ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 

 

   اما اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی، نوعی بیماری باشد و

موجب محو ارزش های انسانی گردد و عامل رکود و توقف و انجماد

به شمار رود، چه فرقی می کند که آن چیز ماده باشد یا معنی؟

 دنیا باشد یا عقبی؟ و بالاخره خدا باشد یا خرما؟!

   اگر نظر اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیات، حفظ اصالت

شخصیت انسانی و رهایی از اسارت بوده و می خواسته انسان در

نقطه ای توقف نکند و اسیر چیزی نگردد، پس می بایست به «آزادی

مطلق» دعوت کند و هر قید و تعلق را «کفر» تلقی کند آنچنان که در

برخی از مکتب های فلسفی جدید که «آزادی» را رکن اساسی

شخصیت انسانی می دانند چنین می بینیم.

   در این مکتب ها، شخصیت انسانی را مساوی می دانند با تَمرّد و

عصیان، و آزادی از هر چه رنگ تعلق پذیرد. و هر قید و بند و تسلیمی

را بر ضد شخصیت واقعی انسان و موجب بیگانه شدن او با «خود»

واقعی اش می شمارند. می گویند انسان آنگاه انسان واقعی است و

به آن اندازه از واقعیت انسان بهره مند است که فاقد تمکین و تسلیم

باشد. خاصیت شیفتگی و تعلق به چیزی این است که توجه انسان

را به خود معطوف می سازد و آگاهی او را از خودش سلب می سازد.

او را دچار خودفراموشی می کند و در نتیجه؛ این موجود آگاه آزاد که

نامش «انسان» است و شخصیتش در این دو کلمه خلاصه می شود،

به صورت موجودی ناخودآگاه و اسیر در می آید.

   بر اثر فراموش کردن خود، ارزش های انسانی را از یاد می برد و در

اسارت و وابستگی از حرکت و تعالی باز می ماند و در نقطه ای راکد

می شود.

   اما اسلام گرچه آزادی از ماده را تبلیغ می کند، آن را مقدمه ی تقید

به «معنی» و رهایی از دنیا را برای «پای بند شدن به آخرت» و ترک

خرما را برای به دست آوردن «خدا» می خواهد.

   عرفان ــ البته از نوع مثبتش ــ که به آزادی از هرچه رنگ تعلق پذیرد

دعوت می کند، استثنایی هم در کنارش قرار می دهد. حافظ شیرین

سخن این قضیه را چنین به شعر درآورده است:

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

 

                            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

 

مگر تعلق خاطر به ماه رخساری

 

                که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است

 

   و یا:

 

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم

 

                        بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم 

 

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

 

                             چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 

   از نظر عرفان، از هر دو جهان باید آزاد بود اما بندگی «عشق» را باید

گردن نهاد؛ لوح دل از هر رقم باید خالی باشد جز رقم «الف قامت یار»؛

تعلق خاطر به هیچ چیز نباید داشت جز به ماه رخساری که با مهر او

هیچ غمی اثر ندارد، یعنی خدا.

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, دنیاگرایی یا آخرت گرایی, عشق و محبت خدا, خداجویی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۰ساعت 10:10  توسط بهمن طالبی  | 

 

              [ درس سحر ]

 

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم


محصول دعا در ره جانانه نهادیم


در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش


این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم


چون می رود این کشتی سرگشته که آخر


جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم


در دل ندهم ره پس از این مِهر بُتان را


مُهر لب او بر در این خانه نهادیم


ما درس سحر در ره میخانه نهادیم


محصول دعا در ره جانانه نهادیم

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, هشتصدمین سال تولد مولانا, شهرام ناظری, جلال ذوالفنون
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ساعت 10:30  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

          عید بزرگ غدیر

 

   را به همه ی دختران و پسران عزیزم شادباش می گویم!

 


برچسب‌ها: عید غدیر, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۹ساعت 20:20  توسط بهمن طالبی  | 

 

        عید بزرگ قربان

 

را به همه ی فرزندان عزیزم شادباش می گویم!

 


برچسب‌ها: عید قربان, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۹ساعت 21:42  توسط بهمن طالبی  | 

 

 ای که می پرسی نشان عشق چیست

 

                     عشـق چیــزی جز ظهـور مـهــــر نیـست

 

 

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹ساعت 23:45  توسط بهمن طالبی  | 

 

                               پاسارگاد؛ پایتخت کهن

 

   پاسارگاد، پايتخت هخامنشی، در بالارود همان آبی كه تخت‌جمشيد

بر كنار آن است ساخته شد، و پايتخت بزرگ كشور «پرشيس»، طرزی

كه يونانی ها نام پارس يا ايران را می خواندند، بود.

 


   در حدود سال سيصد و سی پيش از ميلاد اينجا به دست سپاه

عظيم مقدونی كه اسكندر همراه آورد، ويران شد، همچنان كه شوش

و تخت جمشيد. ويرانه ی بازمانده از پاسارگاد اكنون نزديك كردشول،

ده كوچكی بر كنار راه شيراز به اصفهان، افتاده، و از هواپيما به خوبی

پيداست. در پرواز ميان اصفهان و بوشهر، هواپيما معمولا" از فراز اين

ويرانه‌ ها می گذرد. بالای تپه‌ ای نه‌ چندان بلند تيغه‌ ای است كه آن

را «تخت سليمان» می گويند. اندازه آن حدود 90 متر مربع و از سنگ

بزرگ سفيد تراشيده شده است. بر اين تخته‌ سنگ نقش كورش كبير

به صورت برجسته كنده و نوشته شده است: «من هخامنشی ام،

كورش، شاه شاهان.» اما چون گذرندگانی كه در اين دو هزار سال از

اينجا ديدن كرده‌اند به اين نقش و كتيبه دست زده‌اند، بيشتر آن ساييده

شده و اكنون فقط نيمرخ چپ كورش و بخشی از تنش كه بال دارد و

جامه ی حاشيه‌ دارش اندكی پيداست. اين سنگ‌ نقش از نمونه ی

آشور است، و سه تاج به الگوی مصر در آن تصوير شده است. از آثار

باستانی معروف تر از اين، آرامگاه كورش است. ستون‌های گردی كه

پيرامون اين آرامگاه استوار شده بود، اكنون از ميان رفته و فقط پايه‌ های

 آن مانده است.

 

 

   اين آرامگاه روی هفت چينه ی بزرگ سنگ سفيد آهكی بنياد شده

است، و فكر می كنم كه نمای يونانی دارد. ورودی اين آرامگاه باريك

است، و درون آن ــ كه از دوده سياه شده ــ تهی است، و بر

ديوارهايش حروف عربی كه بعدها نقش كرده‌اند ديده می شود. اينجا

آرامگاه كورش كبير است كه دو هزار و چهارصد سال پيش امپراتوری 

عظيم هخامنشی را بنيان نهاد.


   هنگامی كه اسكندر، تخت جمشيد را ويران ساخت، يكصد و بيست

هزار پول طلا و گنج و جواهر بی شمار به دست آورد، چندان كه به

گفته ی پلوتارك، مورخ یونانی برای بردن آن به ده هزار ارابه و پنج هزار

شتر نياز بود، و بيرون آمدن اين همه ثروت وضع داد و ستد (تعادل

عرضه و تقاضا) در دنيای آن روز را پريشان كرد.

 


   سه روز در شيراز ميهمان حبيب الله شيبانی استاندار و حاكم نظامی

فارس بودم. از اينجا، بار ديگر به هواپيما نشستم و به بوشهر رفتم،

هنگام وداع با ميزبانم، استاندار جام كوچكی، از كارهای قلمزنی، به

يادگار به من داد. اين جام سفيدروی بيش از 50 سال قدمت نداشت.

اما شعری از حافظ بر آن نقش شده بود: 


آن كس كه به دست جام دارد

 

سلطانی جم، مدام دارد

 

آبی كه خضر حيات ازو يافت‌

 

در ميكده جو كه جام دارد

 

سررشته ی جان به جام بگذار

 

كاين رشته از او نظام دارد

 

ما و می و زاهدان و تقوی

 

تا يار سر كدام دارد

 

بيرون ز لب تو ساقيا نيست‌

 

در دور كسی كه كام دارد

 

نرگس همه شيوه‌ های مستی

 

از چشم خوشت به وام دارد

 

ذكر رخ و زلف تو دلم را

 

وردی است كه صبح و شام دارد

 

 

 

                                        در راه بوشهر

 

   ميان شيراز و بوشهر پر از كوه و تپه بود، و سفر با هواپيما خطرناك

می نمود. هواپيمایی كه سوار بودم بر فراز صخره و ستيغ كوه‌ها بالا و

پايين می رفت. از اين كوه‌ها سيم تلگراف می گذشت. با ديدن اين

سيم احساسی جز تحسين در دل نمی ديدم، و می انديشيدم كه

60 سال پيش از اين كه انگليسی ها اين خط را كشيدند، چه دليری 

و حس پيش‌ بينی ای داشتند. نمی توان تصور كرد كه برای چيره

شدن بر طبيعت قهار و آزار درندگان و خشونت مردمان، چه جان‌ها در

اين راه قربانی شد. در شيراز از استاندار شنيدم كه (در جريان كشيدن

سيم تلگراف) در كمركش كوهی سخت‌ گذر ميان كازرون و بوشهر، در

سال 1867  (1283 ه.) يك امير لشكر از حمله شير درنده، جان به در

برد.

 

   هواپيما پس از پشت سر گذاشتن گذرگاه بلند كوهستانی، به

سوی ساحل بوشهر پايين رفت. امتياز خط تلگراف هند و اروپا، كه

برای تسهيل كار دولت انگليس (در اداره ی مستعمراتش) بود، در

سال 1932 از سوی دولت ايران بازخريد شد.

 (گلشائيان در خاطرات خود، واگذاری خط تلگرافی به ايران را در شمار

رويدادهای سال 1308 خورشيدی (1930 م.) ياد كرده است: «از وقايع

مهم ديگر اين كه تلگراف مخصوصا" در جنوب كشور، دست «ايند و اروپ»

بود. در 11 اسفند 1308 به دستور دولت تلگرافخانه ی مزبور با تمام

وسائل به ايران واگذار شد، و يك قسمت ديگر از استعمار انگليس هم

كه در دوره ی قاجاريه از بين رفت». 

   در سابقه ی اين خط تلگرافی، در شرح محبوبی اردكانی می خوانيم:

«انگليس‌ها در دسامبر 1862 برابر جمادی الثانی 1279 قراردادی با دولت

ايران منعقد ساختند كه دولت ايران پذيرفت كه بلا تأخير يك خط تلگرافی

به تهران و از تهران به بوشهر دایر نمايد، و انگليسی ها مجاز باشند كه

هر وقت لازم می دانند و به هر نحو كه صلاح می دانند توسط صاحب

منصبان تلگرافخانه ی ايرانی با اين سيم مخابره نمايند ... اين خط ظرف

دو سال دایر و از آن بهره‌ برداری شد. باز در دسامبر 1863، برابر رجب

1281، قرارداد ديگری برای تكميل فصل چهارم اين قرارداد (نظارت صاحب

منصبان انگليسی) با دولت ايران بستند. بعدا" در 23 نوامبر 1865 قرارداد

تازه‌ای برای كشيدن سيم دومی كه مختص مخابرات اروپا باشد منعقد

شد، كه در حقيقت سومين قرارداد تلگرافی ايران و انگليس است.

   انگليس‌ها مجددا" در سال 1284 قراردادی با ايران منعقد ساختند كه

دولت انگليس با اجازه ی ايران خط تلگرافی از گوادر تا نقطه‌ای بين

جاسك و بندرعباس احداث نمايد. اين قرارداد بيست‌ساله، چندبار تمديد

شد تا ژانويه 1925 (رجب 1343). در 28 شوال 1288 هم قرارداد ديگری 

بين ايران و انگليس منعقد شد كه سيم سومی بين تهران و بوشهر

احداث شود. اين قرارداد هم چند بار تمديد شد و اعتبار آن تا ژانويه 1945

(محرم 1364/ دی 1323) ادامه يافت. موافقتنامه‌ های ديگری نيز ميان

ايران و انگليس برای تكميل و توسعه ی خطوط تلگراف منعقد شد كه

اعتبار بيشتر آنها تا سال 1945 تمديد شد.»)


   بزرگراهی در ايران، دريای خزر را به خليج فارس می پيوندد. راه زمينی

 1580 كيلومتری شيراز به بوشهر از گذرگاهی كه از آن ياد شد می گذرد.

مسير سفر در تابستان از راهی كه در زمستان می روند فرق دارد. در

ميان آمدن اتومبيل، در سفر از فلات ايران و در اين راه‌ های سخت‌گذر

كه 4000 سال تاريخ دارد و در قديم آن را بر پشت شتر می پيموده و

هنوز می پيمايند، انقلابی فرا می آورد.


   نزديك دو ساعت پس از برخاستن هواپيما از شيراز، به بوشهر

رسيديم. بوشهر مهمترين بندر خليج فارس است، اما چندان مجهز

نيست. در سالهای جنگ (جهانی اول) در اروپا، انگلستان با صرف هزينه

تجهيزات اين بندر را بهبود داد تا آماده ی پياده شدن قوای نظامی انگليس

(به هنگام نياز) باشد. دولت انگليس برای اين كارها (كه به ملاحظه ی

منافع خودش بوده) بر سر ايران منّت گذاشته است و انتظار قدرشناسی

دارد. با اين همه، سفاين امروزی تا 7 يا 8 كيلومتری خشكی نمی توانند

پيشتر بيايند، و امروزه امكانات اين بندر جوابگوی نياز نيروی دريایی 

نيست. جز اينجا، بندرعباس هم پهلوگاه مهمی است. اما پس از ساخته

شدن بندر خرمشهر، كه در منتهااليه مسير خط آهن سراسری ايران

است، اين بندر، ديگر آن درجه اهميت پيشين را ندارد.


   در ورودم به بوشهر، استاندار، و خانواده ی بهبهانی كه تاجر معتبر

اينجا است، برای خوشامدگویی آمده بودند. در توقفم در بوشهر مهمان

خانواده ی بهبهانی بودم و در منزلی كه پسرش برايم آماده كرده بود

ماندم. شيوه ی پذيرایی و مهمان‌ نوازی در ايران بسيار دلنشين است.

خوب می توانم حس كنم كه در مشرق‌ زمين هستم. خانواده ی

بهبهانی مردمی ديندارند، و پدر خانواده به زيارت مكه رفته و «حاجی»

شده است. كسی كه به حج رفته است طرف اعتماد فراوان مردم و

بازرگانان و مورد احترام همگان می شود. تجارت ايران با ژاپن از طريق

هندوستان يا مستقيم (از راه بنادر ايران) انجام می گيرد.


   منزلی كه در آنجا ماندم مبلمان اروپایی داشت، اما در اين خانه حمام

نبود. پس از بيرون آمدن از تهران 6 روز بود كه نتوانسته بودم حمام بكنم،

و اميد داشتم كه اينجا به گرمابه بروم. اتاق‌ های اين خانه را از نظر

گذراندم؛ اندرونی و بيرونی جدا بود، چنان كه در همه ی خانه‌های ايران،

و حمام هم در اندرونی. درخواستم را (برای دسترسی به حمام) به

استاندار گفتم، اما او فقط گفت كه كوشش خود را خواهد كرد، و در

ورودم نخست نتوانستم حمام بكنم.


   در نظافت اسلامی، دست و رو شستن مهم است. پس مهماندارانم

برای دست و رو شستن به من آب می دهند. اما اين پاسخگوی انتظارم

نيست. دسترسی نداشتن به حمام در سفر در ايران ناراحت‌ كننده‌ترين

چيز است.


   انگليسی ها و امريكاييان در حومه ی شهرها عمارت كنسولگری،

بانک، تلگرافخانه و اقامتگاه برای رؤسای اين تأسيسات ساخته‌اند، و در

ولايات كه هتل بسيار كم است، مهمانان و مسافرانشان در اينجا

می مانند. افسر انگليسی راهنمايی ام كرد كه به اين اقامتگاه بروم؛

اما من می خواستم با زندگی ايرانيان آشنا بشوم، و در خانه ی ايرانی

مهمان شدم.


   بوشهر بندر مهم ايران است، اما جای سفر كردن نيست، و 7 ماه در

سال، از بهار تا پاییز، بسيار بسيار گرم است و بدترين هوا را در ايران

دارد. اما انگليس، روسيه و فرانسه در اينجا سركنسولگری دارند، و

نمايندگی مقيم بريتانيا هم در بوشهر است.

 


برچسب‌ها: کوروش بزرگ, پاسارگاد, حافظ شیرین سخن, آکی یو کازاما
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 17:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

                                          شیراز

 

   500 كيلومتر كه از اصفهان به سوی جنوب برويم، به شيراز، پايتخت

سلسله ی زند، می رسيم. اصفهان و شيراز را يك «شاهراه» به هم

می پيوندد، كه از سده‌ های ميانه وجود داشته است. هم خودروهای

عصر ماشين و هم شترهای كاروان، راهی را كه كار عظيم شاه عباس

است می پيمايند و پيش می روند. هواپيمایی كه بر آن نشسته ایم

فاصله ی اصفهان تا شيراز را دو ساعت و نيمه رفت، و نزدیک ظهر

به شيراز رسيد. پيش از رسيدن به شيراز، از پنجره ی هواپيما درياچه ی

آب شور همچون لكه‌ای سياه به چشم آمد. هواپيما كه به زمين نزدیک

شد، دانستم كه اينجا آب شور است. هواپيما، بالای اين آب دو سه بار

چرخ زد، و در فرودگاه پايين آمد. (كازاما «درياچه ی شور» نوشته است،

اما درياچه‌ای به اين نام نزديك شيراز نيست، مگر اين كه يكی از

درياچه‌ های نزديك شيراز، مانند مهارلو، مراد باشد. اما رود شور، رودی 

است در فارس كه از كوه‌های داراب سرچشمه می گيرد و شعب

كوچک متعدد دارد، و در بعض نقاط در شن‌زارها فرو رود و از نقطه ی

ديگر مجددا" بيرون آيد و سرانجام در شمال قشم تشكيل مصبّی 

دهد و به خليج فارس ريزد.)


   سرلشكر (حبيب الله) شيبانی استاندار و حاكم نظامی فارس و

بهبهانی، بازرگان، به پيشبازم به فرودگاه آمده بودند. آنها با مهر

بسيار خوشامد گفتند، و هر كدام خواهش كردند كه مهمان آنها

باشم و پيششان منزل كنم.


   در ايران چون سفر دور و گذراندن شب در جای ديگر جز خانه ی خود،

با كمبود مهمانخانه و تأسيسات عمومی راحت نيست، معمول است

كه مسافر در خانه ی آشنایی بماند. در اينجا بايد يادآور بشوم كه ورود

بيگانه به اندرون ممنوع است و ميهمان در «بيرونی» خانه می ماند.

 


   ايالت فارس هميشه دستخوش شورش و سركشی ايل قشقایی بود.

پس سرلشكر شيبانی مأموريت ويژه يافت و حاكم نظامی فارس شد. و

در اندك زمانی قشقایی ها را سركوب كرد. او اميرلشكری با فرهنگ و

تحصيلكرده ی فرانسه بود، سابقه ی وزارت داشت، و از نظاميان كاردان

و صاحب اعتبار بود. اما بر اثر دسيسه و اتهام رقبای خود هدف سوء ظن

و دچار غضب رضاشاه شد و به بند افتاد، و گويا در زندان ديوانه شد.

 


   من به لطف سرلشكر شيبانی، مهمان ستاد (لشكر فارس) شدم. و

با خودروی نظامی در شيراز گردش كردم.

 

                               سرزمين حافظ و سعدی

 

   شيراز، كرسی نشين ايالت فارس، خاستگاه قوم ايرانی و منشاء

نام اين كشور است. زرتشتيان را نيز «پارسی» می خوانند، كه همان

نام اين ايالت است. نام «پرشيا» Persia را كه در زبان‌ های اروپایی 

مُصطلح است يونانيان به اين سرزمين دادند، همچنان كه نام «ژاپن» 

را برای كشور ما. هم اكنون هم مردم ايران زبان خود را «فارسی»

می نامند، اما كشور خود را «ايران» می خوانند. (ژاپنی ها كشور خود

را «نيهون» يا «نيپّون»، سرزمين برآمدن آفتاب، می خوانند. «ژاپن»

نامی است كه نخستين سیاحان اروپایی، مانند ماركوپولو، با مقلوب

كردن لفظ «نيپّون» نگاشتند، و نزد اروپاییان و سپس ديگران رايج شد.)

 

 

   فارس بزرگترين ايالت ايران است. مردم فارس به (مايه و ميراث) ادب

و فرهنگ خود می بالند، زيرا كه در اين ايالت بود كه دو نام بزرگ در

تاريخ ادب ايران درخشيد، كه همانا سعدی و حافظ اند. اين هر دو

شاعرانی بسيار بزرگ‌ اند.

 


   نخست به زيارت خاک حافظ رفتم. از نام «حافظ» برمی آيد كه او قرآن

را از بر داشت. مزار او در حومه ی شيراز است، و از قرارگاه لشكر فارس

چندان دور نيست. امروزه، گرداگرد اين گور حفاظی از شبكه ی آهنين

دارد. چون او شعرهایی در ستايش شراب گفته، در جایی كه نوشيدن

آن در دين اسلام منع شده است، گويا هنوز هم گه‌ گاه، قشريان

متعصب به لعن و نفرين او و بی حرمتی به مزارش برمی آيند.


   حافظ اكنون شاعری با شهرت جهانی است، همچون عمر خيام، 

که امروزه مردم ژاپن او را می شناسند و می دانند كه در وصف می 

و معشوق زيبا سروده و آن را ستوده است. حافظ فقط یک‌ بار به

(قصد ديار ديگر به) هند سفر كرد، و گويا جز شيراز در خاک ديگری 

پا نگذاشت.

   هنگامی هم كه روانه ی هند شد، از ناخوشی دريا، رنجه گشت

و بارها كوشيد تا از ميان راه بازگردد. چون اين شاعر درگذشت، از

انبوه ايرانيان كه سرخوش از نوا و نغمه ی سروده‌ های زيبايش بودند

كسانی هم به اعتراض برخاستند كه وی مرتد است و نبايد بر جنازه‌ ی

او نماز خواند. می گويند كه برای طی كردن قال و مقال، غزل‌ هايش

را بر تكه‌ های كاغذ نوشتند و در كوزه‌ ای ريختند، و كودكی دست به

ميان كوزه برد و كاغذی بيرون آورد، بر آن نوشته بود:


قدم دريغ مدار از جنازه ی حافظ

 

كه گر چه غرق گنه است، می رود به بهشت

 

   پس قشريان لب فرو بستند، و پيكر او با آيينی شايسته و باشكوه

به خاک سپرده شد.


   در شيراز، شهری كه حافظ در آن زيست و سرود، باغ‌هایی پوشيده

از رديف درختان سرو و بلوط با جويبارهای آب زلال در همه جا می ديدم.

هنوز هم اين شهر چنين سرسبز است و باصفا. در شهرهای ديگر،

ناظران مسلمان همه جا هستند و مردم را به رعايت اوامر و نواهی 

دين محمدی می خوانند. اما فقط در شيراز است كه تساهل و مدارا

می بينيم. احساس می كنم كه اين به مايه ی غنای انسانگرایی ای

است كه بارآمد عشق به زيبايی های طبيعت است، و فكر می كنم كه

شعر حافظ است كه اين روحيه را در مردم شيراز پرورده است. به

راستی كه شيراز كان حُسن و معدن می انگور است كه حافظ آنها را

دوست می داشت. اما، از بخت بد، من كافر (نامسلمان) نتوانستم

زيبارويان مسلمان اينجا را ببينم و از شراب انگور آن چندان بچشم،

چون اين شراب برايم بيش از اندازه شيرين بود.


   «شری» sherry، شرابی محصول اسپانيا، به اسپانيولی "Jeros "،

شری خوانده می شود، زيرا كه «مور» ها از عربستان كه روزگاری 

اسپانيا را در تصرف داشتند، اين شراب و خاستگاه آن را در اسپانيا

«شيراز» نام نهادند. (مور يا مورها (در لاتينی: ماوری)، اصطلاحی 

با معنای تا حدی مبهم است كه اروپاييان تا قرن 19 میلادی ساكنان

نواحی مختلف و مخصوصا" مردم بنادر شمال غربی آفريقا را به آن

نام می خواندند. اين كلمه احتمالا" منشاء فنيقی دارد. اصطلاح مور

كه توسط روميان به صورت كلی برای بربرها به كار می رفت، به

شكل «مورو» به اسپانيا راه يافت، و مردم آنجا در سراسر فرمانروایی 

مسلمانان بر اسپانيا، همه ی عرب‌ ها و بربرهای مسلمان شده

فاتح اسپانيا را به همين نام می ‌خواندند.

   هنگام پيروزی مجدد مسيحيان بر مسلمانان در اسپانيا، مسلمانانی 

كه در اين ناحيه تا سال اخراج ايشان در 1610 میلادی باقی ماندند،

به نام موريسكو ها خوانده می شدند.)


   داستان يورش تيمور لنگ به فارس با قضيه ی ميان حافظ و تيمور

در تاريخ حكايت شده است. تيمور در سال 1386 م. (788 خورشیدی)

از شمال به شيراز تاخت، و بر خطه ی فارس چيره شد. لشكر تيمور

بس نيرومند و مقاومت‌ ناپذير بود، پس دروازه‌ های شيراز به زودی به

رويش گشوده گشت. تيمور كه شيفته ی شعر بود، پيش از هر كار،

كسی را سراغ حافظ فرستاد تا از او در باره ی اين سخن معروفش

بپرسد:


اگر آن ترک شيرازی به دست آرد دل ما را

 

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

 

   امير تيمور به حافظ پيغام داد: «چگونه سمرقند و بخارا را چنين

ارزان می ‌بخشی؟! برای آباد ساختن شهرم، سمرقند، كشورها

ويران كردم و شهرها گشودم و نيم جهان را به ضرب شمشيرم

گرفتم. تو شاعری حقير و ناتوانی، پس چگونه است كه در برابر

مهر و لطف زيبارویی؛ سمرقند، پايتخت بزرگ من، و بخارا را

می بخشی؟!» تيمور نامه‌ای چنين سرزنش‌ آميز به حافظ فرستاد.


   حافظ به اردوی امير تيمور رفت، زانوی احترام به زمين زد، و پاسخ

داد: شاها! اگر چنان گشاده‌ دستی و بخشندگی نمی كردم، امروز

چنين قلندر و تنگدست نبودم.

 
به شعر حافظ شيراز می رقصند و می نازند

 

سيه چشمان كشميری و تركان سمرقندی

 
   تيمور از اين پاسخ به وجد آمد، و مقدم حافظ را گرامی داشت.

 


   در باغ آرامگاه حافظ، چندين گور هست كه خفتگان در آن در تاريخ

صاحب نام‌ اند. در يك سوی صحن اين مزار، باغی است با عمارتی

 دروازه‌ مانند كه دو ستون در ميان دارد. در كنار راست باغ، گل‌های

 بهاری كه نامش را نمی دانم شكفته بود.


   بر گرد آرامگاه حافظ اين شعر او نقش شده است:


بر سر تربت من با می و مطرب بنشين‌

 

تا به بويت ز لحد رقص‌ كنان برخيزم

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, استاد سخن سعدی, ایل قشقایی, آکی یو کازاما
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 19:51  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: زنگ نقاشی, حافظ شیرین سخن, معما و سرگرمی
 |+| نوشته شده در  شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 19:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

ز‌ کـوی‌ یـــار‌ می آید‌ نسیـــم‌ بــاد‌ نـــوروزی

 


           از‌ این‌ باد‌ ار‌ مـدد‌ خواهی‌ چراغ‌ دل‌ بر‌افروزی

 

 

به‌ صحرا‌ رو‌ که‌ از‌ دامـن‌ غبـار‌ غم‌ بیفشانی

 


          به‌ گلـزار‌ آی‌ کز‌ بلبـل‌ غـزل‌گفتــن‌ بیــامــوزی

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۸ساعت 22:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: شش سال با شما, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ساعت 0:56  توسط بهمن طالبی  | 

 

   ادوارد براون، شرق شناس نامی که سفرهای زیادی به ایران داشته

 

می نویسد: در روزی که حافظ در می گذرد، برخی از ارازل و اوباش، به

 

فتوای مفتی شهر شیراز به خیابان می ریزند و مانع دفن جسد حافظ در

 

مصلای شهر می شوند، به این دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و

 

نباید در این محل دفن شود!

 

 

   فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت بر می خیزند و


بعد از بگو مگوی و جر و بحث زیاد، یک نفر از آن میان پیشنهاد می دهد

 

که دیوان شاعر را بیاورند و از آن فال بگیرند، هر چه آمد بدان عمل کنند.


   کتاب شعر را به کودکی می دهند، او دیوان را می گشاید و این غزل

 

نمایان می شود:

 

        عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

 


که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

 


                من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش

 


هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کشت

 


همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست

 


همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد چه کُنِشت

 

   همه از این شعر حیرت زده می شوند و سرها را به زیر می افکنند!


از آن زمان است که حافظ "لسان الغیب" نامیده می شود.

 


 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, ادوارد براون, لسان الغیب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸ساعت 21:11  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, سال نوی میلادی, شادباش سال نو میلادی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸ساعت 17:56  توسط بهمن طالبی  | 

   

   گوته فرزند دو قرن پر تلاطـم است که چنـدان هم از مـا دور نیستند. وی در

میانه ی قرن هجدهم یعنی قرن روشنگری به دنیا آمد و در طول زندگی بیش

از سه دهه از قرن نوزدهم را هم دیده و تجربه کرده است. بینش و ذوق ادبی

او در ابتدا از اندیشه های عصر بیداری و روشنگری نقش گرفته است، و این

نابغه ی جامع اندیش در دهه های واپسین عمر خود شاهد انقلاب جمهوری ـ

خواهانه ی فرانسه، جهش های شتابگیر صنعت، پیدایش مناسبات

سرمایه داری اولیه، و رقابت کشورهای صنعتی بر سر تقسیم جهان در سرآغاز

قرن نوزدهم بود. عمده ی این رویدادها ی تاریخی و سرنوشت ساز در آخرین

یادگارهای ادبی او بازتاب یافته، و موضوعِ باریک بینی نقدآمیز او قرار گرفته اند.

   وی که مقدمه های جهانی شدن مناسبات ملتها رامی دید، امید داشت که

به این مناسبات عمدتا" سیاسی و اقتصادی بتوان سو و جانبی فرهنگی هم

داد؛ به همین دلیل به روشنفکران هم عصر خود زنهار می دهد و ضرورت

پذیرندگی فرهنگ های دیگر را گوشزد می کند.

   دیوان شرقی غربی، دفتر شعر گوته است که پس از آشنایی اش با دیوان

شعر حافظ آن را می نویسد. گوته به دنبال مطالعه ی ترجمه ی آلمانی دیوان

حافظ، ده سال اشعار دیگر پارسی را نیز می خواند که حاصل آن همین دیوان

غربی شرقی می شود که در 1819 یعنی 200 سال پیش انتشار می یابد.

   به مناسب دویستمین سال انتشار این کتاب، هفته ی فرهنگی ایران و آلمان

در شهر شیراز و در جوار آرامگاه حافظ شیرین سخن برگزار می شود. همان

گونه که گوته آشنایی با حافظ را تولدی دوباره برای خود می خواند، امیدواریم

پیوندهای فکری بین دو ملت ایران و آلمان، دوره ای جدید و سازنده را در روابط

دو کشور پی افکند.

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, گوته, یوهان ولفگانگ فون گوته, دیوان شرقی غربی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۸ساعت 1:17  توسط بهمن طالبی  | 

 

   نهاد در بیت زیر کدام است؟

 

 

نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر

 

                 نسیـــم بــاد مصلـی و آب رکــن آبـاد

 

 

سیر و سفر                                                   اجازت                     

 

نسیم باد مصلی                                            کل مصراع دوم

 


برچسب‌ها: ادبیات فارسی, نهاد, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸ساعت 13:46  توسط بهمن طالبی  | 

 

                     به

 

 

                   فیض

 

 

           جرعه ی جام تو

 

 

               تشنه ایم

 

 


برچسب‌ها: پنج تن آل عبا, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸ساعت 22:26  توسط بهمن طالبی  | 

 

     بس

 

 

             که

 

در

 

                     بیماری هجر تو

 

 

گریانم

 

 

                             چو شمع

 

 

          همچنـان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

 

 


برچسب‌ها: فرهنگ عاشورا, امام حسین علیه السلام, حضرت ابالفضل العباس, حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸ساعت 22:39  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

به چشم

 

                                 خلق

 

             عزیز

               

                          جهان

 

                شود

 

حافظ

 

                      که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, عزیز جهان, روی مسکنت, قند پارسی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۸ساعت 13:54  توسط بهمن طالبی  | 

   

  یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان زاده شد و در همانجا نیز از

 

دنیا رفت ولی در طول عمر خود از نقاشی و نویسندگی گرفته

 

تا سیاستمداری و فیلسوفی را تجربه کرد.او از انسان شناسان

 

و محققان نامدار کاروان بشری است. گوته در اوایل عمر خود

 

زبان های لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری را آموخت

 

و در دهه ی پنجاه عمرش به سراغ زبان فارسی و عربی رفت تا

 

قرآن و حافظ را بخواند. در این راه علاقه ی زیادی به نوشته ها و

 

آثار شاعران ایرانی پیدا کرد و شدیدا" تحت تأثیر حافظ قرار گرفت.

 

   گوته دیوان شرقی ـ غربی اش را که حدود 10 سال قبل از

 

مرگش نوشت به حافظ شیراز تقدیم کرد.

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن, گوته, یوهان ولفگانگ فون گوته, دیوان شرقی غربی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط بهمن طالبی  | 

 

اگرت سلطنتِ فقر ببخشند، ای دل

 

                            کمترین مُلکِ تو از ماه بود تا ماهـی

 


برچسب‌ها: حافظ شیرین سخن
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸ساعت 23:1  توسط بهمن طالبی  | 

 

در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرّه ی دوست

                              چه جای دم زدن نـافـه هـای تـاتـاری است؟!

 

                                         حافظ شیرین سخن

 


برچسب‌ها: پنج سالگی ششم و متوسطه اول, حافظ شیرین سخن, نافه های تاتاری, طره ی دوست
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷ساعت 18:45  توسط بهمن طالبی  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا