ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 

 

   صد سال بعد از ظهور در عرصه ی سیاست ایران و علیرغم 42 سال

جعل مستمر تاریخ و دروغگویی برای بی ارزش کردن اقدامات او در راه

احیای کشور، نه تنها از اقبال عمومی به جایگاه و نقش رضاشاه در

نجات ایران کاسته نشده، بلکه روز به روز بر آن افزوده می شود. 

   مخالفان، او را کودتاچی، دیکتاتور و گماشته ی خارجی می‌خوانند و

به قیمت سرافکنده کردن بیشتر خود در پیشگاه تاریخ، تا جایی پیش

می‌روند که حتی ایجاد ارتش نوین ایران را نیز به اقدامات تجددطلبانه ی

قجرها نسبت می دهند، و نه به فکر روشن و همت والای وی.

   رضاشاه، شاهزاده نبود ولی با اراده‌ای محکم و تکیه بر ارزش‌های

فردی خود به مقام پادشاهی رسید، خان‌زاده هم نبود ولی در مسیر

ترقی از میرپنجی تا رسیدن به منصب سردار سپه، خان شد؛ رضاخان

سردار سپه!

   در جایی که بی‌سوادی برای محمد، پیامبر مسلمانان، اعجاز است:

 

   وَ مَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا

 

لَارْتَابَ الْمُبْطِلُون؛ و تو کتابی را پیش از این نمی‌‌خواندی و با دست

خود آن را نمى‌‏نوشتی؛ در غیر این حال باطل‌‌اندیشان قطعا" درباره ی

قرآن شک می‌‌کردند. (عنکبوت / 48)، نسبت دادن ساختگی بی‌سوادی

به رضاشاه، ترجیع‌بندی شده برای کوچک شمردن او!

   در جایی که علی ابن ابی طالب، امام نخستین شیعیان به خاطر

زندگی غیر اشرافی نماد عدل معرفی می‌شود، رضاشاه را از آن جهت

که با سربازان خود، خورد و خوراک و زندگی یکسان داشت، با نیت

تحقیر، برخاسته از خانواده‌ای فقیر معرفی می‌کنند!

 

نشست مجلس مؤسسان در زمان رأی به انحلال سلطنت قاجار و آغاز پادشاهی پهلوی

 

   او به اهمیت سه عنصر اصلی در رشد پایدار جامعه واقف بود: امنیت،

فناوری مدرن و ارتباطات. ایجاد ارتش نوین و مستقل ایران برای دفاع

از تمامیت کشور، تأسیس دانشگاه تهران و اعزام صدها دانشجو برای

تحصیل به خارج از کشور برای رسیدن به قافله ی علم روز، و ساخت راه

آهن سراسری، تأسیس بنادر در شمال و جنوب و ایجاد فرودگاه در

سراسر ایران گام‌هایی بود که رضاشاه برای تأمین هدف‌های اصلی خود

برداشت.

   خصیصه‌ای که رضاشاه را از بسیاری رهبران سیاسی گذشته ی ایران

و همچنین شمار قابلی از رؤسای دولت‌های خارجی متمایز می‌کند،

آمیزه‌ای از خصلت ناب رهبری، همراه با قدرت مدیریت قاطع و خلاق در

او است. رضا شاه با ظرفیت‌های بالقوه ی کشور خود آشنا بود و طی

کمتر از دو دهه، که در عمر یک ملت لحظه‌ای گذرا است، به اهدافی

دست یافت که در ذهن هیچ یک از مردان سیاستمدار هم زمان او

نمی‌گنجید.

   اراده ی خلل‌ناپذیر وی برای چیره شدن بر موانع را می‌توان و باید به

خصلت رهبری در او نسبت داد و نگاه و نظر راهبردی او را برای رسیدن

به توسعه و تجدد، ناشی از تسلط و استعداد ذاتی او در مدیریت و

شیوه ی کشورداری دانست. جمع این دو خصلت کمتر در رییس یک

کشور دیده شده، چنانکه در پیشینه ی تاریخی ایران نیز این نمونه‌ها

از شماره ی انگشتان دست فراتر نمی‌رود.

   مخالفان مغرض و کینه توز وی بدون اشاره به وضعیت داخلی ایران

و شرایط پیرامون کشور در زمانی که رضاشاه قدرت را به دست گرفت،

او را به زورگویی و توسعه ی اختناق متهم می‌کنند و پاسخگو نیستند

به این پرسش که چگونه می‌توان رهبری را به اختناق متهم کرد که

قصد نهایی او تعلیم و تربیت و دانش و رسیدن به اشراق و اشراف

همگانی است؟!

   دعوت از روشنفکران به همکاری در راه عبور کشور از ورطه ی فقر و

جهل و عقب‌ماندگی، و پشتیبانی خالصانه ی بسیاری از آنها از فراخوان

رضاشاه برای مدیریت جمعی، (مانند فروغی، حکمت، تیمورتاش، داور،

تقی‌زاده، مصدق، قوام ... و ده‌ها رجل دیگر)، پاسخ روشن به جاعلان

تاریخ است، هر چند که او هرگز مدعی دموکراسی هم نبود!

   صد سال پیش، ایران در مرحله ی فروپاشی داخلی قرار داشت،

قحطی بزرگ ایران (1296 تا 1298 خورشیدی)، بخش بزرگی از جمعیت

کشور را به کام مرگ برده بود، ارتش روسیه تا دروازه‌‌های تهران پیش

آمده بود و بریتانیا با کمک «پلیس جنوب» بر جنوب کشور مسلط بود.

کشورهای همسایه ی ایران نیز در وضعیت انتقالی قرار داشتند؛ روسیه

انقلاب اکتبر را پشت سر گذاشته بود و ترکیه سقوط امپراتوری عثمانی

را تجربه کرده بود؛ همسایگان غربی و جنوبی ایران یا مستعمره بودند و

یا در وضعیت قبیله‌ای زندگی می‌کردند.

 

    رضاشاه در کنار ولیعهدش، پیش از کناره‌گیری از سلطنت به نفع او در شهریور 1320

 

   بعد از چند دهه وابستگی و تداوم نفوذ قدرت‌های استعماری، رضاشاه

نخستین حکمران مستقل ملی در ایران بود که جز شکوفا کردن کشور

سودای دیگری نداشت. رضاشاه گماشته ی کسی نبود، شخصیت

خودساخته‌ای بود که با اراده ی فردی بالا آمد و قدرت‌های استعماری،

بخصوص بریتانیا، دل از کینه و دشمنی با او از زمان رسیدن به قدرت تا

لحظه ترک ایران با یک چمدان، خالی نکردند. حافظه ی تاریخی مردم

ایران در مورد رضاشاه به بی‌راهه نرفته است!

                                         

                                           رضا تقی زاده

 


برچسب‌ها: رضاشاه پهلوی, بنیان گذار ایران نوین, اقتصاد فرهنگ سیاست, قحطی بزرگ ایران
 |+| نوشته شده در  جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰ساعت 22:25  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: قدرت پول ملی, اقتصاد ملی, تولید ناخالص داخلی, اقتصاد جهانی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ساعت 22:11  توسط بهمن طالبی  | 

 

                  در کنار ملل، نه بر علیه آن ها!

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی, تخت جمشید, پلکان ملل
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ساعت 10:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

                    رضاشاه و اولین سفیر مختار ژاپن در ایران

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی, آکی یو کازاما
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۹ساعت 10:20  توسط بهمن طالبی  | 

 

                           در اندیشه ی میهن

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۹ساعت 10:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

                   رضاشاه و بزرگ ترین آرزوهایش

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی, راه آهن سراسری ایران
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                        رضاشاه در حرم امام رضا

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: رضاشاه پهلوی, بنیان گذار ایران نوین, 24 اسفند, زادروز رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                  بنیان گذار ایران نوین در سفر ترکیه

 


برچسب‌ها: عکسها و خاطره ها, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ساعت 23:15  توسط بهمن طالبی  | 

 

   جاده ی چالوس، یکی از زیباترین جاده های جهان، در سال 1312 در

دوره ی رضاشاه پهلوی به بهره برداری رسید. این جاده شهر کرج را از

طریق رشته کوه های البرز مرکزی به شهر چالوس در استان مازندران

پیوند می دهد. طول آن 168 کیلومتر است. عملیات ساخت این جاده 

در اردیبهشت 1310 آغاز شد و در آذر 1312 خاتمه یافت. 

 

 

   این جاده از شهر کرج در ارتفاع 1400 متری سطح دریا شروع شده و در

قله ی کندوان به ارتفاع 3200 متری می رسد و سپس به طرف مازندران

سرازیر شده و در نهایت به پل و شهر چالوس می رسد که 75 متر بلندتر

از سطح دریا است. 
   

 

 

   تا پیش از ساختـن «تونـل کندوان»، جاده ی چالـوس در نیـمی از سال 

به دلیل برف گیر بودن منطقه ی کندوان غیرقابل عبور بود. به همین دلیل

در ارتفاع 2000 متری تونلی ساخته شد تا به جای بالا رفتن از دور کوه تا

ارتفاع 3200 متری، خودورها وارد تونل شوند. تونـل کنـدوان در سال های

1314 تا 1317 ساختـه شد. طول این تونـل 1886 متر، ارتفـاع آن 6 متر و

پهنای آن نیز حدود 6 متر می باشد.

   طراح تونل کندوان مهندس اتریشی به نام رابسویچ است که پل ورسک

را نیز طراحی و اجرا کرده است. با ساخت و بهـره برداری از تونـل کنـدوان،

مسیــر کـرج تا چالـوس 13 کیلومتر کوتاه تر شد.

 

 

   بعدها در اطراف این جاده اقامتگاه ها و غذاخوری های فراوانی ساحته

شد و این جاده را به یکی از بزرگ ترین تفرجگاه های کشور تبدیل کرد.

   در سال 1340 با ساخته شدن سد کرج (امیرکبیر) دریاچه ی این سد

نیز به زیبایی های بکر و بی نظیر جاده ی چالوس افزوده شد. 

 

 

   در مسیر جاده ی کرج به چالوس به جز تونل کندوان، تونل ها و پل های

فراوان دیگری هم وجود دارد که با دست های پرتوان و همت کارگران غیور 

و زحمتکش ایرانی ساخته شده است. هنوز صدای ضربه ی تیشـه هـای  

آنها در البـرز مـرکـزی در همهمـه ی باد و بـاران و سـوز و سرمـای برف به

گوش می رسد. یاد و خاطره ی پایمردی های این عزیزان را برای ساختن

میهن و اعتلای نام ایران گرامی می داریم!

 


برچسب‌ها: رضاشاه پهلوی, جاده ی چالوس, جاده های ایران, تونل کندوان
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹ساعت 17:44  توسط بهمن طالبی  | 

 

                                    قشون ایران

 

   نيروی لشكری ايران برابر اصلاحات نظـام سربـازگيـری از دوره ی

وزارت جنگ رضاشاه، با وضع قانون خدمت عمومی اجباری در سال

1925 بر پايه ای استوار بنياد شد. (گلشائیان می گوید: قانون نظام

اجباری (وظيفه) در 16 خرداد سال 1304 تصويب شده ولی اجرای 

آن تا اواخر سال 1306 به تأخير افتاده بود.)

 

 

   ايجاد اين ارتش و تسليحات جديد در اين كشور، البته كاری بزرگ

و بی سابقه و كمال مطلوب است، و نتايج چشمگير از آن انتظار

می رود. اما اين قانون هنوز به طور كامل به اجرا در نيامده است، چون

در ولايات ايل‌ ها و مردم چادرنشين و اهل كوچ هستند و نسبت به

احضار مردان جوان به خدمت نظام در سراسر كشور نگرانی و

بی قراری نشان داده‌اند. به تازگی هم قانون ثبت احوال اعلام شد، اما

مدتها خواهد كشيد كه اين قانون (و خدمت وظيفه) به طور سراسری

 و يكسان در كشور اجرا بشود. (قانون سجل احوال در 14 خرداد 1304

تصويب شد.) قانون نظام وظيفه مردانی را كه به بيست و يك سالگی 

رسيده‌اند به خدمت سربازی فرا می خواند، كه دوره زير پرچم آن دو

سال و دوره ذخيره و احتياط هفده سال است.

   استثنای معافيت از خدمت و تعويق در آن هم پيش‌ بينی شده است،

و از اين نمونه است، تعويق يا تأخير در خدمت جوان هایی كه سرگرم

تحصيل‌ اند.

 

 

   امروزه ايران كاملا" زير حكومت استبدادی لشكری است، حال آن كه

وجود مجلس، نمود نظام (به ظاهر) پارلمانی است. اما قدرت مجلس،

رفته‌ رفته می كاهد و به اقتدار دستگاه های لشكری افزوده می شود.

در باره ی همه ی امور نظامی و افراد قشون، پادشاه رأسا" تصميم

می گيرد، و هم او فرمانده ی كل قوا است. شاه خودش نظامی است

و رياست واقعی ستاد ارتش را هم دارد. در نتيجه ی اين وضع، نظاميان

در جامعه امتياز و موقع برتر دارند؛ چنان كه قانون ماليات بر درآمد كه به

تازگی و برای نخستين‌ بار در ايران وضع شد، انواع ماليات ها را با ضريب

تصاعدی پيش‌ بينی كرده است، اما نظاميان از همه ی اين ماليات‌ ها

معاف شناخته می شوند. نيز فرماندهان لشكری كه از وابستگان و

معتمدان پادشاه اند مقام های مهم مملكت را از هر گونه احراز

می كنند، و امروزه بر سياست داخلی و امور كشوری ايران هم تا

اندازه‌ای حكومت دارند.


   اكنون قشون ايران حفظ امنيت داخلی را به زحمت تأمين می كند.

اما در بيابان ها و كوهستان های نواحی مرزی نزديك به سه ميليون

چادرنشين هستند و خان ها و رؤسای اين قبايل از گذشته، همچون

فرمانده ی نظامی و فرمانروای محلی ايالتی در چين، مردان رزمنده

خود را داشتند و مطيع فرمان حكومت مركزی نبوده و زير بار باج و

خراج (ماليات) نمی رفته‌اند، و در جای حكمران مستقل در ناحيه و

شهر حوزه ی اقتدار خود مسلط و صاحب نفوذ بوده‌اند. اما پس از

حكومت يافتن سلسله ی تازه (پهلوی)، خان های قبايل به تدريج در

حيطه ی قدرت سياسی مركز در می آيند و در نتيجه،پيوسته ناراضی

 و شاكی بوده‌اند و با اين سلسله دشمنی می ورزند. در اين وضع،

جلوگیری از سركشی و قيام آنها برای قشون ايران كار بسيار دشواری

است، به خصوص كه افراد اين قبايل بيش از سربازان قوای دولتی، 

كه بيشتر از اهالی آبادی ها و شهرها هستند، با وضع و موقع محل

و كوره راه ها و كوهستان ها آشنایی دارند و (در عمليات حمله و گريز)

به آسانی پديد می آيند و باز پنهان می شوند و همه، مردانی ورزيده

و خوش‌ بنيه‌ اند و در تيراندازی چابک دست؛ پس برای قوای دولتی

 حريفی بسيار سرسخت‌ اند. با اين همه،از آغاز حكومت يافتن پادشاه

كنونی، داشتن اسلحه به تدريج قدغن شد، و در نتيجه قبايل هم رفته‌

رفته مضيقه ی اسلحه و مهمات پيدا كردند، و انجام وظيفه و پيشرفت

كار قوای دولتی آسان تر شده است.


   پس از برنشستن پهلوی، قشون‌ كشی و عمليات عمده ی نظامی

حدود پنج‌ بار بوده، همه برای سركوبی قبايل محلی، و هر بار تقريبا"

با موفقيت به انجام رسيده است. (به احتمال، اشاره است به طغيان

اسماعيل آقا سميتقو در آذربايجان، شورش شيخ خزعل در خوزستان،

شورش تركمن‌ ها در تركمن صحرا و خلع سلاح آنها، غائله ی جنوب

توسط انگليسی ها و قيام عشاير جنوب)

 

                                          شیخ خزعل

 

    در پی هر يك از اين درگيری ها، اسلحه ی قبايل مصادره شد تا بار

ديگر به مقاومت برنخيزند، و در عين حال در پاره‌ای موارد تدبير متفرق

ساختن قبيله‌ های سرسخت و نافرمان با كوچاندن آنها به جاهای

گوناگون برای جلوگيری از تجمع دوباره‌ شان به كار گرفته شد. برای 

نمونه در سال 1930 طوايف لر را كه در لرستان متمركز بودند به مركز

ايران كوچ دادند و هزاران تن از آنها را پراكنده ساختند. اين طوايف لر،

شرّ و لجوج بودند و ساليان دراز با كارهای خود حكومت مركزی را به

تنگ آورده بودند. گاهی نيز رؤسای قبايل و طوايفی كه سركوب

می شدند در جای گروگان در تهران توقيف و زير نظر بودند. بعضی از

سران قبايل درجه يك ايران هم اعدام شدند، چنان كه در ماه هفتم

سال 1931 میلادی در باره ی كسی مانند سميتقو كه رییس بزرگ

طوايف و سواران كرد نزديك شمال قفقاز بود، اين تدبير در كار آمد. 

هر چند كه اين كارها بر نفرت قبايل از دولت می افزود. (مهديقلی

هدايت در خاطرات و خطرات نوشته است: «در بهار 1301 دست به

خلع اسلحه ايلات گذارده‌اند. مُقدم، دفع شر اسماعيل آقا شكاک

است. نظاميان موفق شدند چهريق را از تصرف اسماعيل آقا درآورند.

خودش به خاك تركيه فرار كرد.

 

                                    اسماعیل سیمیتقو

 

   تعقيب اسماعيل آقا سميتقو كه كانون فساد اكراد است ادامه یافت

 و خلع اسلحه از اصول مهمه ی برنامه است، چه در شمال چه در

جنوب.

   در اسفند 1307 ايلات نزديكتر به مركز: بختياری، قشقایی و

شاهسون، تا درجه‌ ای تحت تمكين در آمده‌اند. عربستان (خوزستان)

هم پس از كوتاه شدن دست خزعل كه در تحت حمايت پادشاه

انگليس در تهران است تابع وزارت داخله است. تصفيه ی بلوچستان

در جريان است. «دوست محمد خان» كه سركشی می كرد و به

تهران آمده تحت نظر بود موفق به فرار شد در ثانی به بند افتاد و از

بند حيات جست ... در اين اوقات اسمعيل آقا هم كه فتنه ی آذربايجان

بود و به تركيه فرار كرده بود، تأمين خواسته، برگشته به تير غيب

مقتول شد.)

 

                                   دوست محمدخان بلوچ
   

   كشيده شدن راه های شوسه و راه‌ آهن كه جابه‌ جا شدن قوای

 نظامی را آسان و سريع‌ تر كرده، به نيروهای دولتی قدرت مقابله ی

بيشتر داده است. يکی از اين راه ها، جاده‌ای است ميان دزفول و

خرم‌آباد كه ساختمان آن به تازگی به انجام رسيد. اين جاده از ميان

لرستان می گذرد و می تواند نفربرها و وسايل نقليه ی نظامی را به

سهولت و سرعت جابجا كند. خط آهن ميان دزفول و بندر شاپور (كه

پيشتر خورموسی نام داشت) هم، كه بخشی است از راه‌ آهن

سراسری شمال به جنوب ايران، كشيده شده، پس سركوب كردن

ايلات جنوب آسان تر شده است. (در شهريور 1314 به موجب

تصويب نامه ی هيئت وزيران نام خورموسی به بندر شاپور بدل

گرديد و ابتدای راه‌ آهن سراسری ايران در جنوب و از بزرگ ترين

بنادر خليج فارس است.)

   اما ايلات در نواحی كوهستانی زندگی می كنند و اين نواحی 

مسّاحی و نقشه‌ برداری نشده است و نقشه دقيق آن در دست

نيست. نفربرها و ناقل‌ های نظامی نمی توانند از بيشتر اين

كوهستان ها بگذرند، و ارتش منظم در عمليات خود در اين جا با

دشواری های گوناگون روبه‌ رو است، زيرا كه افراد آن با اين نواحی

سخت‌ گذر آشنایی و عادت ندارند. پس سركوبی قبايل شورشی

 كاری دشوار است. از اين رو تربيت قوای نظامی و آموزش عمليات

كوهستانی و تعليم سوار نظام اهميت نخستين دارد.

 


   تعليم افراد در سرباز خانه‌ ها و آموزش نظری افسران با جدیت و

حرارت دنبال شده، اما آموزش عملياتی پيشرفت چندانی نداشته و

قشون به مانور نظامی در مقياس وسيع نپرداخته است. با نبودن

رسته‌ های تخصصی مهندسی و فنی در قشون، كه لشكر را

پشتيبانی كند، سركوب كردن قاطع ايلات نافرمان، كاری بسيار

دشوار است. قبايل شورشی جاده‌ های كشيده شده را به زودی 

تخريب و راه انتقال نيرو و اسلحه را قطع می كنند. ضرورت شتاب

در سازمان دادن مهندسی ارتش و كارآ كردن آن احساس می شود.

نيز، تشكيلات پزشكی و بيمارستان نظامی و گروه‌ های امدادی

 بسيار نارسا، و تجهيزات رسته ی موتوری قشون، خيلی ناقص

است.


  هر بار در عملياتی كه پيش می آيد ماشين نفربر و ديگر وسايل

حمل‌ و نقل موتوری را از مردم می گيرند، و كار را موقتا" چاره

می كنند. علت فراوان پيش آمدن اختلال حمل‌ و نقل بار و مهمات

در لرستان همين است.


   در سال 1932 (1311 خورشیدی) شمار افراد زير پرچم ارتش،

نزدیک سی و هشت هزار بود. پادگان ها و لشكرهای عمده در سه

شهر تهران، تبريز و مشهد مستقر است، و آنكه در تهران است

مهم تر از همه، و زير فرمان مستقيم وزارت جنگ است. در لرستان

نیز پنج لشكر و تيپ صحرایی مستقر شده که مركز آن در خرم‌ آباد

است.

 

 

   ارتش ايران حدود سی هواپيمای نظامی دارد كه، تا آنجا كه

می دانيم، در اين ميان فقط ده هواپيما برای عمليات نظامی كارآیی

دارد. همه ی اين هواپيماها روسی است. تا دو سه سال پيش

شركت هواپيمایی يونكرس آلمان، امتياز انحصاری هواپيمایی كشوری 

ايران را داشت، و نيز متعهد شده بود كه مدرسه ی هواپيمایی در

تهران تأسيس بكند. اما شركت مركزی يونكرس در آلمان ورشكست

شد و اين مدرسه با اجرای طرح ديگری بيناد گرفت. (حسين محبوبی

اردكانی در تاریخ موسسات تمدنی ایران نوشته است: «در سال

1301 فرمان تشكيل دفتر هواپيمایی در ستاد ارتش صادر شد. پس

از آن یک فروند هواپيما از نوع يونكرس كه ساخت آلمان بود خريداری

 شد. در خرداد 1303 نيز فرمان تشكيل هواپيمایی نظامی صادر شد.

در سال 1305 ايران هفت فروند هواپيما از فرانسه و پنج فروند از

روسيه خريداری كرد ... ولی از اين دوازده هواپيما فقط دو هواپيما يكی

از فرانسه و يكی از روسيه سالم به تهران رسيد ... در مهرماه 1310

برای اولين‌ بار آموزشگاه خلبانی ايران در مهرآباد و آموزشگاه فنی 

هواپيمایی در دوشان تپه تأسيس گرديد ... در سال 1312 با رسيدن

هواپيماهایی كه به انگلستان سفارش داده شده بود، اولين هنگ منظم

نيروی هوایی با سه گردان پروازی و يك قسمت فنی در قلعه‌ مرغی

 تشكيل شد.») 

 


   دولت در حراست محله‌ ها و خيابان ها كوشش دارد، سربازانی را

كه دوره ی آموزش خدمت زير پرچم را گذرانده‌اند به پاسداری مكانهای

عمومی و كوی و خيابان بگمارد. با اين همه، از بنادر جنوب تا مركز ايران

مسافتی بسيار دور است، و بار و اثاثی كه در اين راه طولانی حمل

می كنند گاه به ناگزير دزديده يا گم می شود. بودجه ی قشون هر چه

باشد و به هر كيفيت، بسته به رأی پادشاه است، مجلس چاره‌ای جز

تصويب بودجه پيشنهاد شده برای نظام ندارد. حق امتياز و درآمد ايران

از نفت كه شركت انگليسی می پردازد و در لندن نگهداری می شود

اكنون به معادل چند ده ميليون ين (ژاپن) می رسد، اما با اين كه به

ظاهر گفته می شود اين دارایی پشتوانه ی پول ايران - كه به ذخاير

طلا تكيه دارد - می باشد، چنين پيداست كه مقام های نظامی 

همچنان آزادانه اين ذخيره را به مصارف كار خود می رسانند. برای

نمونه، در ماه مارس سال 1930 (اسفند 1308- فروردين 1309) مهمات

جنگی به ارزش يك ميليون ليره ی انگليس از كارخانه اسلحه‌ سازی

براون اشكودا، چك و اسلواكی، خريدند. اين وسايل شامل تفنگ و

دارو و گلوله و مهمات جنگی ديگر بود. با اين تفنگ‌ ها، پياده نظام را

مجهز می كنند. برای تهيه ی مسلسل‌ های تازه و تكميل ساختمان

پادگانها و استحكامات كوهستانی هم هزينه می شود، و اين همه از

محل ذخيره ی ارزی ياد شده است.


   در تهران قورخانه وسيع و فعال هست، و باز در جایی قريب 40

كيلومتری جنوب شرق اينجا يك كارخانه ی ساخت تفنگ سبک و

موادمنفجره بنياد كرده‌اند. اين تأسيسات مهمات‌ سازی همه نسبتا" 

وسيع است و با كمك كارشناسان آلمانی می گردد.

 


برچسب‌ها: رضاشاه پهلوی, آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, فرودگاه قلعه مرغی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹ساعت 2:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

                                      دین و دولت

 

 

   پادشاه كنونی ايران بر اين خواست و اراده است كه در ايران، مانند

تركيه، تفكيك دين از دولت را تحقق بخشد و روحانيون را از سياست

دور بكند. اما امروزه هم آخوندها در روستاها مكتب دارند و آموزش

مقدماتی به اطفال می دهند. بر سنگفرش مسجد می نشينند و به

بچه‌ها قرآن خواندن و شيوه ی كتابت می آموزند.

   چنانكه پيش تر ياد شد، پس از نهضت تجدّد در افغانستان، كشور

دوست و همسايه ی ايران، شيوه‌ های افراطی اروپایی كه امان الله

خان پادشاه افغانستان فراآورده بود با مخالفت روحانيون روبرو شد.

سرانجام هم او را سرنگون ساختند و نظامات تازه او را برانداختند. 

 

                              امان اله شاه و همسرش

 

   رضاشاه از اين پيشامد درس عبرتی گرفت و انديشه كرد، و از شتاب

خود در تجدد كاست. قدرت روحانيان از نظر اجتماعی و نيز سياسی 

بسيار زياد است. مجتهدهای مقيم كربلا و نجف هم، كه در بيرون

مرزهای ايران است، چون اينجا اماكن مقدس شيعه است قدرت رهبری

دينی دارند؛ چنانكه در لازم بودن حجاب برای خانم‌ ها و در امور ديگر

رأی می دهند. پس چون هنوز هم روحانيان متعصب، لباس اروپایی را

قطعا" رد می كنند، اين رسوم خاص ايران (یعنی چادر و حجاب) به

آسانی منسوخ نخواهد شد. (در خاطرات و خطرات مهديقلی هدايت،

مخبرالسلطنه، در اين باره می خوانيم: «پادشاه افغانستان، امان الله

خان به تقليد كمال پاشا دست به تجدد اروپایی زده است آن هم آنچه

به سليقه ی اراذل و دوره‌گردان بلوار پسنديده است و به مراحل دور

از اموری كه مايه ی ترقی قوم است. برای خودنمایی كه منم كه كلاه

خود را عوض كرده‌ام، در اروپا چرخی زده حال از راه ايران به وطن خود

مراجعت می كند. در 19 خرداد 1307 وارد ايران شد ... در مراجعت به

افغانستان مردم بر سر تغيير كفش و كلاه و كج كردن راه بدو شوريدند.)

 

  

                          مصطفی کمال پاشا (آتا ترک)

 

   قدرت و جايگاه روحانيان در ایران از اين نمونه پيداست كه در مراسم

گشايش دوره ی تازه ی مجلس، در دست راست جايگاه نخست وزيران

پيشين، اميران ارتش و ديگر مقامها به صف ايستاده‌اند، و در سوی ديگر

و روبروی آنها در دست چپ جايگاه چهره‌های مهم طبقه ی روحانی در

لباس خاص خود نشسته‌اند و همه منتظر آمدن شاه هستند. اين صحنه

برای نمودن وضع ايران امروز بس گويا است. البته از تسلط و نفوذ

روحانيان بر فكر و دل مردم كم‌كم كاسته می شود، اما (معاصران هنوز)

به ياد دارند كه پيش از برنشستن پادشاه كنونی، اهل منبر با شور و

حرارت تبليغ می كردند و مردم را برمی انگيختند، و در نتيجه روابط

خارجی و امور ديگر ايران سخت آسيب ديد. در تاريخ معاصر ايران كار یک

سرمايه‌ دار خارجی كه امتياز انحصار تنباكو را به چنگ آورده بود به علت

تبليغ و مخالفت روحانيان به شكست انجاميد. ايرانيها از زن و مرد

استعمال دخانيات را دوست دارند، اما روحانيان تنباكو را تحريم كردند.

(اشاره است به قضيه ی رژی: رژی عنوان اداره و شركت انحصاری 

موسوم به «شركت شاهنشاهی تنباكوی ايران» است كه امتياز آن در

رجب 1307 (8 مارس 1890) در صدارت ميرزا علی اصغر خان امين

السلطان ... و برای مدت پنجاه سال به يكی از اتباع انگليسی موسوم

به ماژور تالبوت‌ Talbot و شركای او ... واگذار شد.

 

                                             تالبوت

 

   شروع مقدمات اجرای اين امتياز با مخالفت علما و تجار و بعضی رجال

ايران مواجه و حكم تحريم دخانيات صادر شد، و عاقبت اين قرارداد در 26

ژانويه 1892 (25 جمادی الثاني 1309) رسما" لغو شد. غرامت هنگفتی

 هم (با استقراض از روسیه) به كمپانی انگلیسی پرداختند!)

 

   نمونه ی ديگر اين كه در زمان های قديم يك كارخانه ی قند بلژيكی 

اصل با مخالفت روبرو شد و چنين تبليغ كردند كه آن كارخانه خرده

استخوان سگ را در قند می آميزد، و كارخانه سرانجام ناچار به تعطيل

شد. مسلمانان سگ را نجس می دانند. (مرحوم حسين محبوبی 

اردكانی به نقل از افضل الملك نگارنده ی تاريخ افضل نوشته است:

   حماقت كمپانی و مدير بلژيكی كارخانه ی قندسازی ايران در كهريزك

اين است كه در دو فرسخی تهران كارخانه ساخته، قندش را به تهران

مي‌آورند. نه مثل قند روسيه، وجه گمرك دارد و نه سی منزل و بيست

منزل به مكاری كرايه می داد ... با اين حالت او هم قند خود را مثل قند

روسيه به قيمت يک من پنج هزار به فروش می رساند .... علاوه بر این 

اختلاف و ناحق گویی كمپانی بلژيكی به زارعان ايران كه مستأجر و

چغندركار او بودند، سبب شد کشاورزان به دولت عارض شدند. طرفين

به محاكمه ی جناب ناصر الملك راضی شدند ... از ايشان شنيدم كه

اظهار عجز می كرد و می گفت اگر بگويم حق به جانب ايرانی است

سفير دولت خارجه از ايران می رنجد. اگر بی انصافی كنم و بگويم

حق به جانب مدير بلژيك است اين ايرانيان با ديدن ضرر به محضر

علمای اسلام حاضر شده متحصن و ملتجی می شوند ...

   به هر صورت مبارزه با شركت و كارخانه و محصول آن شروع شد و

شايع كردند كه «.. چون قند كهريزك به وسيله استخوان مرده سفيد

می گردد مصرف آن بر مسلمانان حرام است»، و مراد از استخوان

مرده، زغال حيوانی است.)

 

               اولین کارخانه ی قند خاورمیانه در کهریزک تهران 


   مسلمانها دست‌كم سه‌ بار در روز نماز می خوانند. در راه سفرم به

اصفهان می ديدم كه در كشتزار يا بر كنار رودخانه همين كه وقت نماز

می شد همه دست از كار می كشيدند، (به نماز برمی خاستند) و به

سجده می افتادند و به سوی قبله نماز می گزاردند. نوكرها هم در اين

وقت توی اتاق می آمدند و چند دقيقه به نماز می ايستادند. نيز، به

دليل اين اعتقاد، بسياری از مردم از نوشيدن مسكرات خودداری 

می كنند. ايران؛ خاستگاه شراب انگور است، و شراب شيراز از نظر

تاريخی شهرت دارد. اما امروزه كيفيت آن به‌ طور قابل ملاحظه‌ ای تنزل

كرده است. ايرانيان قديم شراب خوشگوار اين جا را به چين و اروپای 

غربی صادر می كردند، اما حالا به علت منع دين محمدی شراب

نوشيدن در اين جا تقريبا" متروك است. اين هم طنز تاريخ است!

 

 

   در ايران اين افسانه هست كه جمشيد، شاه اساطيری، خوشه ی

انگوری را از روی اتفاق، چندی نگاهداشته بود تا فاسد شود. شاه‌ بانوی

او آب اين ميوه تخمير شده را نوشيد، چون از بيماری سخت رنج می برد

و خواست تا خود را از رنج زندگی برهاند. با چشيدن اين شراب، آن را

بسيار خوشگوار يافت، و به زودی به حالی ميان خواب و بيداری افتاد و

بيماری و دردش چنانكه گویی آن را از ياد برده باشد از ميان رفت. شراب

ايران از این جا پيدا شد. اما چون، اسلام شراب را منع و تحريم كرده

است، امروزه به ظاهر از اين محصول عالی پرهيز می شود، اما در واقع

مردم شراب شيراز را دوست دارند و می نوشند.

 


برچسب‌ها: آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, رضاشاه پهلوی, کمال مصطفی پاشا
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۹ساعت 17:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                                      جامعه ی ایران

                                          زن ایرانی

 

   پايه ی زنان ايران امروزه از مرتبه‌ ای كه در قرون وسطای اروپا، در

دوران اوج شكوفایی اسلام، داشتند چندان فراتر نرفته است. برای

زن در برابر مرد تقريبا" هيچ حقی شناختـه نمی شود، و قانـون هم

زنان را در رديف ملک و مال به شمار می آورد. 

   دختر كه دم بخت شد، ديگر اجازه ندارد كه با روی باز از خانه بيرون

برود. سراپايش را در چادر، پوششی همچون «كاتسوكی» ژاپن،

پنهان می كند، و در وضعی كه فقط چشمهايش از روزن چادر ديده

می شود، راه می رود.

 

 

 

   زن رختشو كه در خانه‌ ها كار می كند و زنان خدمتکار هم وقتی مرد

(نامحرم) نزديك می آيد حتما" چادر سر می كنند و رو می گيرند. گاه

می بينيم كه گروهی از زن ها كه در كوی و بازار می روند همه چادر

سياه پوشيده، روبنده و پيچه يا نقاب سياهی، كه مانند لبه ی كلاه

آفتاب‌گردان تنيس است؛ به صورت زده‌اند و فقط چشمهايشان پيداست.

ديدن آنان هر بار دسته‌ ای پرنده را به يادم می آورد.

 

 

   بیننده  برای دانستن و شناختن اندازه ی زيبایی زن هيچ ره‌ يافتی جز

چشمان او كه پيداست ندارد. افسون چشمهای قاب گرفته در سياهی

چادر اين زنان زيبا همچون دم زدن در پای چاه عميق است (كه انسان را

وسوسه می كند كه در آن بيفتد). همه احساس ها و تمايلات درونی

برای اظهار و بيان راهی جز گذر از اين دو چشم ندارد، و اين است كه

جادو و دلربایی اين چشمان، بس افزون می شود.

 

 

   چشمانی كه همچون بلور سياه بر چهره ی سپيد می درخشد به

راستی زيباست. اما معمولا" بينی ها بی تناسب و بزرگ است، و

حتی گاه منظر عجيب دارد. اين هم از ناسازی آفرينش بشر است.

 


   سلوك با زنان بر پايه ی سنن دين محمدی است. اما برابر برداشت

صحيح و دقيق از كتاب مقدس اسلام می بايست حقوق بشر بيشتری

به زنان داده می شد. با اين همه، برابر نظام و احكام ساخته ی

جامعه ی مردسالار، زنان امروزه همان وضع رقت‌ بار گذشته را دارند و

در واقع نمی توانند از حال و روزی كه به احوال بردگان مانند است 

بگريزند.

 

   به تازگی اين وضع را حتی در چند كشور اسلامی تغيير داده و احوال

زنان را بهبود بخشيده‌ اند. اين جريان سال‌ به‌ سال و رفته‌ رفته پيشرفت

دارد. پادشاه كنونی ايران هم تدابيری برای آزاد شدن تدريجی زنان (از

قيود جامعه ی مردسالار) در كار می آورد.

 

   

   در افغانستان، كشور همسايه ی ايران، اتخاذ معيارهای اروپایی (در

وضع زنان) از سوی امان الله خان، پادشاه افغان با مخالفت روحانيان و

جبهه‌ گيری محافظه‌كاران با شكست روبرو شد. پس در ايران در اين كار

با تأمل و تدبير بيشتر پيش می روند و از شتاب ناسنجيده در اخذ و

اقتباس سياست نوآوری پرهيز می كنند.

 

 

   امروزه زنان هميشه مجبور به چادر پوشيدن نيستند، اما هنوز بيشتر

مردم رسم حجاب را رعايت می كنند.

   عادت بر اين است كه خانم‌ ها از خانه بيرون نروند، و تركيب خانه‌ها

و وضع اتاق ها مناسب اين رسم است. رفت‌ و آمد ميان اندرونی يا

حرمخانه و بيرونی يا اتاق مرد و مهمانان آزاد نيست، و مهمان‌ ها جز

خويشاوندان نزديك و آشنايان خاص اجازه ندارند كه قدم به اندرونی

خانه بگذارند. اما احوال اجتماعی كم‌ كم دگرگون می شود، و شماری

از خانم‌ های تحصيل‌ كرده خارج و همسران ديپلمات‌ ها يا بازرگانان

خارجی با لباس اروپایی در انظار ظاهر می شوند و آزادانه به شيوه ی

اروپایی پذيرایی می كنند.

 

 

   مواردی هست كه مردی دو زن قانونی دارد، يكی ايرانی و ديگری

 اروپایی. زن اروپایی براي همراهی در بيرون و معاشرت است، هر چند

كه او را كدبانو و خانه‌ دار معرفی می كنند. اما به زن ايرانی رخصت و

فرصت كار و معاشرت در بيرون را نمی دهند، و زندگی او در خانه خلاصه

مي‌شود. تيمورتاش وزير مقتدر سابق دربار، كه به تازگی در زندان

درگذشت. نمونه ی رجال به واقع مستبد بود. زن دومش از ارامنه ی

روس بود؛ زن بيرون و اهل مجلس و مهمانی و معاشرت با ديپلمات های

خارجی.

 


   ايران متجدّد همانند ژاپن و چين، امروز مسير تازه‌ای را دنبال می كند،

چنانكه در ورزش يا فرهنگ و هنر از باختر زمين تاثير می پذيرد. می شود

گفت كه تقريبا" همه ی دختر های خانواده‌ های بالاتر از متوسط ايران،

هميشه با جامه ی اروپایی می گردند.

   جوانان بی شماری را می بينيم كه تا شب دير به پايكوبی سرگرمند.

در جامعه ی قديم ايران ميان جوامع ارمنی و روسی الاصل بالاتر از

طبقه ی متوسط، زندگی و معاشرت نزديك به شيوه ی غربی بود. اما

به تازگی ميان ايرانيان خالص (مسلمان) رسم و راه اروپایی رونق گرفته

است.

 


   شاه ايران در صحبت دوستانه (غير رسمی) به من گفت كه علت

پيشرفت ژاپن اين است كه چيزهای خوبی را كه دارد از دست

نمی دهد و چيزهای خوبی را هم كه در اروپا و امريكا می يابد يكسره

می پذيرد، و ايرانيان هم بايد از ژاپن سرمشق بگيرند، و او مردم را در

اين سو رهبری كرده است.

 


   شمار و وضع دخترها كه به مدرسه می روند كم‌ و بيش به همان 

نسبت دخترهای دانش‌آموز ژاپنی 15 يا 16 سال پيش است، اما بعضی

 از آنها بسی زيباتر از دخترهای امروز ژاپنی هستند. در سال های اخير

درس گرفتن در مكتب‌خانه را به آموزش نوين در مدرسه تغيير و ترقی

 داده‌اند، هر چند كه پيشتر هم در مدارس كاتوليكی فرانسوی، شاگردان

را خوب تعليم می دادند و بسياری از دخترهای ايرانی در اين مدرسه‌ ها

درس خوانده‌ اند. يك چند گاه بر اثر اختلاف دينی، كار بر مدارس خارجی

سخت شد، اما پادشاه كنونی به اين شرط كه هيچ تعليم دينی در

برنامه ی اين مدارس نباشد اجازه داد كه به فعاليت ادامه بدهند.

 

 

   می گويند كه آقایی زن خدمتکارش را كه بيرون می كرد به او (معادل)

10 ين (واحد پول ژاپن، كه آن روزها مبلغ قابل توجهی بود) پول داد. آن

خدمتکار بی درنگ اين پول را جلوی سگ خانه كه نزدیک بود انداخت و

گفت: «در سايه ی لطف تو توانستم سال ها به آقا خدمت بكنم. پس

اين پول پيشكش تو!»

 

   

   آن آقا تعجب كرد و از خدمتکار پرسيد: «چرا پول را هدر می دهی؟»

و زن به آرامی پاسخ داد: «در خانه‌ تان چنان در مصرف آب خسّت

داشتيد كه هميشه ملامتم می كرديد كه در آب اسراف می كنم. من

هم بعد از هر غذا، همه ی ظرفها را می دادم تا سگ بليسد.»!


   چنان كه پيشتر يادآور شدم، در ايران معمول است كه به علت كم‌

آبی در مصرف آب صرفه‌ جویی بسيار می كنند.


   در تاريخ و ادب ايران قديم نام زنان بسياری با ستايش و آفرين آمده 

و مانده است.

 

 

 

 

                   كشف حجاب به عنوان سرآغاز آزادی زنان‌

 

   ايرانی ها و نيز خارجی ها می پندارند كه با كشف حجاب جريان

آزادی زن شروع شد؛ اما زنها خود دوست ندارند كه چادر برداشته

شود. آنها خود را در چادر می پوشانند و (ناشناس) در شهر گردش

می كنند، فيلم می بينند، چای می نوشند و به رستوران می روند.

چادر در واقع مأمنی است كه به آنان آزادی رفتار می دهد. اما روی

هم رفته كسی نمی تواند بگويد كه چادر مانع پيشرفت است يا به

عكس مايه ی ترقی است!


   امروزه در ايران، مرد هنوز مجاز است كه چند زن داشته باشد. شرط

ياد شده در قرآن اين است كه مرد بايد با زن های متعدد خود به انصاف

و مساوات سلوک كند. اما بسا كه مرد نمی تواند يك زن را هم خوب راه

ببرد، و بسيار سخت است كه چند زن را با نصفت و درست اداره كند. از

اين روست كه امروزه مردانی كه چند همسر دارند كم شده‌اند. اخيرا"

در سال 1932 (1311 خورشیدی) قانون ازدواج اصلاح شد، و اصل برای

 مردان تك همسری شد. اگر مردی وضع خاص داشته باشد، با گرفتن

تصديق نامه و مجوز استثنائا" می تواند زن دوم بگيرد. اما برای اين كار

اذن و رضای زن اول لازم است. حداقل سن ازدواج پيش از اين 10 يا 12

سال بود، اما چنان كه در هند، حداقل سن ازدواج برای دختران به 15 و

برای پسران به 17 سال افزايش پيدا كرد. 

 


برچسب‌ها: رضاشاه پهلوی, قانون ازدواج, حقوق مدنی زنان ایرانی, آکی یو کازاما
 |+| نوشته شده در  شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹ساعت 17:24  توسط بهمن طالبی  | 

 

                                روش سياسی رضاشاه‌

 

   توفيق چشمگير رضاشاه در كار قشون، و طرح شگرف او در سالهای

 گذشته، برای عروج از سربازی ساده به یک پادشاه را، همگان خوب

می دانند. پس از برنشستن رضاشاه، راهزنان قلع‌ و قمع شدند، قشونی

به طرز نوين و نيرومند سازمان داده شد، حق قضاوت كنسول‌ها از ميان

برداشته شد، كار عدليه سامان گرفت، و وضع اداره ی امور عمومی و

ماليه ی مملكت بهبود يافت. رضاشاه مهندسان و كارشناسانی در امر

راه‌ آهن و صنايع ماهيگيری از ژاپن دعوت كرد؛ و در قضيه ی منچوری با

ژاپن همدلی نشان داد. اين پادشاه به ژاپن پيشرفته حس تحسين

و احترام دارد، و به راه‌ها و تدابير گوناگون می كوشد تا از آن هر چه

بيشتر بياموزد.

 


   رضاشاه در جای پادشاهی خودكامه، مناسب حال و روز كشور

شاهنشاهی ايران است، و روش سياسی متينی دارد. پيداست كه

سياستش بر پايه ی صلح است؛ اما بيانش دليرانه و والا همچون فنر

پولادين است. شمشيرش در برابر دولتهای قوی از چرخش نمی ايستد

و موضع محكمی در برابر آنها دارد. چند سال پيش امتياز خط تلگراف و

نشر اسكناس از انگليس‌ ها باز گرفته شد. سال پيش مسئله ی الغای 

امتياز شركت نفت انگليسی در ايران به جامعه ی ملل كشيد. بنش

(Beness) وزيرخارجه ی چكسلواكی ميان ايران و انگليس ميانجی شد،

و انگليس ناگزير ديد كه چندی روی سازش نشان بدهد. 

 

 

  (كلارمونت اسكرين‌ Claremont Skrine كه در سال 1928 كنسول

انگليس در زابل بوده، در خاطراتش نوشته است: «در اين سال حق

محاكمات كنسولی خارجيان در ايران رسما" لغو شد. اين اقدام و يك

سلسه اصلاحات ديگر روح ملی جديدی به مردم ايران دميده بود و

حلقه‌ های ارتباط منافع انگليس در خاورميانه به ايران را كه ده‌ها سال

وجود داشت يكی پس از ديگری می گسست: تحويل بانك انگليسی

 به نام بانك شاهنشاهی ايران به دولت اين كشور، تغيير شكل اداره ی

خط زمينی موسسه ی تلگراف هند و اروپایی به صورت يكی از

تأسيسات ايرانی، انتقال خطوط هوایی امپراتوری هند از ايران به

قسمت غربی خليج‌فارس، ... به تضعيف نفوذ و اعتبار انگليس در ايران

كمك فراوانی كرد.» 

 

 

   همچنین در باره ی قرارداد 1933، در خاطرات گلشائيان می خوانيم:

«در سال 1311 كمپانی نفت خبر داد كه سهم دولت از نفت در 1310،

200 هزار ليره شده، در صورتی كه در سنوات قبل 700 هزار تا 800 

هزار تا يك ميليون ليره بود. تيمورتاش به لندن رفت با رؤسای کمپانی

مذاكره كرد؛ نتيجه‌ای به دست نيامد. در مراجعت، چند روزی به مسكو

رفت تا شايد با اين عمل دولت انگليس را مرعوب كند كه در مذاكرات

نفت مؤثر باشد ... پس از مراجعت تيمورتاش، لرد كدمن رییس كل

كمپانی نفت به تهران آمد ... چند روز بعد، در ششم آذر، شاه در هیئت 

وزرا حاضر شد. تيمورتاش دوسيه ی نفت را همراه داشت. شاه متغيرانه

پرسيد دوسيه ی نفت چه شد؟ تيمورتاش گفت: حاضر است. زمستان

بود، بخاری می سوخت. رضا شاه پرونده نفت را گرفت و انداخت توی 

بخاری و دستور داد از اينجا نمی رويد تا امتياز نفت را كه به اسم

«دارسی» بود لغو كنيد، و خود از جلسه خارج شد. به دستور شاه، دولت

امتياز را لغو كرد ... قرارداد تازه‌ای با كمپانی برای مدت شصت سال

توسط تقی زاده وزير دارایی منعقد شد و از مجلس گذشت.»

 


   جواد شيخ الاسلامی در مقاله اش «قضیه ی تمدید امتیاز نفت جنوب»

نوشته است: «... در آن تاريخ كه قرارداد جديد نفت، معروف به قرارداد

1933 ميان دولت ايران و شركت نفت ايران و انگليس امضا شد، امريكا و

شوروی هيچ كدام عضو جامعه ی ملل نبودند و قدرت يا ميل مداخله در

امور منطقه ی خاورميانه را نيز نداشتند. آلمان و ژاپن خود را از عرصه ی

فعاليت‌های اين سازمان كنار كشيده بودند و هر دوی آنها در سال 1933

از جامعه ی ملل بيرون رفتند، و بقيه ی كشورها نيز، عملا" از تصميمات

يكی از دو قدرت بزرگ آن زمان (انگلستان و فرانسه) تبعيت می كردند.

تا آنجا كه اسناد و مدارك اين دوره نشان می دهد، انگليس‌ها، رضاشاه

را در مقابل گزينشی بسيار سخت و كمرشكن قرار دادند: تمديد امتياز

نفت و نگاهداشتن ايالت خوزستان (شق بد) و از دست دادن ايالت

خوزستان با تمام منابع نفتش (شق بدتر)؛ و شاه راه اول را برای حفظ

خوزستان انتخاب كرد.)

 

 

  قضيه ی تازه در سياست خارجی ايران مسئله ی بحرين، جزيره ی

واقع در خليج‌ فارس و نزديك عربستان، است. اينجا معدن نفت و مرواريد،

و قطعه خاكی زرخيز و سرشار از منابع طبيعی است. انگليس‌ ها شيخ

اين جزيره را دست‌ نشانده و آلت مطامع و مقاصد خود ساختند. انگليس

به منابع غنی اين جزيره چشم دارد، اما رضاشاه در برابر او ايستاده است

و می گويد كه اينجا به ايران تعلق دارد. او جلوی امپراتوری فخيمه ی

بريتانيا درآمد، و پرواز هواپيماهای انگليسی را از فراز ايران منع كرد.


   امپراتوری بريتانيا در برابر اين اقدام شاه پولادين، نتوانست كاری بكند.

تا اين تاريخ هواپيماهای انگليسی ميان لندن و بغداد، كلكته و بوشهر

پرواز مرتب داشتند. اما اكنون نمی توانند در فضای ايران پرواز كنند، و بايد

از مسير كناره ی شبه جزيره ی عربستان بگذرند و به جزيره ی بحرين

برسند. با اين كه امروزه در هر وزارتخانه ی دولت ايران، مستشاران يا

مهندسان يا معلمان اروپایی و امريكایی هستند، كسی از انگليس‌ ها

استخدام نمی شود. (مهديقلی هدايت در «خاطرات و خطرات» در باره ی

وقايع سالهای 1306 و پس از آن نوشته است: «صحبت بحرين: برای اين

كه به كلی در فراموشی نرود و در تحت عنوان مرور زمان در نيايد،

مذاكراتی در حقوق ايران به بحرين به عمل آمد كه در حكومت حسنعلی

ميرزا، بحرين جزو فارس اداره می شده است. انگليس شروع به مداخله

می كند؛ بين حسنعلی ميرزا و كاپیتان پروس قراری داده می شود كه تا

ايران وسايل ايجاد امنيت در خليج ندارد، امنيت با انگليس باشد. امر

قاچاق هم در خليج مهم است؛ دولت سفارش ساخت شش كشتی

 مسلح در اسفند 1307 را به ايتاليا داد. مطابق راپرت نظميه ی بنادر در

همان سال 1307، اهالی بنادر كه بنا به ضرورت می خواهند به بحرين

بروند بايد به توسط بستگان خود از حكومت محل جواز تحصيل كنند، و

اگر پاس انگليسی نداشته باشند از پياده شدن آنها ممانعت می شود!)

 


برچسب‌ها: آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, رضاشاه پهلوی, تاسیس دانشگاه تهران
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                                  اثر نخستين ديدار

 

   ايرانيان، مانند چينيان، ادبياتی بسيار زيبا و لطيف دارند، و نيز زبانی

 كه در بيان از معنی فراتر می رود. ايرانی ها، چند دقيقه‌ای كه با هم 

به صحبت می نشينند، خوشتر دارند كه از ابيات شاعران و امثال رايج، 

در سخن خود بياورند. بسيارند خدمتکارها هم كه به زبان ادبی يا لفظ

قلم حرف می زنند. با اين همه، رضا شاه بی مكث و آسان و روان،

سخن می گفت. رفتار و گفتارش طبيعی و بی تكلّف بود. به سابقه ی

سه سال اقامت و تجربه‌ام در ايران، می توانم بگويم كه اين خصوصيت

برجسته را فقط در اعليحضرت رضاشاه می شد يافت. آقای ناروسه كه

به نمايندگی ژاپن در ايران مأمور بود، پنج روز پس از رسيدنم به ايران در

اينجا درگذشته بود. اعليحضرت مرگ او را تسليت گفت و كمی در اين

باره گفت‌ و گو شد. سپس دست بزرگش را دراز كرد و با من دست داد،

و به آرامی تالار را ترك گفت. قامت او از پشت‌ سر متناسب و ورزيده،

شكوهمند و باوقار می نمود. كفش‌های او، بی صدا از روی قالی نرم و

نفيس گذشت و از نظر ناپديد شد. نخستين باريابيم نزد رضاشاه فقط

حدود سی دقيقه طول كشيد، اما اين ديدار اثر بسيار عميقی در من

گذاشته است.

 


   پس از آن در مقرّ وليعهد، در همان كاخ گلستان، دفتر سلام و عرض

احترام را امضا كردم. نسبت به ساير اعضای خاندان سلطنت نيز به

همين شيوه، احترام به جا آوردم.


   چون ايران از عهد باستان كشوری بوده است با سيصد گونه آداب و

سه هزار گونه مراسم دقيق تشريفاتی، پادشاه آن عنوان افتخاری بلندی

دارد كه‌ «هوشوجی نيوءدوء كامپاكو دايجو دايجين» هم تاب ايستادن در

برابر آن را ندارد. (مقامی در دستگاه حكومت ژاپن پيش از دوره تجدّد يا

همان نهضت بازگشت قدرت به امپراتور ميجی، كه مانند صدراعظم

تام الاختيار، همه‌كاره ی مملكت بود. كازاما با اين تشبيه شايد كه به

زبان ديپلماسی از انحصار قدرت در دست رضاشاه انتقاد كرده است.)

 

 

   در متن ميثاق مودّت ميان ايران و آلمان، امضا شده در سال 1873، از

قيصر آلمان «به نام خداوند رحمان، امپراتور آلمان» ياد شده، كه عنوانی

است بسيار کوتاه؛ اما شاه ايران «اعليحضرت خورشيد لوا، قدسی و

قدّوسی القاب، سلطان مالك الرقاب، شاهنشاه ايران» خوانده شده

است. اسناد ديگر نيز كه با دولت‌های خارجی امضا شده است، عناوين

بالابلند برای شاه ايران دارد. در ميثاق قديمی ديگری، در آيين باريابی

سفير نوشته است كه سفير خارجی هنگام باريافتن نزد شاه ايران بايد

چندين بار به احترام و تواضع تعظيم كند. پادشاه ايران شأن و شكوه

شاهنشاه روی زمين را به خود می گرفت. اين سخن گرگور، طبيعی

می نمايد كه تصوير آيينی بهشت كه از دين موسی به مسيحيت انتقال

يافت، و صحنه‌ای را نشان می دهد كه بسياری از قديسان آماده ی

خدمت در پيشگاه خداوند ديده می شوند، در عهد عتيق از نمونه ی

واقعی دربار ايران الگو گرفته شده است. (گرگور، نام چند تن از قديسان

مسيحی است، از آن ميان: گرگور كبير يا قدّيس گرگوريوس اول؛ و

گرگوريوس منوّر (332- 257)، روحانی مسيحی، معروف به رسول

ارمنستان، كه اولين كشور مسيحی را در ارمنستان پديد آورد و مؤسس

كليسای ارمنی است.)

 

 

 

                                    سالگرد تاجگذاری

 

   بار دومی كه ديدار شاه ايران برايم دست داد، در مناسبت جشن

نوروز ايرانی بود، و بار سوم در سالگرد تاجگذاری شاه. من هم در اين

فرصت بار يافتم. رضاشاه در اين ملاقات به من گفت:

   «من روح و انديشه ی ژاپن را عميقا" ارج می نهم. تصور نمی كنم

كه تمدن مادی باختر زمين امروز به آن گرانسنگی ای باشد كه غربی ها

به آن می نازند. بيشتر ملت‌ های مشرق‌ زمين، بدبخت مانده و در

سلطه ی نظم جهانی ساخته ی امريكا و انگليس و فرانسه و ديگرانند.

فكر نمی كنم كه سبب آن تمدن و پيشرفت، عظمت غرب باشد. يگانه

علت تصادفی اين وضع، توجه خاطر غربی ها به علوم است. غربيان تا

همين تازگی ها در كار رخنه و دخالت در ايران بودند. اگر تمدن مادی 

مايه ی برتری است، در ايران هم خيابان‌های ساخته شده و چراغ برق،

شبكه ی تلگراف و تلفن، و حمل‌ و نقل هوایی دارد. به من گفته‌اند كه

به اروپا بروم، و به غربی ها رهنمود بدهم. تا چند سال ديگر كاری

خواهم كرد كه اروپاييان به اين كشور بيايند تا پيشرفت‌های آن را ببينند.»

 

 

  در سخن رضاشاه، به رغم صدای نرم و نازك وی، اين اميد و دليری پيدا

بود كه مصمم است كه هدف والای اعتلای ايران را تحقق بخشد؛ و

لحنش گويای اين اعتقاد راسخ بود كه آسيایی ها نبايد تمدن غرب را

چشم‌بسته بستايند. (زمينه ی اين گفتگو يادآور سخنان مبادله شده در

ديدار سفير آلمان با رضاشاه است. بلوشر، هنگام باریابی برای دادن 

استوارنامه در 1 نوامبر 1931 نوشته است: «به شاهنشاه گفتم كه در

سال 1916 و 1917 به عنوان منشی سفارت در كرمانشاه فعاليت

داشته‌ام. وی گفت كه اين سال ها اندوه بارترين فصول تاريخ ايران در

دوره ی جديد بوده است. در آن هنگام ايران ضعيف بود؛ ولی حالا بر

اين ضعف و سستی غلبه كرده است. من نيز يادآور شدم كه به

زحمت توانستم ايران را بازشناسم؛ و سپس از جاده‌ های جديدی كه

در اين فاصله احداث شده بود، از آمد و شد خودروها و ساختمان‌های

 جديد ايران تمجيد كردم.»)

 


برچسب‌ها: آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, رضاشاه پهلوی, کاخ گلستان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                    سیمای رضاشاه و برآمدن او به قدرت

 

   رضاشاه پهلوی كه «شاهنشاه» خوانده می شد، 56 يا 57 سال

داشت، و با تن قوی و ورزيده‌اش، همچون مجسمه‌ای از برنز نشان

می داد. پوستش گندمگون می نمود. بينی بزرگ، سبيل انبوه، و

چشمانی درخشان و نافذ، همچون چشم‌های شاهين داشت. او در

نگاه نخستين همچون شاه گنجفه به نظرم آمد، و نيز مانند ژنرال

كوروكی، فرمانده ی ژاپنی و فاتح جنگ روس و ژاپن. نيز، تصوير ارمیا

در كتاب ارميای نبی در تورات از خاطرم گذشت. قامت و اندام او به 

خوبی گويای حال و كارش بود.

 


  او در خانواده‌ای سپاهی زاده شده و در بيست‌ و يك سالگی به نيروی

قزاق پيوسته بود. فوج‌های قزاق ايران به وسيله نيروی قزاق روسيه

تعليم می ديد. سربازان ايرانی تن‌آسا و خودسر بودند، پی دستور

فرمانده‌ شان نمی رفتند، و ورد زبانشان «فردا» بود. آنها هر كار را به

فردا می انداختند. فقط رضاخان بود كه «فردا» نمی گفت، و بی درنگ

دنبال امر فرمانده‌اش می رفت و كار را به انجام می رساند. او در آن

سال ها خود را در جای افسری شايسته ی اعتماد، ممتاز ساخت؛ و

افسر انگليسی كه با قشون ايران سر و كار داشت می گفت:

   «رضاخان مردترين و هوشمندترين سرباز ايرانی است كه ديده‌ام.

هميشه ساكت است و چندان سخن نمی گويد، اما چون امر خطيری 

پيش آيد پرسش‌ های اساسی را تند و پی در پی مطرح می كند، و

در زودفهمی و تصميم‌گيری بی نظير است.»

 

 

   رضاخان فرماندهی قوای ايران را يافت، وزير جنگ شد، و در مدت دو

سال تحول كلی، در قشون ايجاد كرد، و در سال 1923 میلادی (1302

خورشيدی) رياست وزرایی يافت. او سپس به حكومت موقت رسيد، و

در ماه دسامبر 1925 (آذر 1304) مجلس مؤسسان كه برای اين كار

تشكيل شده بود پادشاهی را به او تفويض كرد، و اعليحضرت رضاشاه

پهلوی ناميده شد.

  
   «پهلوی» نام زبان كهن ايرانی است كه حدود سه هزار سال پيش،

در عصر درخشان فرهنگ ايران، رواج داشت. اين زبان از سانسكريت

جدا شده بود، و خط آن را هم پهلوی می گويند. رضا شاه، «پهلوی» را

نام خانواده ی خود و سلسله ی پادشاهی تازه اختيار كرد. (بلوشر،

سفير آلمان در ايران در دوره ی رضاشاه، در باره ی نام پهلوی نوشته

است: «كمتر كسی می دانست كه پهلوی به چه معنی است. شاه

جديد هم تصور روشنی از آن نداشت. او هنگامی كه در ضمن مسافرت

خود لحظه‌ای چند با پروفسور هرتسفلد (Ernest Emil Hertsfeld،

باستان‌شناس آلمانی، 1948- 1879) در چادر مخصوص تنها ماند از وی

پرسيد: «اين كلمه ی پهلوی يعنی چه؟ شما حتما" می دانيد!» مرد

دانشمند توضيح تاريخی دقيقی را به اطلاع رسانيد: «در وهله ی اول،

پهلوی نام زبانی باستانی است كه قبل از پديد آمدن فارسی دری به آن

سخن می گفته‌اند. سپس اين كلمه به سكنه ی خراسان اطلاق

می شده، و سرانجام در اثر انتقال معنی معادل پهلوانی به كار رفته

است.» چنین می نماید که رضاشاه اين نام را به توصيه ی مشاورانش،

كه معنی اش را هم می دانستند، انتخاب كرده است.)

 

 

  رضا شاه كه پيش تر سرباز ساده‌ای بود اكنون «شاه ايران» شده، بر

جای شاهنشاهانی همچون كوروش و داريوش و شاه عباس نشسته،

و گویی ناپلئون اين عصر است. چنين نيست كه شاه به تنهایی بار اميد

فراوان ملت ايران را به دوش بكشد؛ بلكه با بودن اين پادشاه، مردم ايران

در آينده ی كشورشان كه سخت گرفتار خمودگی بود نور اميد می بينند.


   ايران كشوری است بس كهنسال، كه چون از عهد كوروش و داريوش

پیشتر بنگريم گردونه ی تاريخ در پرده ی غبار و مِه اساطير و افسانه‌ها

ناپديد می نمايد. اسكندر تخت جمشيد را ويران ساخت. بنای تخت

جمشيد قديم‌تر از پارتنون يونان بود. (Partenon جايگاه دختر باكره؛ معبد

آتنه یا همان الهه ی حكمت است كه در عصر بريكلس ميان سال های 

447 و 432 قبل از میلاد مسیح بر آكروپوليس آتن ساخته شد، و شاهكار

معماری يونانی است.)

   ايران در پنج سده ی پيش از ميلاد مسيح، كشوری پهناور بود و از

رود گنگ تا رود نيل گسترش داشت. زبان و تمدن ايران بر اروپا نفوذ

داشت. پيش از آنكه آتن و تمدن يونان به عرصه درآيد، تمدن ايران بالنده

بود. زودتر از آنكه فروغ مدنيّت رومی بر تاريخ جهان بتابد، ايران تمدنی

متعالی داشت. ايران اكنون باز كشوری با استقلال و بزرگ است. رضا

شاه كه يك‌ تنه و بی هيچ وسيله در ايران، كه مساحتی حدود سه

برابر فرانسه دارد و كشوری بسيار پهناور است، سلسله ی پهلوی را

بنياد كرد، به راستی ناپلئون عصر جديد بود. او با جوهر و همّت خود،

ميهنش را از ضعف و زبونی رها ساخت. به اين ملاحظه، در ميان

خودكامگانی كه امروز در جهان فرمان می رانند، همچون موسولينی در

ايتاليا و هيتلر در آلمان، شايد كه كسی لايق بازكردن بند كفش رضاشاه

هم نباشد. (در باره ی اعتقاد رضاشاه به اين شيوه ی حكومت، بلوشر،

سفير آلمان در باریابی خداحافظی اش در 27 فوریه ی 1935 نوشته

است: « شاه رشته ی صحبت را به دست گرفت، و به نحوی كه گویی 

از بديهيات سخن می گويد چنين آغاز مطلب كرد: حكومت مبتنی بر

قدرت در اين زمان تنها نوع ممكن حكومت شمرده می شود. در غير اين

صورت، ملت‌ ها به دام كمونيزم می افتند.»)

 

             تقديم استوارنامه، سخن گفتن شاه به تركی

 

   اينك در برابر رضاشاه، اين فرمانروای هوشمند و توانا، ايستاده بودم.

بی درنگ اعتبارنامه‌ام را بيرون آوردم و به رییس كل تشريفات دادم، و او

آن را به رضا شاه تقديم كرد. سخنم را هنگام تقديم اعتبارنامه كه از روی

نوشته خواندم، با تحسين تمدن و فرهنگ ديرسال ايران آغاز كردم. گفتم

كه بسی مفتخرم كه در مقام نخستين وزيرمختار ژاپن، كه نيز مملكتی

آسيایی است، به ايران آمده‌ام، به كشوری كه اكنون آن اعليحضرت، آن

را دليرانه و استوار به سوی ترقی، رهبری می كند.

 


   رییس كل تشريفات سخنم را برای رضاشاه به فارسی ترجمه كرد.

شاه به برگ كوچكی كه رییس كل تشريفات به او نمود، نگاهی انداخت 

و در پاسخ رسمی به سخنم، ابراز تشكر كرد. رییس كل تشريفات اين

بيانات را برايم به فرانسه بازگفت.


   چكيده پاسخ رضاشاه چنين بود: «كشور پادشاهی ژاپن عظمت والا

و فرهنگ درخشان دارد، و به پيشرفت‌ های شگفتی انگيز نائل آمده

است. بسيار خوشحالم كه شما شكوه ايران باستان و احيای آن را در

عصر حاضر ستوديد.»


   در اين هنگام رضاشاه دست خود را دراز كرد و با من دست داد. دست

او زمخت و گرم بود، و دست كوچكم را همه در خود گرفت. در اينجا تقديم

رسمی اعتبارنامه‌ام پايان يافت. آنگاه به صورت تشريفاتی يك‌يك اعضای

 سفارت ژاپن را كه در كناری ايستاده بودند به شاه معرفی كردم.


   رضا شاه گفت: «پيشرفت‌ های گرانسنگ ژاپن نوين را می ستايم، و

ژاپن را پيشدارِ سزاوارِ تحسين كشورهای شرقی و آسيایی می دانم.

ژاپن و ايران از نظر جغرافيایی از هم دورند، اما دل‌های مردم آنها بسيار

به هم نزديك است. ما برای پيشرفت آسيا در هر زمينه، آماده تعاون و

تلاشيم. چون اين دو كشور با هم رابطه معنوی دارند، بايد از هر كشور

ثالثی به هم نزديك‌ تر بشوند. اين نه فقط به خاطر مناسبات ايران و ژاپن،

كه برای صلح پايدار در مشرق زمين است. مايه ی خوشوقتی فراوان

است كه دو كشور ما به افتتاح مناسبات و مبادله ی سفير توفيق

يافته‌اند.»


   پس از چند گفت و شنود، رضا شاه به جای فارسی به تركی روان

آغاز به سخن كرد و خطاب به من گفت: «گويا شما پيش از اين در

مأموريت تركيه بوديد. بياييد به تركی صحبت كنيم!» در سيمای شاه

كه تاكنون، آهنين و بی حركت، همچون مجسمه‌ای مفرغی نشان

می داد، چنانكه گویی باد بهاری وزيده باشد نرم‌ رفتاری و حال و هوای

دوستانه پيدا شد.

   رضاشاه، در مازندران زاده شد. در اين ايالت، روستاهایی هست كه

اهالی آن ترك زبانند. من تركی خوب نمی دانستم، اما ته ذهنم را

كاويدم و كوشيدم تا چند كلمه‌ای به تركی بگويم؛ و بی واسطه‌ای پاسخ

سخنان شاه را دادم. برای نخستين بار سايه ی لبخندی بر چهره ی

خشك او نمايان شد.

  رضاشاه بر خلاف ظاهر پرهيبتش صدایی نرم و نازك داشت. اگر چشم‌

را بسته و فقط صدای سخنش را شنيده بودم، گمان می كردم كه زن

جوانی حرف می زند. شنيده‌ام كه بيسمارك و ولينگتون هم صدای نازكی

داشته‌اند.

   هيچ تصور نمی كردم كه اعليحضرت كه پيش تر سردارلشکری با 

مهابت بود و سران و سربازان قوای سه‌گانه را تشويق يا توبيخ می كرد،

صدایی چنين نرم و نازك داشته باشد!

 


برچسب‌ها: آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                             آغاز مأموریت من در ایران

 

   دیدارم با رضاشاه و تشریفات باریابی: ایران کشور گل و شعر و ترانه

است؛ سرزمینی است که زنانش چشمانی همچون ستارگان درخشان

دارند. 

   از فراموش‌ نشدنی ترين تجربه‌هايم در سال های زندگی در خارج از

ژاپن، ديدار و گفت‌ و گو با رضاشاه در كاخ گلستان است. او همچون

اژدهایی كه در افسانه‌های چين و ژاپن بر بال ابرها و سفينه ی باد در

آسمان‌ ها اوج می گيرد، بر شاهباز اقبال نشسته و بخت يار و قهرمان

شده بود.

 


   تهران، پايتخت ايران، در جلگه‌ای به بلندی چهار هزار پا افتاده، و

هوايش هميشه خشك و آفتابی است. تقديم استوارنامه‌ام در يك روز،

استثنئا ابری، در ماه دسامبر سال 1929 (دی ماه 1308) انجام گرفت.

كوه دماوند، كه ما ژاپنی ها آن را «فوجی ايران» می ناميم، با بر و

دوش پوشيده از برف به روشنی پيدا بود.


   كمی پس از ساعت 10 صبح آن روز، اتومبيل دربار جلوی ساختمان

سفارت پادشاهی ژاپن ايستاد. اين ماشين، سواری لينكلن نيلی رنگی

بود. رییس تشريفات دربار و من سوار آن و روانه یكاخ، حدود پانصد متری

سفارت، شديم. در دو سوی مسير ما، خانه‌های يك طبقه ی كوتاه و

بدنما رديف بود. مردم زيادی برای ديدن نخستين وزيرمختار ژاپن، كنار اين

مسير ايستاده بودند. زن‌ها چادر سياه به سر داشتند، و بسياری از آنها

فقط چشم‌هايشان از ميان حجاب پيدا بود. اين چشم‌ها درخشان و گيرا

می نمود. به ديدن اين چشم‌ها با خود گفتم كه صاحبان آن بايد در قامت

و سيما هم زيبا باشند.

 


   گلستان كه نام كاخ شاهی است، در فارسی به معنی باغ گل سرخ

است. همان كه وارد شديم، دسته ی موزيك نظامی كه در محوطه ی

كاخ به صف ايستاده بودند شروع به نواختن كيمی گايو، سرود ملی 

ژاپن، کردند. اينك در ايران، سرزمينی اين همه دور از ژاپن، آهنگ سرود

ملی ميهنم را كه ايرانيان می نواختند، می شنيدم؛ سرودی كه عظمت

و سعادت پاينده ی خاندان امپراتوری ژاپن را آرزو می كند. (سرود ملی

ژاپن كه با عبارت «كيمی گايو»، اشاره به امپراتور ژاپن، آغاز و به همين

نام خوانده می شود، می گويد: «ده هزار سال به شادی پادشاهی كن!

خدايگانا! تخت و بختت پاينده باد؛ تا آنگاه كه سنگريزه‌ها، در گذر زمان،

خاره‌ سنگ‌های سخت و ستبر شوند، و خزه‌ها قامتشان را بپوشانند!»

 

 

   ژاپنی ها در روزگار قديم بر اين باور بودند كه پاره‌ سنگ‌ها رشد

می كنند. اين سروده از معروف ترين ترانه‌های قديم ژاپن است، در سال

1880، سال سيزدهم پادشاهی امپراتور ميجی، كه ژاپنی ها به فكر

داشتن سرود ملی افتادند، اين ترانه را مناسب يافتند. تا آن هنگام

«كيمی» به معنی «تو» در آغاز اين شعر خطاب عام بود، و مراد از آن

محبوب يا هر كس ديگر بود كه اين شعر برای او خوانده می شد؛ اما

در تداول كنونی خطاب به امپراتور است. كيمی گايو از سال 1893 به

شاگردان مدارس ياد داده می شد و در جشن‌ ها و مناسبت‌ های ملی

خوانده می شد. در سالهای نيمه ی دوم سده بيستم كه زدودن آثار و

حال و هوای سالهای پيش از جنگ جهانی، خواست آزادمنشان و

صلح‌ دوستان بوده، خواندن اين سرود و نيز برافراشتن پرچم «هينو مارو»

(دايره سرخ بر زمينه ی سپيد) در مناسبت‌ ها و به‌ ويژه در مراسم

صبحگاهی و جشن‌ های مدارس ژاپن با اعتراض روبرو بوده، و اين موضوع

همچنان مورد بحث است. دولت ژاپن در تابستان سال 1999 طرح قانونی

را آماده كرد كه اين سرود و پرچم را سرود و پرچم ملی ژاپن می شناسد

بی آن كه كسی را وادار به ادای احترام به آن كند.)

 


   نوازندگی دسته ی موزيك ايران احساس هيجانی به من داد، و عزمم

را برای ايفای وظيفه ی خطيری كه در اينجا داشتم راسخ‌تر كرد. از طرف

دیگر، شنيدن اين آهنگ ياد خوشی را در دلم بيدار كرد، و با آن آرامشی

برايم دست داد. ديگران در اينجا چيزی در باره ی آن نمی دانستند. آن را

به ياد آوردم و احساس خوشی كردم. داستان اين بود كه دو، سه روز

پيش تر رییس كل تشريفات دربار برای ترتيب كارهای باريابی امروز به

ديدنم آمده و گفته بود: «اين نخستين بار است كه قرار است سرود ملی

ژاپن در اين جا نواخته شود، و اين سرود را نمی شناسيم. اگر شما نت

آن را داريد، لطفا" در اختيارمان بگذاريد تا دسته ی موزيك ما هرچه زودتر

شروع به تمرين آن كند. اما اگر در روز باريابی متوجه شديد كه سرود را

درست نمی نوازند، لطفا" معذورمان بداريد!» اولين بار بود كه نماينده ی

ديپلماتيك (وزيرمختار) ژاپن به ايران می آمد، پس محتمل بود كه چنين

چيزی پيش بيايد.

 


   به همين ملاحظه بود كه هنگام روانه شدنم به ايران، دفترچه ی نت

سرود ملی را كه داشتم در چمدانم گذاشتم و همراه آوردم. پس اين

نت را داشتم، و به امانت به رییس كل تشريفات دادم. دسته ی موزيك

نظامی با تمرين و تكرار پیگیر در اين دو، سه روزه توانسته بودند سرود

ملی ژاپن را بسيار خوب، هر چند به شيوه ی موسيقی ايرانی، بنوازند.

اين بود آنچه كه در آن ساعت با خوشی از آن ياد آوردم.


   به محوطه ی كاخ گلستان كه وارد شدم، حوض بزرگی ديدم كه آب

پاك و زلال از آن سرريز و گرداگردش پر از گل و درخت بود، و به عيان

می ديدم كه چرا اينجا را كاخ گلستان نام داده‌اند. در آن ميانه ی

زمستان كه اين باغ چنين پر گل بود، در تابستان بايد چه زيبا و دل‌انگيز

باشد! اكنون موسم شكوفایی و شادابی گل‌ها گذشته، اما بوی خوش

گل، هنوز در فضا مانده بود. عمارت كاخ، مشرف به آبنمای باغ بود، و 

دیوار آن با كاشی نقش‌دار گويای تاريخ قديم و جديد زينت داشت. طرح 

و نقش اين كاشی ها، بر زمينه ی لاجوردی و زرد، بسيار زيبا می نمود.


   به دنبال راهنمايم از پله‌های جلوی كاخ بالا رفتم، و اندكی آنجا

آسودم. ديری نكشيد كه پيشخدمت ايرانی آمد و گفت كه شاه آماده ی

پذيرفتنم است. ديدارم با شاه در تالار بزرگ كاخ بود. ديوارها و سقف آن

آيينه‌ كاری زيبایی داشت. اينجا عمارت برليان خوانده می شد. در

تشعشع خيره‌كننده ی ديوارها و سقف آيينه‌كاری شده، قالی بسيار

بزرگ زيبایی از طرح گل و اسليمی زرد و آبی، بر كف تالار می درخشيد.

اين قالی بزرگ، سرتاسر كف تالار را كه حدود يكصد تاتامی می شد،

پوشانده بود. (تاتامی، قطعه كف‌پوش حصيری بافته شده از ساقه ی

برنج، و نيز واحد ژاپنی برای اندازه گرفتن وسعت اتاق، برابر حدود 1.2

متر مربع)

 


   رضاشاه در ميانه ی تالار و نزديك در ورودی ايستاده بود. او مردی

 بلندقامت، به بالای حدود شش پا (هر پا، 30 سانتی متر)، و خوش

اندام می نمود، و وقار شاهانه داشت. او آن روز لباس رسمی با روبان

آبی پوشيده و بالاترين نشان‌ های ايران را به سينه زده بود. كنار او

تيمورتاش، وزير دربار و گرداننده ی واقعی دستگاه حكومت در آن روزها،

و فرزين وزير خارجه، كه بعد وزيرمختار ايران در آلمان شد، ايستاده و به

من چشم دوخته بودند. (مهدی بامداد در «شرح حال رجال ایران»

می نویسد: محمد عليخان فرزين، چون مدتی در كلوپ فرنگی ها سمت

مديری داشت، به نام کلوپ نیز معروف بوده. در سال 1308 وزير امور

خارجه شد و بعد، چندی رییس دربار سلطنتی بود و مدتی هم رياست

بانك ملی را بر عهده داشت.)

   هيئت حاكم كشور شاهنشاهی اكنون درست جلوی رويم بودند.

   (كاخ گلستان، مجموعه ی كاخ‌ها و بناهایی است كه در داخل ارگ

تهران ساخته شده است. قديمی ترين اين بناها، عمارت تخت مرمر

است. در دوران سلطنت فتحعلی شاه، تخت مرمر بزرگی ساخته شد

كه اكنون در وسط ايوان اصلی كاخ قرار دارد. نام اصلی تخت مرمر، تخت

سليمانی است .... در سال پنجم سلطنت ناصر الدين شاه، قسمت

شرقی باغ سلطنتی را توسعه دادند، و در اطراف اين باغ كه به نام

گلستان خوانده می شد، كاخ‌هایی بنا نهادند كه ساختمان آنها 5 سال

طول كشيد. اين كاخ‌ها مشتمل است بر تالار موزه، تالار آينه، تالار عاج،

تالار برليان، شمس العماره و كاخ ابيض)

 


برچسب‌ها: آکی یو کازاما, دکتر هاشم رجب زاده, رضاشاه پهلوی, تالار آینه
 |+| نوشته شده در  جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

   25 شهریور 1320

 


   پس از تهاجم ارتش سرخ شوروی از شمال و ارتش انگلیس

 

از غرب و جنوب به ایران و اشغال نظامی كشور در جریان جنگ

 

جهانی دوم، رضاخان پس از 16 سال حكومت مجبور به استعفا

 

شد و فرزند وی محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید.

 

 


برچسب‌ها: 25 شهریور 1320, جنگ جهانی دوم, اشغال ایران, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ساعت 9:40  توسط بهمن طالبی  | 

 

    امروزه «راه آهن» یکی از عوامل اصلی در فرآیند توسعه ی پایدار

هر کشوری محسوب می شود، تا آنجا که می توان توسعه ی

اقتصادی را مستقیما" با میزان توسعه ی شبکه ی راه آهن مرتبط

دانست.

  در ایران اما از زمان ناصرالدین شاه تلاش هایی برای ایجاد راه آهن

صورت گرفت که حاصل چندانی نداشت و بیشتر 240 کیلومتر خطوط

ریلی که ساخته و پرداخته شد، برای تسهیل تاراج منابع کشور

توسط روس و انگلیس بود. 

    از سال 1304 که رضاخان نخست وزیر شده بود اندیشه ی احداث

 راه آهن سراسری را جامه ی عمل پوشاند. در نهم خرداد 1304

لایحه ی انحصار دولتی قند و شکر و چای را به منظور تهیه ی 

سرمایه ی ساخت راه آهن به مجلس شورای ملی برد.

   در یادداشت های او می خوانیم: «... در همین اوان به کشیدن

خط سراسری و متصل ساختن اجزای مهمه ی مملکت به یکدیگر

همت گماشتم بدون این که برای انجام این کار دیناری از خارجه

قرض کنم، بلکه با انحصار قند و شکر از خود ملت گرفتم و صرف

مصالح خود ملت کردم ...».

   بالاخره در 23 مهرماه 1306 نخستین کلنگ ساخت راه آهن در

محلی که می بایست ایستگاه تهران در آنجا ساخته شود، به دست

رضاشاه به زمین زده شد، و از آن روز ساختمان راه آهن سراسری

ایران آغاز شد.

 

 

  هدف، اتصال بندر شاپور در جنوب کشور به بندر ترکمن در شمال بود.

که مسیری 1,400 کیلومتری بود، بیش از 4 هزار پل کوچک و بزرگ و

آبروی طاقدار، لوله فلزی و گذرگاه ساخته شد، که بعضی از این پلها 

شاهکار مهندسی به حساب می آیند.

   همچنین بیش از 80 کیلومتر تونل احداث شد که برای ساخت این

مقدار تونل 300 تن باروت، 3 هزار تن دینامیت و 170 هزار تن آهن به

کار گرفته شد. طولانی ترین تونل این خط سراسری 2,526 متر بود.

   همزمان با شروع کارهای ساخت و ریل گذاری، عده ای از جوانان

زبده و با استعداد کشور به اروپا فرستاده شدند تا برای نگهداری و

مدیریت راه آهن تحصیل کنند. در داخل نیز خود اداره ی راه آهن افراد

 دیگری را آموزش می داد.

   در طول این خط، 90 ایستگاه ساخته شد و بالاخره پس از ده سال 

و یازده ماه کار به پایان رسید و در 3 شهریور 1317 راه آهن سراسری

ایران افتتاح شد.

 

 

   بلافاصله بعد از تکمیل خط شمال به جنوب، تصمیم گرفته شد که

مشرق و مغرب کشور هم به خط شمال جنوب متصل شود تا مراکز

عمده ی صنعت و اقتصاد کشور به یکدیگر پیوند بخورد. از جمله ی این

خطوط، خط تهران به آذربایجان، تهران به کرمان و تهران به مشهد بود.

 

   طول راه آهن ایران تا سال 1357 به 4,605 کیلومتر رسید و این رقم

تا سال 1380 به 6,264 کیلومتر بالغ گشت که اگر به آن 2,708 کیلومتر

خطوط فرعی تجاری و ایستگاه ها را هم بیفزاییم جمعا" حدود 9 هزار

کیلومتر می شود.

 

 

   از مهم ترین خطوطی که در سه دهه ی اخیر ساخته شد دو محور

بافق- بندرعباس به طول 626 کیلومتر و فریمان - سرخس  به طول

165 کیلومتر است که اولی راه آهن شمال جنوب و بندر عباس را به 

هم متصل می سازد و دیگری راه آهن ایران را به کشورهای آسیای

میانه مرتبط می گرداند.

 


برچسب‌ها: راه آهن سراسری ایران, توسعه ی پایدار, صنعت حمل و نقل, رضاشاه پهلوی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸ساعت 1:58  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا