|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |

یاد باد آن که نهـانت نظری با ما بود
رقـم مهــر تو بر چهره ی ما پیدا بود
مـا در صـدای بی صـدای گریـه سوختیم
مـا از عبـور تـلـخ لـحظـه، قصـه ساختیم
از مخمل درد به تن عشق جامه دوختیم
تا عجز خود را با هم و بی هم شناختیم
همه ی بت هایم را می شکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرود من
بیا که خرقه ی من گر چه رهن میکده هاست
ز مــال وقــف نـبـیـنـی بـه نـام مـن درمــــــی
اشـکـم احرام طــواف حرمــت مـی بـنـدد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
در مذهب طریقت، خامی نشان کفـر است
آری طریق دولت، چالاکی است و چستی
گدای کوی تو از هشت خُلد مُستغنی است
اسـیـر عشـق تـو از هـر دو عـالـم آزاد است
یـک دل بـنـمـا که در ره او بر چهره نه خال حیرت آمد
تلاءلو نور خورشید در میان برگهای زرد و نارنجی درختان
|
|