ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
عشق و علاقه و طلب یک چیز آن را در مرحله ی غایت و هدف انسان
قرار می دهد و در حقیقت آن چیز در مسیر «شدن» انسان واقع
می شود؛ آن غایت هر چند انحرافی باشد، سبب می گردد که روح و
واقعیت انسان مبدل به او بشود.
گر در طلب گـوهـر کــانی، کانــی
ور در پی جستجوی جانی، جانی
من فاش کنــم حقیقـت مطـلب را
هر چیز که در جستــن آنـی، آنـی
به همین خاطر است که میان خواستن خدا، حرکت به سوی خدا،
تعلق و وابستگی به او، عشق به او، بندگی او، تسلیم به او، با هر
خواستن دیگر، و حرکت دیگر، و وابستگی دیگر، و عشق و بندگی
دیگر، و تسلیم دیگر تفاوت از زمین تا آسمان است.
بندگی خدا، بندگی ای است که عین آزادی است، تنها وابستگی
و تعلقی است که توقف و انجماد و رکود نیست، تنها پرستشی است
که از خود بی خود شدن و با خود بیگانه شدن نیست. چرا؟ زیرا او
کمال هر موجود است، مقصد و مقصود فطری همه ی موجودات است.
«بندگی خدا» نه تنها مایه ی اسارت انسان نیست، بلکه فراموشی
خدا، سبب فراموشی خود است. باختن خدا، باختن همه چیز است.
بریدن از خدا، سقوط مطلق است. انسان، آنگاه خود را دارد و از دست
نداده که خدا را داشته باشد؛ آنگاه خود را به یاد دارد و فراموش نکرده
که از خدا غافل نباشد و خدا را فراموش نکند؛ خدا را فراموش کردن
ملازم است با خودفراموشی.
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتـی' مــا تَلـقَ مَن تَهــوی' دَعِ الدُّنیــا و اَهمِـلهــا
اگر جمعیت خاطر و فراغ دل می جویی، از یاد خدا غافل مباش. چون
کسی را که دوست می داری دیدار کنی، دنیا و اسباب آن را فروگذار و
رها کن.
هر موجودی در مسیر تکامل فطری خودش که راه کمال را می پیماید،
در حقیقت از خود به خود سفر می کند؛ یعنی از خودِ ضعیف به خودِ برتر
می رود. با این وجود انحراف هر موجود از مسیر تکامل واقعی، انحراف از
خود به ناخود است.
این انحراف بیش از همه جا در مورد انسان که موجودی مختار و آزاد
است صورت می گیرد. انسان هر غایت و مقصد انحرافی را که انتخاب
کند، در حقیقت او را به جای «خود» واقعی گذاشته است؛ یعنی ناخود
را خود پنداشته است.
پس غایات و اهداف انحرافی داشتن یکی از عواملی است که انسان،
غیر خود را به جای خود می گیرد و در نتیجه خود واقعی را فراموش
می کند و از دست می دهد و می بازد.
هدف و غایت انحرافی داشتن تنها موجب این نیست که انسان به
بیماری «از خود بیگانگی» دچار شود، کار به جایی می رسد که ماهیت
و واقعیت انسان مسخ می گردد و مبدل به آن چیز می شود. انسان هر
چیز را که دوست داشته باشد و به آن عشق بورزد، با آن محشور
می شود. چرا؟ چون عشق و علاقه و طلب یک چیز، آن را در مرحله ی
غایت و هدف انسان قرار می دهد و سبب می شود که روح و واقعیت
انسان در مسیر دستیابی به آن، مبدل به همان چیز شود.
گر در طلب گوهر کانی، کانی
ور در پی جستجوی جانی، جانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنی، آنی
![]() |