ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 
 

   دیـشب کتـاب قـصـه ای را مـی خوانـدم که در میـان

حکایات قدیمی آن داستانی از جوامع الحکایات عوفـی

را جالـب تر از بقیـه یافتـم و در اینـجا می خواهـم آن را

برای شما تعریف کنم:

   داستان از آنجا شـروع شد که جبـرئیـل با یک کاسه

آب حیات به نزد حضرت سلیمـان آمد و از جانب خدا به

او گفت که خداوند این جام را برای تو فرستـاده است،

ولـی بـه تو این اختیـار را هـم داده که آن را بنـوشی و

عمر همیشگی بیابـی یا ننـوشی و به وقـت خود جان

به جان آفـرین تسلـیـم کنـی. سـلیـمـان از او چنـد روز

مهلت خواست تا در این باره فکر کند و جبرئیل پذیرفت.

   سلـیمـان با اطـرافیـانش در ایـن بـاره مشـورت کرد و

چون زبـان حیوانـات را هـم می دانسـت، با آنهـا نیـز به

شور نشست و نظرشان را در باره ی خوردن یا نخوردن

آب حیات جویـا شد. جملگی انس و جن و جانور و نبات

نظرشان این بود که این فرصت را باید مغتنـم شمـرد و

از آن بهره جست.

  امـا آخرین کسی که سلیمان با او مشـورت کرد، یک

خارپشـت بود که بر خلاف دیگران مـخالـف این کار بود.

خارپـشت از سلیمـان پـرسیـد که آیا فـقـط اوسـت که

می توانـد از آن جام بنـوشـد یا اینـکه کسـان دیگر هم

می توانند چنین کنند؟ سلیمـان گفت که کس دیگـری

نمی توانـد از آن بنـوشد و خداونـد آب حیات را برای او

فرستاده است. خارپشت گفت:

   «لطف زندگـی بـه داشتـن دوستـان وفـادار و به سر

بردن با خویشـان و آشنایـان است و اگر سلیمان از آن

آب بـخورد و  در ایـن جهـان عمـر جاویـدان بـیـابـد، بایـد

خود را برای مواجهه با غم و غصه ی فراوان جدا ماندن

از یاران و دیدن مرگ عزیزان آماده کند!»

   این بود که سلیمان به جبرئیل گفت:که مایل نیست

از آب حیـات بنـوشـد و به مـوقـع خود، مـرگ را گـواراتـر

از زنـدگـی همـیشگـی می دانـد. این بـود که جبـرئیـل

به فرمـان خدا آن آب را به «خِضـر» داد تا بنـوشد.

 


برچسب‌ها: داستان, مرگ, محمد عوفی, جوامع الحکایات عوفی
 |+| نوشته شده در  شنبه ۴ دی ۱۳۹۵ساعت 21:49  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا