ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
انسان حد و مرز ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان
که از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می کند، تکیه ی فراوان دارد.
انسان مرحله ندارد. به هر مرحله ای که برسد، مرحله ای دیگر در
پیش رویش است، اما «مدار» دارد؛ یعنی در یک مدار خاص باید
حرکت کند. حرکت انسان در مدار انسانی، تکامل است؛ نه در مدار
دیگر مثلا" مدار سگ و خوک، و نه در هرج و مرج و خارج از هر مداری.
از این رو بر اگزیستانسیالیزم که منکر هرگونه تعیّن و رنگ و شکل
برای انسان است و هر تقیدی ولو تقید به مدار و راه خاص را بر ضد
انسانیت انسان می داند، و تنها بر آزادی و بی قیدی و تمرد و عصیان
تکیه می کند، این ایراد وارد است که هرج و مرج اخلاقی و بی تعهدی
و نفی مسئولیت را ترویج می کند.
بیاییم در این باره بیشتر تعمق کنیم؛ آیا حرکت و تکامل مستلزم از
خود بی خود شدن است؟ آیا هر موجودی یا باید خودش خودش بماند
و یا باید راه تکامل پیش گیرد؟ مثلا" در مورد انسان، انسان باید انسان
بماند و یا متحول و متکامل گردد و تبدیل به غیر انسان گردد؟
پاسخ این است که؛ حرکت و تکامل واقعی یعنی حرکت شیء به
سوی غایت و کمال طبیعی خود، و به تعبیر دیگر حرکت از راه مستقیم
طبیعت و خلقت به هیچ وجه مستلزم این نیست که خود واقعی آن
«موجود» تبدیل به خود دیگر گردد. آنچه خود واقعی یک موجود را تشکیل
می دهد، «وجود» اوست نه ماهیتش؛ تغییر ماهیت و نوعیّت به هیچ
وجه مستلزم تبدیل خود به ناخود نیست.
ملاصدرا نیز تصریح می کند که انسان «نوعیت» مشخص ندارد و مدعی
است که هر موجود متکامل در مراتب تکامل، «انواع» است نه نوع.
رابطه ی یک وجود ناقص با غایت و کمال طبیعی خود رابطه ی یک شیء
با شیء بیگانه نیست بلکه رابطه ی خود با خود است. رابطه ی خودِ
ضعیف است با خودِ واقعی. آنجا که شیء به سوی کمال واقعی خود در
حرکت است از خود، به سوی خود حرکت می کند و به تعبیری می توان
گفت از ناخود به خود حرکت می کند. تخم گیاهی که در زمین می شکافد
و از زمین می دمد و رشد می کند، ساقه و شاخه و برگ و گل می دهد،
از خود به سوی ناخود نرفته است؛ اگرخودآگاه می بود و به غایت خویش
آگاه بود و آن را درک می کرد، احساس از خودبیگانگی نمی کرد.
این است که عشق به کمال واقعی، عشق به خود برتر است و
عشقی است قابل ستایش؛ و یک خودخواهی تحسین برانگیز و مقدس
است!
شیخ اشراق در رباعی اش این مطلب را چنین به نظم کشیده است:
هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی، منزل تو
هشدار که راه «خود» به «خود» گم نکنی
پس میان خواستن خدا و حرکت به سوی او، میان تعلق و وابستگی به
خدا و عشق به او، میان بندگی خدا و تسلیم به خدا، با هر خواستن دیگر
و حرکت دیگر و وابستگی دیگر و عشق و بندگی و تسلیم دیگر تفاوت از
زمین تا آسمان است.
بندگی خدا ، بندگی ای است که عین آزادی است،
تنها تعلق و وابستگی ای است که توقف و انجماد نیست،
تنها غیرپرستی ای است که از خود بی خود شدن و با خود بیگانه شدن
نیست.
چرا؟ زیرا «او» کمال هر موجود است، مقصد و مقصود فطری همه ی
موجودات است:
وَ اَنَّ اِلی' رَبِّکَ المُنتَهی' (نجم / 42)
از نظر فلسفه های اومانیستی و انسانگرا؛ آزادی عرفانی، دردی از
بشر را دوا نمی کند زیرا یک آزادی نسبی است؛ آزادی از هر چیز
است، برای یک چیز؛ و اسارت، بالاخره اسارت است، و وابستگی،
بستگی است. حال عامل آن هر چه می خواهد باشد.
آنان می گویند: به طور کلی برای انسان نوعی شخصیت و «خود»
فرض کردن و اصرار به اینکه شخصیت انسانی محفوظ بماند و «خود»
انسانی تبدیل به غیر خود نشود، مستلزم نفی حرکت و تکامل انسان
است، زیرا حرکت، دگرگونی و غِیریّت است. حرکت، چیزی بودن و چیز
دیگر شدن است. و تنها در سایه ی توقف و سکون و تحجر است که
یک موجود، خود خویش را حفظ می کند و به ناخود تبدیل نمی شود.
گویی که می گویند: «از خودبیگانه شدن»، لازمه ی حرکت و تکامل
است. از این رو برخی از قدمای فلاسفه، حرکت را به «غیریت» تعریف
کرده اند.
پس، از طرفی برای انسان نوعی «خود» فرض کردن و اصرار داشتن
به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به «ناخود» و از طرفی از
حرکت و تکامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.
برخی برای اینکه از این تناقض رهایی یابند گفته اند: «خود» انسان
این است که هیچ خودی نداشته باشد؛ حد انسان، بی حدی، مرز او
بی مرزی، رنگ او بی رنگی، شکل او بی شکلی، و قید او بی قیدی و
بالاخره ماهیت او بی ماهیتی است.
یعنی انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هرگونه اقتضای ذاتی،
بی رنگ و بی شکل و بی ماهیت، هر حد و هر مرز و هر قید و هر
طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او تحمیل کنیم «خود» واقعی او را از
او گرفته ایم.
البته مسلم است که، بی رنگی و بی شکلی مطلق، فقط به یکی
از این دو صورت ممکن است:
یکی اینکه یک موجود، کمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان
باشد؛ یعنی وجودی باشد بی مرز و حد، محیط بر همه ی زمان ها و
مکان ها و قاهر بر همه ی موجودات، آنچنان که پروردگار چنین است.
برای چنین موجودی، حرکت و تکامل محال است زیرا حرکت و تکامل،
عبور از نقص به کمال است و در چنین ذاتی، نقص فرض نمی شود.
دوم اینکه یک موجود، فاقد هر فعلیت و هر کمال بوده باشد؛ یعنی
امکان محض و استعداد محض و لافعلیت محض باشد، همسایه ی
نیستی و در حاشیه ی وجود واقع شده باشد، حقیقتی و ماهیتی
نداشته باشد جز اینکه هر حقیقتی و ماهیتی و تعیّنی را می پذیرد.
چنین موجود با اینکه در ذات خود بی رنگ و بی شکل است، همواره
در پناه یک موجود رنگ دار و شکل دار قرار گرفته است.
این چنین موجودی همان است که فلاسفه آن را «هیولای اولی'»
و یا «مادة المواد» می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در
حاشیه ی وجود قرار گرفته است همچنان که ذات باریتعالی در مراتب
کمال در حاشیه ی دیگر وجود قرار گرفته است، با این تفاوت که ذات
باریتعالی حاشیه ای است که بر همه ی متون احاطه دارد.
انسان مانند همه ی موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد،
نمی تواند فاقد هرگونه تعیّن بوده باشد. تفاوت انسان با سایر موجودات
این است که تکامل او حد ندارد. سایر موجودات در یک حد معین
می مانند و از آن تجاوز نمی کنند ولی انسان نقطه ی توقف ندارد.
انسان دارای طبیعت وجودی خاص است ولی برخلاف نظر فلسفه هایی
که ذات هر چیز را مساوی با ماهیت آن چیز می دانستند و هرگونه تغییر
ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه ی تغییرات را در
مرحله ی عوارض اشیاء قابل تصور می دانستند، طبیعت وجودی انسان
مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر، سیال است با تفاوتی که گفته شد؛
یعنی حرکت و سیلان انسان حد و نقطه ی توقف ندارد.
برخی از مفسران قرآن در تعبیر و تأویل خود آیه ی 13 سوره ی احزاب
(اهل یثرب لا مقام لکم) را به یثربِ انسانیت حمل کرده اند و گفته اند
این انسان است که هیج مقام معلوم و منزلگاه مشخصی ندارد، هر چه
پیش رود باز می تواند به مقام بالاتر برود. مقصود این است که علمای
اسلامی انسان را این چنین می شناخته اند. در حدیث معراج، آنجا که
جبرئیل می گوید یک بند انگشت دیگر اگر نزدیک شوم می سوزم و
رسول خدا باز هم پیش می رود، رمزی از این حقیقت نهفته است. و
باز چنانچه می دانیم در میان علمای اسلامی در باره ی صلوات و اینکه
ما موظفیم بر پیامبر و خاندان مطهر او درود بفرستیم و از خداوند برای
آنها رحمت بیشتر طلب کنیم؛ این بحث وجود دارد که این دعا برای
پیامبر که کامل ترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی
آیا امکان بالا رفتن برای ایشان وجود دارد؟ و یا اینکه صلوات صد در صد
به نفع صلوات فرستنده است؟
گروهی از علما بر این عقیده اند که پیامبر دائما" در حال ترقی و بالا
رفتن است و هیچ گاه این حرکت متوقف نمی شود. آری این است مقام
انسان. آنچه انسان را این چنین کرده است، بی شکلی و بی رنگی
محض او نیست، بلکه شکل و رنگ خدایی است که از آن به «فطرت»
نام می بریم.
انسان حد و مرز ندارد اما «راه» دارد. قرآن روی راه مشخص انسان که
از آن به «صراط مستقیم» تعبیر می کند، تکیه ی فراوان دارد. انسان
مرحله ندارد. به هر مرحله ای که برسد، مرحله ای دیگر در پیش رویش
است، اما «مدار» دارد؛ یعنی در یک مدار خاص باید حرکت کند. حرکت
انسان در مدار انسانی تکامل است نه در مدار دیگر مثلا" مدار سگ و
خوک، و نه در هرج و مرج و خارج از هر مداری.
یک روز دکتر غمگین به خانه آمد.
همسرش پرسید که چرا اینقدر ناراحت است.
به او گفت چیزی نیست.
زن رفت و با لباس سیاه برگشت.
وقتی دکتر پرسید چرا لباس عزا پوشیده؟
گفت: او مرده.
دکتر پرسید: چه کسی؟
گفت: خدا!
دکتر گفت: این چه حرفیه که می زنی؟!
زن گفت: اگر خدا هنوز هست، پس چرا غمگینی؟!
از خاطرات دکتر مارتین لوترکینگ
رهبر جنبش مدنی سیاه پوستان آمریکا
پیامبر گرامی ما در باره ی «خدا» چنین می اندیشد:
دادگری که ظلم و جور ندارد.
بزرگواری که بازگشت همه ی امور به سوی اوست.
هر موجودی در پیشگاه با عظمتش متواضع و فروتن،
و همه چیز در برابر هیبت و قدرتش حقیر و ناچیز است.
مالک تمام مُلک وجود
و گرداننده همه ی کُرات موجود است.
خورشید و ماه به فرمان او بوده
هر یک در مجرای حرکت خود و بـرای مدتی کـه خواست
اوست در گردشند.
به اسرار بندگان دانا و به رازهای درونی آنها بیناست .
و هیچ اندیشه ای از او پنهان نیست .
نهفته ای بر او مُشتَبَه نمی گردد .
مثل و مانند ندارد.
پاینده ای است که به عدل و داد حکومت می کند.
علم او جمیع موجودات را فرا گرفته و بر هـمـه چیز غالب
و قاهر است.
اوست که بر همه ی افکار و اندیشه های خلایق بیـنـا و
آگاه است.
به انتقام مُتِمَرّدین شتاب نمی کند.
و گـنـاهـکـاران و سـتـمـکـاران را بـه زودی بـه عـقـوبـت
نمی گیرد.
همه را می بیند و هیچ چشمی ،جز دیده ی عقل او را
نخواهد دید.
بخشنده و بردبار و رئوف است.
رحمت او همه چیز را فرا گرفته
و بندگان را به وقوف اسرار آفرینش،منّت نهاده
و نعمت های بی پایانش بر خلایق گسترده شده است.
در همه جا حاضر و ناظر است.
و قدرت او بر همه ی موجودات غالب است .
کسی نتواند او را وصف کند،
و به اسرار آفرینش او از پـنـهان و آشکار راه یابد،مگر بـه
راهنمایی خود او.
امر وفرمان او در سراسر کائنات حکمفرماست،
و پرتو افاضات و انوار رحمانی اش،کـران تا کـران هستی
را مُشعشع نموده است.
خطبه ی غدیر خُم
من به او ایمان دارم
و فرشتگان و کتابهای آسمانی
و پیامبرانش را تصدیق می کنم
امر او را می شنوم
و فرمان او را اطاعت می کنم
و به رضای او عمل می کنم
و به آنچه برای من بخواهد، راضی هستم
من با علاقه، بندگی و طاعت او را می نمایم
و از عذاب او می ترسم
از عذاب او ایمن نتوان بود
و جور و ستم بر هیچ کس نخواهد فرمود
اعتراف می کنم به بندگی خود
و گواهی می دهم به خداوندی او
خداوند ضمانت نموده که مرا حفظ فرماید
و خداوند بزرگ برای حفظ من کافی است
و پروردگار بزرگ،نامش "سلام" است
مناظره ی قطره و دریا
یکی قطره ی باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست، من کیستم؟
گر او هست، حقّا که من نیستم!
ولیکن ز دریا برآمد خروش
ز شرمِ تُنک مایگی رو مپوش
تماشای شام و سحر دیده ای
چمن دیده ای، دشت و در دیده ای
به برگِ گیاهی به دوش سحاب
درخشیــدی از پــرتــو آفتـاب
گـهـی هــمــدمِ تــشـنــه کـامـان راغ
گـهــی مــحرمِ سـیــنــه چاکــانِ بــاغ
گـهـی خفـتـه در تـاک و طـاقـت گـداز
گهی خفته در خاک و بی سوز و ساز
زِ موجِ سبک سیرِ من زاده ای
زِ من زاده ای، در من افتاده ای
بیـاسـای در خلــوتِ سیــنــه ام
چو جوهر درخش اندر آیینه ام
گهر شو در آغـوشِ قُـلـزم بـزی
فـروزان تـر از مـاه و اَنـجُم بـزی
اقبال لاهوری
قُلزُم : رود بزرگ، دریا
جاذبه ی سیب، آدم را به زمین آورد
و جاذبه ی زمین، سیب را ...
فرقی نمی کند، سیب یا آدم ...
سقوط، سرنوشت دل دادن به
هر جاذبه ای غیر از خداست.
به جاذبه ای بیندیش که پروازت دهد!
هـمــه ی انـسـان هـا از خاک بـه وجود
آمـده انـد.
همه ی ما انسانها از یک « نفس » به
وجود آمـده ایـم.
هـمـه ی مـا انسانـهـا می تـوانـیـم بـه
وسیـلـه ی « تقوای الهی » کسب ارزش
کنـیـم.
همه ی ما انسانها از « کرامت الهی »
برخورداریم.
به هـمـه ی مـا انسـانهـا، « حقـایق »
تعلیم داده شده است.
هـمـه ی مــا انـسـانـهـا از « فـطـرت »
یکسانـی بـرخورداریـم.
همه ی مـا انسانـهـا از « روح الهـی »
بـرخورداریـم.
همه ی مـا انسـانهـا بـرای بـنـدگـی و
عبـادت آفـریـده شـده ایـم.
همه ی ما انسانها آفریده ی خدا هستیم.
![]() |