|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |

معلم ایل در کنار زن و فرزندانش
محمدحسین بُشرویه ای معروف به «بدیع الزّمان فروزانفر» فرزند آقا
شیخ علی بشرویه ای (از شعرای دوره ی مشروطیت)، در سال 1276
در بشرویه از شهرهای خراسان به دنیا آمد.

در سال 1314 هیئت ممیزه ی دانشگاه تهران، مرکب از نصرالله تقوی،
علی اکبر دهخدا و ولی الله نصر، تألیف ارزنده ی او به نام «تحقیق در
زندگانی مولانا جلالالدین بلخی» را ارزیابی و به او گواهینامه ی دکتری
اعطا کرد. به استناد این گواهینامه، در همان سال، به سمت استادی
دانشسرای عالی و دانشکدههای ادبیات و معقول و منقولِ دانشگاه
تهران منصوب شد. از ابتدای تأسیس دوره ی دکتریِ ادبیات فارسی در
دانشگاه تهران، تدریس در دوره ی دکتری را به عهده گرفت و برنامه ی
این دوره را پایهگذاری کرد. فروزانفر استادِ راهنمای جمعی از دانشجویان
مبرّز دوره ی دکتری در دانشکدههای ادبیات و الهیات بود که اغلب آنان
بعدها استادان برجسته ی ادب پارسی و مطالعات فرهنگ ایران شدند؛
از جمله: پرویز ناتل خانلری، ذبیح الله صفا، مهدی حمیدی شیرازی،
عبدالحسین زرین کوب، غلامحسین یوسفی، محمدامین ریاحی، قدمعلی
سرامی، سید محمد دبیرسیاقی، محمدرضا شفیعی کدکنی، سیمین
دانشور، محمود نشاط، ضیاءالدین سجادی، جلال متینی، سید صادق
گوهرین، منوچهر ستوده، منوچهر مرتضوی، مرتضی مولانا، محمود مقتدایی
و بسیاری دیگر.
فروزانفر در سال 1346 از استادی دانشگاه بازنشسته شد، اما همکاری
خود را در تدریس در دوره ی دکتری ادبیات فارسی تا روزهای پایانی عمر
ادامه داد. در همین زمان، عضویت مجلس سنا را یافت. مدتی نیز ریاست
کتابخانه ی سلطنتی را به عهده گرفت.
بدیعالزمان فروزانفر در 16 اردیبهشت 1349 در 73 سالگی درگذشت.
او در باغ طوطی (در صحن شاه عبدالعظیم) به خاک سپرده شد.

شفیعی کدکنی از شاگردانش، میگوید:
«تولیت آستان حضرت عبدالعظیــم (با گذشت سی سال و
رفع مانع فقهـی) در سـال 1379 قبـر بدیعالزمـان فروزانفـر، از
استادان بزرگ دانشگـاه تهـران و یکی از نـوادر فــرهنـگ ایـران
زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان به یک حاجی بازاری فروخته
است. هیـچ کس این حرف را بـاور نمیکنـد. مـن خود نیـز بـاور
نمیکردم تا ندیدم!»
در مدرسه ی فرهاد دانش آموزان درباره ی اداره ی آن تصمیم گیری
می کردند؛ یعنی دانشآموزان هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر
ماه و دو نماینده برای یک سال انتخاب میکردند. نمایندههایی که برای
یک سال انتخاب میشدند، وظیفه قانونگذاری داشتند و دیگر نمایندهها
نیز وظیفه ی اداره ی مدرسه را برعهده داشتند.
نمایندههایی ماهانه، طبعا" در پایان ماه تغییر میکردند و به این ترتیب
تمام دانشآموزان در اداره ی مدرسه سهیم بودند.
یکی از قوانینـی که دانش آمـوزان وضـع کرده بـودنـد این بـود که هیـچ
معلمی حق نداشت، دانشآموزی را از کلاس بیرون کند و حق تنبیه نیز
نداشت. همچنین نمره، شرط و ملاک قبولی نبود و اگر دانشآموزی در
یکی از درسها ضعیف بود، وظیفه ی نمایندهها و دیگر دانشآموزان بود
که ضعـف او را بـرطـرف کنند تا همـگام با دیـگـر دانـش آمـوزان در درس
پیشرفت کند.
برنامههای گردش علمی هم با نمایندگان بود و پس از این گردش ها
دانشآموزان با کمک یکدیگر یک کتاب درباره ی این سفر مینوشتند و
وجود کتابخانه ی فعال به عنوان «قلب مـدرسه» در رونـد آموزش، نقش
اساسی داشت.

پندار خمارلو دختر توران میرهادی نیز در مدرسه ی فرهاد تحصیل
کرده است. او درباره ی خاطرات دوران کودکی اش در این مدرسه
می گوید:
شاگرد مادرم بودم. از دو ــ سه سالگی به کودکستان میرفتم.
وقتی مادر و پدرها دیر برای بردن کودکان خود به مدرسه میآمدند،
من باید کودکان آنها را همراهی میکردم.
یک روز در کلاس دوم راهنمایی، وقتی مادر امتحان علوم اجتماعی
میگرفت، سوالات را به دانشآموزان داد و از کلاس خارج شد. چند
نفر دنبال مادر رفتند که چرا کسی را بالای سر ما نمیگذارید؟ اما مادر
گفت که نیازی به مراقب نیست.
دیگر کلاس پر از همهمه ی دانشآموزان شد. برای پیدا کردن پاسخ
سوالات کتابها را باز کردند و با خرد جمعی به نتیجه رسیدند. وقتی
همه ورقهای خود را که به یک صورت پاسخ داده شده بود به معلم
دادند، او گفت هدفم همین بود، تا با همفکری به پاسخ برسید. من
هیچ وقت نمیتوانستم این گونه پاسخها را به شما بیاموزم.

یکی از طرح هایی که در مدرسه فرهاد اجرا می شد، طرح کاد بود؛
طرحی پژوهشی که به دانش آموزان دبیرستانی فرصت می داد با
گستره های کاری آشنا شوند و خود را برای گزینش رشته ی تحصیلی
آینده شان آزمایش کنند.
این طرح دانش آموزان را با تفکر علمی یعنی یافتن پرسش اصلی،
ساختن فرضیه، مطالعه، آزمایش و رسیدن به پاسخ آشنا می کرد اما
نظام اداری آموزش و پرورش برای طرح کاد، مقرراتی انعطاف ناپذیر و
سخت در نظر گرفت که به نابودی آن انجامید. به این صورت که برای
این طرح مسابقه و جایزه منطقه ای و کشوری گذاشت و اصالت کار و
انگیزه ی واقعی پژوهش را تخریب کرد!

ویژگی اصلی مدرسه ی فرهاد، رقابتی نبودن آن بود. در آن مدرسه
رقابت، جایزه و رتبهبندی وجود نداشت و هر کسی با تواناییهای
خودش سنجیده میشد و اگر شاگردان مدرسه ی فرهاد به درجات
والا رسیدند به این دلیل بود که «خودشان» شدند.
رقابت، مدارس ما را از کیفیت میاندازد ولی امروز تمام طرحهای
آموزش و پرورش به طرح های رقابتی بدل شدهاست. بیایید این رقابت
را به همکاری، همیاری و مشارکت بدل کنیم تا فرزندان ما بتوانند به
حداکثر تواناییهای خود برسند و احساس آرامش بکنند.

در مدرسه ی فرهاد، کتابخانـه بسیار مهـم بود و کتاب غیـردرسی
رابط آموزگار و دانش آمـوز محسوب میشد. معلمـان سعـی داشتند
تفکر علمـی را در کودکـان و نوجوانـان و به دنبـال آن در جامعه تثبیت
کنند.
برای ایجاد عادت و علاقه به مطالعه، هفتهای یک ساعت برنامه ی
کتابخوانی در مدرسه برگزار میشد.

میرهادی درباره ی معلمان مدرسه ی فرهاد می گوید: من با هر
معلم جدیدی معمولا" مصاحبه ای می کردم و می گفتم که ما یک
مدرسه ی غیردولتی هستیم و حداقل شهریه را می گیریم. یعنی
نمی توانید انتظار حقوق اضافه از ما داشته باشید ولی در عین حال،
کار خیلی داریم! اگر اهل کار هستید، بمانید. اگر اهل زندگی این
چنینی هستید، بمانید. ببینید این زندگی من است. اما اگر فکر
می کنید جای بهتری می توانید باشید که حقوق بیش تری به شما
می دهند، هیچ کس مانع شما نیست. بعضی ها قبول می کردند و
بعضی ها نه. ولی کسانی که یک سال با ما کار می کردند همراه
ما می ماندند. علتش هم این بود که سیستم اداره ی مدرسه به
صورت هرمی نبود. کسی دستور نمی داد. تصمیمات به صورت جمعی
گرفته می شد و من مجری بودم و می بایستی امکانات اجرایی آن
تصمیمات را فراهم می کردم.

میرهادی درباره ی نحوه ی مشارکت در اداره ی مدرسه ی فرهاد در
خاطره ای می گوید:
مشارکت، در مدرسه ی فرهاد حرف اول را میزد. هیچ وقت فراموش
نمیکنم که یک روز بچهها از من پرسیدند چه کسی قوانین کشور را
مینویسد؟ گفتم: مجلس شورای ملی.
آنها خواستند تا در یکی از جلسات مجلس حضور پیدا کنند. من هم با
دبیرخانه ی مجلس شورای ملی هماهنگ کردم و یک روز نمایندگان
دانشآموزان در جلسه ی شورای ملی حاضر شدند و جالب اینجا بود که
ایرادات زیادی نیز به لوایح و تصمیمات آنها گرفتند که ما این اشکالات را
به صورت مکتوب به دبیرخانه ی مجلس شورای ملی فرستادیم. تلاش
ما این بود که به همه سوالات دانشآموزان پاسخ بدهیم و ذهن کنجکاو
آنها را به سوی خلاقیت هدایت کنیم.


محمد بهمن بیگی
بنیان گذار آموزش و پرورش عشایری ایران
در بهمن 1298 در ایل قشقایی در استان فارس به دنیا آمد. پس از
پایان دوره ی کارشناسی حقوق دانشگاه تهـران در زمـان وزارت دکتر
محمود حسابی در آمـوزش و پـرورش به برپـایـی مـدارس سیـار برای
ایلات و عشایر همت گماشت. سپس نخستین «مـرکز تربیت معلم»
عشایری را نیز در شیراز به راه انداخت.
بهمن بیگـی برنده ی جایـزه ی «مـحمـدرضـا پهلـوی» است که به
فعالین عرصه ی سوادآموزی اعطا می شد.
پدرش که از بزرگان تیره ی بهمن بیگلـو از طایفـه ی قشقایـی بود،
کاتبی داشت که هم او به فرزندش خواندن و نوشتن آموخت. محمـد
ده ساله که شد، خانواده اش به تهـران تبعید شدند. در طول اقـامت
در تهران درسش را ادامـه داد. کلاس دهـم را در رشتـه ی ریاضی به
پایان برد که به شیراز بازگشتند. سال یازدهم را در شیراز در رشته ی
ادبی گذراند و در آنجا بود که با دکتر مهدی حمیدی، معلم انشایشان
آشنا شد و از جانب او تشویق می شود که به نویسندگی بپردازد.

بهمن بیگی خاطرات آمـوزشی و پرورشی خود را از مـدارس سیـار
عشایری و مرکز تربیت معلـم عشایـری در قالـب داستان های بسیار
خاطره انگیز و خواندنی برای ما به یادگار گذاشته است.
محمد بهمن بیگی در روز یازدهم اردیبهـشت 1389 در گذشت. یاد
و نامش گرامی باد!

با آنکه عشایری بودم به جای تفنگ و فشنگ قلم و کتاب را انتخاب کردم،
معلـم شدم و آمـوزش عشـایـری را به راه انداختـم. کم بـودنـد کسانـی که
تشویقم می کردند و بسیار بودند آنهایی که به ملامتم برخاستند.
11 اردیبهشت سالروز درگذشت محمد بهمن بیگی
بنیان گذار آموزش عشایری
« اگر کشوری بخواهد رشد کند، باید فرهنگش درست
و صـحیـح بـاشد و مـردمـش خوب تـربـیـت شـونـد. مـا از
کشـورهـای دیگـر چیـزی کم نـداریـم. قـدر کشـور خود را
بدانیم و از موقعیت های خوب و عالی اطرافمان استفاده
کنـیـم. به جای این که وقتمـان را به بطـالت صرف کنیم،
صـرف اصــلاح و تـعـلـیـم و تـربـیـت کشـور کـنـیـم و مـن
خوشحالم که عاشق معلمی و معلم عاشقی بوده ام.»
زنده یاد
دکتر غلامحسین شکوهی
|
|