از شما کشته ام که به طلب خون او آمده اید؟ آیا مال
کسی را گرفته ام؟ آیا بر کسی زخمی زده ام که به جبران آن
آمده اید؟»
در برابر سخن امام، غیر از سکوت و شرم، برای سپاه عمر بن سعد
چه مـانده بود؟! آنگاه امـام از سران سپـاه عمر بن سعد که به او نامه
نوشته بودند نام برد و گفت:
«ای شبث بن ربـعی، ای حجار بن ابـجر، ای قیـس بن اشعث،
ای یزید بن حارث، آیا شما برای من نامه ننوشتید که بیا میوه ها
رسیده است. درختان سرسبز شده اند و لشکری آماده و تجهیز
شده در اختیار توست؟!»
گفتند: ما نامه ننوشتیم!
بیهوده نیست که «شرم» و «ایمان» نسبت ذاتی دارند؛ و حیا از ایمان
ریشه می گیرد.
اَلحَیاءُ مِنَ الایمانِ
و پیامبر فرمـود: «هر دینـی خلـق و خوی خود را دارد و خلـق و خوی
اسلام، شرم است.» و خود مَثل اعـلای همیـن خلق و خو بود. طوری
که گاه چهره اش از شرم گلگون می شد.
ویژگی جان و سرشت شبث بن ربعی و عزرة بن قیس و هر
یک از گماشتگان استبداد در همه ی دوران ها و همه ی زمانها،
«بـی شرمـی» است. والا چگونـه می شود سنگ انسـانیـت و
شرافـت را به سینـه زد و آنگاه در برابر آن صف آرایـی کرد تا آن
را لگدکوب نمود؟!
چرا سخن حق و ناله ی خلق کمترین اثری بر جان آنان نمی گذارد و
«دروغ» مشخصـه ی وجودشـان شده است؟! به گونـه ای که در برابر
چشم همین خلقی که قول و عهد و پیمان آنان را شاهد بوده و شنیده
و می داند، آن را حاشا کنند و انکار نمایند!
سحر شده بود. لحظه ای چشمان امام به خواب گرم شد. در خواب
دید که سگان به آنان حمله کرده اند و در میان سگان، سگ سیاه و
سپیدی است که درنده تر است و به طرف او هجوم می برد. در همان
حال در افق، پیامبر را دید که می گفت: تو شهیـد این امت هستی.
اهل آسمان ها و افق اعلی به تو بشارت می دهند.
امام با دعا و نگاه به یاران خود قوت قلب می داد. وقتی آنان برحق اند
و خود مصداق حقیقت، چه دغدغه ای خواهند داشت؟! وقتی این آیه را
تلاوت کرد که:
«خدا بر آن نیست که شما مؤمنان را بدین حال که اکنون هستید، رها
کند می آزماید تا ناپاک را از پاک جدا سازد.»
یاران او دست خدا را بر قلب خویش احساس کردند. اکنون مرگ چون
نسیم سحری خوب و خواستنی بود!
مـرگ هـر یـک، ای پســر همــرنـگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
روی زشـــت تـــوســت نه رخسار مـــــرگ
جان تو، همـــچون درخت و مــــرگ بــــرگ
از تو رستـــه است ار نکـوست، ار بد است
نــاخوش و خوش هر ضمیـــرت از خودست
در این سراب بی هویتی، مسلم یک انسان کامل است. انسانی
با مبانی اعتقادی درست و متکی بر بَیّنه (دلایل روشن و آشکار).
به این نمونه و نشانه ی تاریخی زندگی مسلم توجه کنید:
هانی بن عروه، دوست شریک بن اعور بود. شریک به همراه
عبیدالله بن زیاد از بصره آمده بود. همراهی او توطئه ی ابن زیاد
بود که خودش را در آغاز ورود به کوفه، به گونه ای آراسته بود و
از راهی آمده بود که گویی امام حسین آمده است. مردم با تکبیر
و درود و اشک از او استقبال کردند. به دارالاماره که رفت، تازه
مردم فهمیدند که فریب خورده اند و او عبیدالله بن زیاد، حاکم
جدید است. همراهی شریک بن اعور و منذر بن جارود ــ که امام
حسین نامه ای برای او نوشته بود ــ ابزار فریب مردم بود.
شریک هنگامی به خانه ی هانی آمد که مسلم آنجا بود. از قضا
شریک سخت بیمار شد. وقتی ابن زیاد مطلع شد، اعلام کرد که به
دیدار او خواهد آمد.
شریک به مسلم گفت: هدف اصلی تو و شیعیان تو، نابودی این
ستمگر است و خداوند این کار را برای تو آسان و فراهم ساخته
است که او فردا برای عیادت من می آید. تو در پستوی این حجره
باش و چون او پیش من آرام گرفت، ناگاه بیرون بیا و او را بکش و به
قصر حکومتی برو و آنجا را تصرف کن و همانجا باش. هیچ یک از
مردم در این باره با تو ستیزی نخواهند کرد و اگر خداوند به من
سلامتی عنایت فرماید، به بصره خواهم رفت و آنجا را برای تو کفایت
می کنم و مردم آنجا را به بیعت تو درمی آورم.
هانی در این میان به سخن آمد و گفت: من دوست ندارم که ابن
زیاد در خانه ی من کشته شود. شریک به او گفت: چرا؟! به خدا
سوگند، کشتن او موجب تقرب به خداوند متعال است.
... امیر بر در خانه رسید و مسلم وارد پستوی حجره شد و عبیدالله
نزد شریک آمد و بر او سلام داد و پرسید حالش چگونه است و آیا دردی
دارد؟ چون پرسش ها از شریک به درازا کشید و شریک متوجه شد
که مسلم در حمله ی خود تأخیر کرده است؛ دچار بی تابی شد و چون
امیر، بیمار را ناراحت یافت، برخاست و رفت. مسلم از پستو بیرون آمد
و شریک گفت: آیا ترس و ضعف تو را از کشتن عبیدالله بازداشت؟!
مسلم گفت: نه. دو چیز مانع شد. نخست اینکه هانی خشنود نبود
که عبیدالله در خانه ی او کشته شود و دوم این سخن پیامبر در یادم
آمد که فرموده بود «مؤمن کسی را برای کشتن غافلگیر نمی کند و
بی هوا بر او نمی تازد تا او را بکشد.»
مسلم در کشتن دشمن پر کینه ی خود این دغدغه را داشت که
خارج از اصول و براساس سلیقه و خوشامد خود و دیگری عمل نکند و
در برابر، عبیدالله و دیگر مهره های استبداد، درصدد بودند که از هر
حادثه و هر فرد و هر فرصتی جهت تثبیت قدرت خود و سرکوب مردم
استفاده کنند!
در منطقه ای در میان واقصه و عذیب، برای برداشتن آب فرود
آمدند. امام در آنجا در حالی که حرّ و سپاهش آنان را می پاییدند
و تعقیب می نمودند، خطبه ای خواند که مبین فلسفه ی نهضت
عاشورا است:
... ای مردم پیامبر خدا فرمود: هر کس سلطان ستمگری را ببیند
که حلال خداوند را حرام می شمارد، پیمان خدا را می شکند. با
سنّت رسول خدا مخالفت می کند و در میان بندگان خدا به زشتی
و گناه عمل می کند، اگر در برابر چنین کسی با «کار» و با «سخن»
مخالفت و ایستادگی نکند، شایسته است که خداوند آن کس را
هم همنشین همان سلطان ستمگر قرار دهد.
آگاه باشید که این زمامداران به پیروی شیطان درآمده اند و پیروی
خداوند رحمان را رها کرده اند. تباهی را رواج داده اند و حدود خداوند
را به کناری نهاده اند، بیت المال را ویژه ی خود ساخته اند، حرام
خداوند را حلال می کنند و حلال او را حرام. و من سزاوارترم تا آن
کس که این گونه رفتار کرده است.
نامه های شما به من رسید. فرستادگان شما به من گفتند که
با من بیعت کرده اید که مرا به دشمن واگذار نمی کنید و رهایم
نمی نمایید. اگر بر بیعت خود پایدار بمانید، رشد خود را نشان
داده اید. من، حسین بن علی، پسر فاطمه دختر پیامبر هستم.
جانم با جان شما یکی است. خانواده ام با خاندان شماست.
من اسوه ی شما هستم، اگر چنین نکردید و پیمان شکستید و
بیعت مرا از خود برداشتید، این رفتار ناپسند، ناسزاوار است؛
همان گونه که با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم رفتار کردید.
کسی که به وسیله ی شما فریفته شود، فریب خورده است.
بهره ی خود را از دست دادید و بخت خود را واژگون نمودید.
سلام و رحمت خداوند بر شما باد!
بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، ده شهر آلوده جهان به
ترتیب عبارت اند از:
اهواز (ایران)، الانباتار (مغولستان)،
لودانا (هند)، سنندج (ایران)،
کویته (پاکستان)، کرمانشاه (ایران)،
پیشاور (پاکستان)، گابورن (بوتسوانا)،
یاسوج (ایران) کانپور (هند)
همانگونه که دیده می شود چهار شهر از میان این شهرها در ایران
قرار دارد.
همچنین در گزارش سازمان بهداشت جهانی شهر تهران با متوسط
سالانه 96 میکروگرم ذرات معلق کوچک تر از 10 میکرو متر در هر متر
مکعب هوا، هشتاد و دومین شهر آلوده ی جهان و پانزدهمین شهر
آلوده ی ایران محسوب میشود. البته باید توجه داشت که در تهران،
به عنوان یک شهر صنعتی، آلودگی های حاصل از کارخانجات و
خودروها میتواند در روزهایی از سال به علت وارونگی دما، این شهر
را برای چندین روز پیاپی در صدر آلودهترین شهرهای کشور و حتی دنیا
قرار دهد!

در بررسی وضعیت آلودگی شهرهای جهان، شهرهای ایران، هند و
پاکستان در میان آلودهترین شهرهای جهان و شهرهای ایالات متحده
آمریکا و کانادا در شمار پاک ترین شهرهای جهان قرار گرفتند.

والدین گرامی برای حفظ جان فرزندانمان از خودروی
شخصی در روزهای وارونگی دما استفاده نکنیم. بدی
نکردن به دیگران، خود «صدقه» است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید:
کسی سخن پیامبر را نمی شنید مگر این که محبت او در دلش جای
می گرفت و متمایل به او می شد. به همین خاطر قریش مسلمانان را
در دوران مکه صُباة (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند.

می گفتند: بیم آن است که ولید بن المغیره، دل به دین محمد بدهد
و اگر ولید ــ که گل سر سبد قریش است ــ دل بدهد، تمام قریش بدو
دل خواهند سپرد.

می گفتند: سخنانش جادوست، بیش از شراب مست کننده است.
فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می کردند، مبادا با سخنانش
و قیافه ی گیرای خود، آنها را جذب کند.

هرگاه پیامبر در کنار کعبه در حِجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند
قرآن می خواند، یا خدا را یاد می کرد، انگشتان خویش را در گوش های
خویش فرو می کردند که نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار
گیرند و مجذوب او گردند.

جامه هاشان را بر سر می کشیدند، و چهره ی خود را می پوشاندند
که سیمای جذاب او آنها را نگیرد.
با این وجود بیشتر مـردم به مـجرد شنیـدن سخنـش و دیدن قیافـه و
منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان می آوردند.

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مـی کند می گوید همگان گفتند: «ما
از مردم مزدی نمی خواهیم، تنها اجر ما بر خداست» اما به پیغمبر خاتم خطاب
می کند:
قُل لا اَسألُکُم عَلَیهِ اَجراً اِلّاَ المَوَدَّةَ فِی القُربی'
بگو از شما مزدی نمی خواهم مگر دوستی خویشاوندان نزدیکم
اینجا جای سوال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجری را مطالبه نکردند و
نبی اکرم برای رسالتش مطالبه ی مزد کرد؛ دوستی خویشاوندان نزدیکش را
به عنوان پاداش رسالتش از مردم طلب کرد؟!
قرآن خود به این پرسش پاسخ می دهد:
قُل ما سَاَلتُکُم مِن اَجرٍ فَهُوَ لَکُم اِن اَجرِ یَ اِلّا عَلَی الله
بگو مزدی که درخواست کردم چیزی است که سودش عاید خود شماست. مزد
من جز بر خدا نیست.
یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید خود شما می گردد نه عایـد من.
این دوستی،کمندی است برای تکامل و اصلاح خودتان؛ اسمش مزد است وگرنه
خیر دیگری است که به شما پیشنهاد می کنم.
اما مراد از «قربی'» هر که باشد، مسلما" از برجستـه ترین مصـادیـق آن علی
است.

وقتـی این آیه نـازل شد، گروهـی از پیامبـر پرسیدند: خویشـاوندانـی که بر ما
محبتشان واجب است کیانند؟ فرمود: علی، فاطمه و پسران آنان.
مرتضی مطهری
جاذبه و دافعه علی علیه السلام
|
|