ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
حدیثی از مولا علی علیه السلام، زینت بخش سنگ قبر «آنه
ماری شیمـل» اسـلام پـژوه، شـرق شنـاس و مـولـوی شنـاس
شهیـر آلمانـی است: «مـردم خوابنـد؛ وقتـی می میـرنـد بیـدار
خواهند شد»!
هوشنگ ابتهاج
Hushang Ebtehaj
شادی مکن از زادن و شیـون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
در ساحل ایستاده ام و به کشتی بزرگی که آمیزه ای
از قدرت و زیبایی است می نگرم که با سپـردن بادبـان
سفید خود به دست نسیـم صبحگاهی روانه ی دریای
آبی شده است.
همان جا می ایستم و آن قدر با نگاهم آن را بدرقـه
می کنـم که در افـق، درسـت در نـقطـه ای که دریـا و
آسمـان در هـم می آمیـزنـد، به لـکه ای سـفیـد بـدل
می شود.
درست در لحظـه ای که مـن فـکر می کنـم که دیگر
رفتـه اسـت،چشـمـان مـنـتـظـری بـا دیـدنـش پــر نـور
شـده و صاحبان این چشـم ها فریـاد برمی آورنـد که :
«اوناهاش، داره میاد!»
مـرگ نـیـز تنهـا یـک افـق است،...و افـق چیـزی جز
مـحدوده ی دیـد مـا نـیـست.
مدیر "برنامه ی ملی دیابـت" می گوید:8 میلیون نفر
مـبتـلا بـه دیـابـت در ایـران وجود دارد. سـالانـه حدود 5
میلیـون نـفـر در جهـان به عـلـت دیـابـت، جان خود را از
دست می دهند.
شیوع بیمـاری دیـابـت یـا همـان مرض قـنـد در جهان
با سرعت سرسام آور رو به افزایش است و پیش بینی
می شود تا سال 2030 یعنی 13 سال دیگر،دیابتی ها
از 300 میلیون فعلی به نیم میلیارد برسند.
80% موارد ابتلا در کشورهای در حال توسعـه است
و بنابر این میزان زیـادی از مـرگ و میرهای ناشی از آن
هم به این مناطق تعلّق دارد.
دیابت از بیماریهایی است که به علت سبک زنـدگی
به وجود می آید.زندگی کم تحرک و تغذیه ی نامناسب
و استرس و شتاب زدگی زندگی شهـری،از جمله علل
اصلی این بیماری می باشند.
در ایران در استانهای یـزد و بوشهـر تعداد دیابتی ها
از استـان هـای دیگـر بیشتـر است. مثلا" دیابتی های
تهران و یزد برابرند.
پرسش ها:
1-چند درصد مردم ایران به دیابت دچارند؟
2-سالانه چند درصد مردم جهان از دیابت،می میرند؟
3-اگر جمعیت جهـان در سال 2030 به 9 میـلیـارد نـفـر
بـرسد،چه کسری از این جمعیت دچار دیابـت خواهنـد
بـود؟
4-اگـر جمعـیت استـان تهـران را 12 میلیون و جمـعـیت
استـان یـزد را 3 میلیون فرض کنیم،در هـر یک میلـیـون
نفر جمعیت،تعـداد دیابـتـی هـا در یـزد چنـد برابر تهران
است؟
کسی مژده پیش انـوشیروان آورد کـه شنیـدم فـلان
دشمـن تـو را، خدای عَـزّ وَ جَلّ برداشـت. گـفـت هیـچ
شنیدی که مرا بگذاشت؟
اگر بِمرد عدو،جای شادمانی نیست
که زنـدگـانی مـا نیز جاودانی نیست
سعدی
اگـر نـتـوانـیـم آزادی بـه دسـت آوریــم،
بـهـتـر اسـت بـمـیـریـم!
مارکوس سیسرون
Marcus Tullius Cicero
وقتی که من از دنیا رفتم ...
با رها کردن دست کودکـی که نیازمند
آزادی است، روحم را آزاد کنیـد.
وقتی که من از دنیا رفتم ...
با دست به دست هم دادن، می توانید
بیشتر به من آرامش ببخشید.
وقتی که من از دنیا رفتم ...
اگر حس می کنید بی من قادر به ادامه
دادن نیستید؛ بگذارید من در چشمانتـان،
در فـکر و اندیشه تان و در اعمـال خوبتان
به زندگـی ادامـه دهـم.
وقتی من از دنیا رفتم ...
بازوانتان را دور گردن مردم بیندازید و هر
چیـزی را که نیـازمنـد رسـانـدن آن به من
هستیـد، به آنهـا بدهیـد.
وقتی که من از دنیا رفتم ...
مرا در میان مردمی که می شناختم و
دوستشان داشتم، جستجو کنید.
در مسابقه ی«غمخوارترین کودک»که لئو بوسکالیا،
نویسنـده و سخنـران مشهـور داورش بـود، یـک کودک
چهار سالـه برنـده شد. این پسـر کوچولـو، در خانه ی
دیـوار به دیـوارشان پـیـرمـردی زندگـی مـی کرد که به
تـازگی همسـرش را از دسـت داده بود. پسـرک وقتی
می بیند که پیرمرد می گرید، از دامنش بالا رفتـه و در
آغـوشش می نشینـد. وقتـی مـادرش از او پرسید که
به پیرمرد همسایـه چه گفتـه ای؟ جواب داد که:
«هیچ چی، فقـط کمکش کردم که گریـه کند.»
دیـشب کتـاب قـصـه ای را مـی خوانـدم که در میـان
حکایات قدیمی آن داستانی از جوامع الحکایات عوفـی
را جالـب تر از بقیـه یافتـم و در اینـجا می خواهـم آن را
برای شما تعریف کنم:
داستان از آنجا شـروع شد که جبـرئیـل با یک کاسه
آب حیات به نزد حضرت سلیمـان آمد و از جانب خدا به
او گفت که خداوند این جام را برای تو فرستـاده است،
ولـی بـه تو این اختیـار را هـم داده که آن را بنـوشی و
عمر همیشگی بیابـی یا ننـوشی و به وقـت خود جان
به جان آفـرین تسلـیـم کنـی. سـلیـمـان از او چنـد روز
مهلت خواست تا در این باره فکر کند و جبرئیل پذیرفت.
سلـیمـان با اطـرافیـانش در ایـن بـاره مشـورت کرد و
چون زبـان حیوانـات را هـم می دانسـت، با آنهـا نیـز به
شور نشست و نظرشان را در باره ی خوردن یا نخوردن
آب حیات جویـا شد. جملگی انس و جن و جانور و نبات
نظرشان این بود که این فرصت را باید مغتنـم شمـرد و
از آن بهره جست.
امـا آخرین کسی که سلیمان با او مشـورت کرد، یک
خارپشـت بود که بر خلاف دیگران مـخالـف این کار بود.
خارپـشت از سلیمـان پـرسیـد که آیا فـقـط اوسـت که
می توانـد از آن جام بنـوشـد یا اینـکه کسـان دیگر هم
می توانند چنین کنند؟ سلیمـان گفت که کس دیگـری
نمی توانـد از آن بنـوشد و خداونـد آب حیات را برای او
فرستاده است. خارپشت گفت:
«لطف زندگـی بـه داشتـن دوستـان وفـادار و به سر
بردن با خویشـان و آشنایـان است و اگر سلیمان از آن
آب بـخورد و در ایـن جهـان عمـر جاویـدان بـیـابـد، بایـد
خود را برای مواجهه با غم و غصه ی فراوان جدا ماندن
از یاران و دیدن مرگ عزیزان آماده کند!»
این بود که سلیمان به جبرئیل گفت:که مایل نیست
از آب حیـات بنـوشـد و به مـوقـع خود، مـرگ را گـواراتـر
از زنـدگـی همـیشگـی می دانـد. این بـود که جبـرئیـل
به فرمـان خدا آن آب را به «خِضـر» داد تا بنـوشد.
پیکر بی جان مرا با دستگاه یا مـاشین،
زندگی نبخشید، به جای آن، چشم هایم
را به مردی بدهید که هرگز طلوع آفتاب یا
صورت یک نـوزاد و یا عشق را در چشمان
زنی ندیده است.
اگر قـرار است چیـزی از وجود مـرا دفن
کنیـد، اشتـبـاهـاتـم، عیـوب و نـواقـصـم و
تمام غرض ورزی هـای من علیه انسانهـا
را خاک کنـیـد.
![]() |