|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
مناظره ی قطره و دریا
یکی قطره ی باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست، من کیستم؟
گر او هست، حقّا که من نیستم!
ولیکن ز دریا برآمد خروش
ز شرمِ تُنک مایگی رو مپوش
تماشای شام و سحر دیده ای
چمن دیده ای، دشت و در دیده ای
به برگِ گیاهی به دوش سحاب
درخشیــدی از پــرتــو آفتـاب
گـهـی هــمــدمِ تــشـنــه کـامـان راغ
گـهــی مــحرمِ سـیــنــه چاکــانِ بــاغ
گـهـی خفـتـه در تـاک و طـاقـت گـداز
گهی خفته در خاک و بی سوز و ساز
زِ موجِ سبک سیرِ من زاده ای
زِ من زاده ای، در من افتاده ای
بیـاسـای در خلــوتِ سیــنــه ام
چو جوهر درخش اندر آیینه ام
گهر شو در آغـوشِ قُـلـزم بـزی
فـروزان تـر از مـاه و اَنـجُم بـزی
اقبال لاهوری
قُلزُم : رود بزرگ، دریا
|
|