ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
یک تاجر آمریکایی که به کشور مکزیک سفر کرده بود، تا زمینه های
سرمایه گذاری در آن جا را بررسی کند، نزدیک ساحل ایستاده بود و
غروب خلیج مکزیک را نظاره می کرد، بدون آن که بتواند از این همه
زیبایی لذتی ببرد!
در همین موقع متوجه ی نزدیک شدن یک قایق کوچک ماهیگیری به
اسکله شد. مرد جوانی با کلاه حصیری بزرگ، قایق را به طرف ساحل
هدایت می کرد.
وقتی که قایق نزدیک تر شد، سه چهار تا ماهی کوچک و بزرگ روی
کف چوبی قایق را می شد دید. تاجر آمریکایی نزدیک تر رفت و از مرد
ماهیگیر پرسید:
چقدر طول کشید که آن ماهی ها را صید کردی؟
مرد مکزیکی گفت: کمی بیشتر از یک ساعت.
مرد تاجر گفت: ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ بیشتری صید کنی؟
ــ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ اهل و عیالم ﮐﺎﻓﯿﻪ!
ــ پس ﺑﻘﯿﻪ ی ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ می کنی؟
ــ شب را با خیال راحت می خوﺍﺑﻢ. ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ می کنم. ﺑﺎ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ می کنم. ﺑﺎ ﺯﻧﻢ خوش و بش می کنم. ﺑﻌﺪ هم می رم
ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ می کنیم ﺑﻪ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻧﻰ و
چرخیدن توی کوچه پس کوچه ها ... و خلاصه از اوقاتم تا می تونم
لذت می برم!
مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ می گه: ﻣﻦ ﺗﻮﯼ «ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ» ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ می توﻧﻢ
ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ تا پیشرفت کنی. ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺑﮑﻨﻰ. ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ
می توﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺨﺮﻯ، ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ بخری.
ــ ﺧﺐ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
ــ ﺑه جاﻯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ، ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ"
ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮی ها می دی ﻭ یک مغازه ی بزرگ اجاره می کنی يا می خری
و ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ خوبی ﺩﺭﺳﺖ می کنی ...
ﺑﻌﺪﺵ حتی می تونی یک ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ بندﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ
کنی و ماهی ها رو بسته بندی کنی و به سوپرماركت های مختلف
بفرستی، اونوقت می تونی ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ کنی ﻭ برﻯ
ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﻰ، ﺑﻌﺪﺵ لس آنجلس، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ... ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ
ﮐﻪ می شود ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻬم تر ﻫﻢ زد، مثلا" می تونی شروع
به ساختمان سازی یا هتل داری بکنی ...
مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ می پرسه: ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ! ﺍﯾﻨﮑﺎﺭا ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ می کشه؟
ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ می گه: ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ!
دوباره مکزیکی می پرسه: ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ می شه ﺁﻗﺎ؟
تاجر تحصیل کرده ی هاروارد می گه: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤتش ﻫﻤﯿﻨﻪ!
ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ پیدا شد، می رﻯ ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮکتهاتو ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ
ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ می فرﻭﺷﻰ. ﺍین ﮑﺎﺭ ﻣﯿﻠﯿﻮن ها ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭﻩ!
ــ ﻣﯿﻠﯿﻮن ها ﺩﻻﺭ؟! ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟
ــ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ می شی، می رﻯ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ی ﺳﺎﺣﻠﻰ
ﮐﻮﭼﯿﮏ. ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ می تونی ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ. ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ
ﮐﻨﻰ. ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻰ. با رفیقات تو دهکده پرسه بزنی.
گيتار بزنی و از زندگی ات لذت ببری! حتی می تونی از ثروت خودت
برای نجات دیگران و یا رساندن آنها به آرامش و رفاه استفاده کنی!
می توانی امکانات خود را برای بهبود محیط زیست به کار گیری!
در این جا ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ کم سواد، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ درس خوانده ی
هاروارد می کنه و می گه: ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻن هم ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ همین كارها ﺭﻭ
می کنم!
چرا خوشی ام را با حرص و طمع و شتاب و رقابت به فرداهایی که
اصلا" معلوم نیست کی می رسد، بیندازم؟! چرا امروز از فرزندان و
اهل و عیالم غافل باشم، تا بعدا" بخواهم با آنها باشم؟! چرا اکنون
مراقب جسم و جان و روح و روانم نباشم، تا بعد از 15 یا 20 سال بعد
بخواهم با بیماری و ضعف و پیری و حسرت جوانی از دست رفته ام
مبارزه کنم؟! چرا اکنون به جای دوستی با مردان و جوانان دهکده به
فکر رقابت و از میدان به در کردن حریفان باشم، تا بعد از بازنشستگی،
بخواهم با آنها دوستی و رفاقت کنم؟! چرا لذت خواب جوانی ام را از
دست بدهم؟! و چرا با حرص و طمع به ماهی ها، به دریا، به انسانهای
دیگر، و خلاصه به زمین و زمان و به عالم و آدم خیانت کنم، و بعدا"
بخواهم قسمتی از آن را با کمک های مالی جبران کنم؟!
و مرد درس خوانده ی هاروارد برای این پرسش ها هیچ پاسخی
نداشت، چون در دانشگاه به او اقتصاد و مدیریت را آموخته بودند ولی
فلسفه ی زندگی و اخلاق را نه!
در روزگاران قدیم در روستایی با مردمانی پاک و بی آلایش، گاوهای
شیرافشان، مزارع سرسبز و باغات دلگشا؛ زندگی به نرمی آب روان،
جریان داشت.
زنان و مردان به کودکان محبت می کردند و کودکان به بزرگان احترام
می گذاشتند؛ و همگی برای کسب روزی و معاش خود دستی بر زمین
و نگاهی به آسمان، و دلی در گروی فیض ربانی داشتند.
روزی از روزها سگی در درون تنها چاه روستا افتاد و نتوانست بیرون
آید و تلف شد. مردم روستا نگران شدند که بدون آب چگونه به معاش
و زندگی خود سر و سامان دهند.
با خود اندیشیدند: آیا باید بروند و چاه دیگری حفر کنند؟ آیا از روستا
به جایی دیگر مهاجرت کنند و روستایشان را در مکان دیگری برپا کنند؟
آیا در روستاها و شهرهای دیگر تقسیم شوند و در میان آنها اصالت و
نام خود را از یاد ببرند؟
در همین گیر و دار بودند که یکی از جوانان رشید روستا پیشنهاد
کرد که به نزد پیرمرد دنیادیده و سرد و گرم چشیده ای که در کنار
روستا در باغی کوچک ولی مصفا زندگی می کرد بروند و مسئله را
با او در میان بگذارند.
ساعتی بعد همگی روستاییان در حضور پیرمرد بودند و ماوقع را برای
او تعریف می کردند. پیرمرد روشن ضمیر، دستی به ریش های سفید
و بلند خود کشید و گفت:
اگر صد دلو آب از چاه بردارید و دور بریزید، آب تازه دوباره درون چاه
خواهد جوشید و پاک و زلال خواهد شد.
این بود که روستاییان با دلگرمی به کنار حلقه ی چاه برگشتند و صد
دلو از آب را بیرون کشیده و به پای درختان و مزارع روانه کردند ولی در
روز بعد وقتی به سراغ چاه آمدند، آب چاه نه تنها زلال نشده بود، بلکه
بد بو تر و کدر تر هم به نظر می رسید. این بود که صد دلو دیگر آب
کشیدند ولی باز هم ثمری نداشت و آب چاه همچنان مشمئز کننده و
مرگ آفرین بود.
دوباره به نزد پیر فرزانه رفتند و قضیه را با او در میان گذاشتند. پیرمرد
همراه آنها به سر چاه آمد و سراغ جایی را گرفت که سگ مرده را دفن
کرده بودند. در این موقع روستاییان با تعجب به او، و به یکدیگر نگاهی
کرده و متوجه ی امری شدند که به قدری روشن و واضح بود که به
چشم شان نیامده بود!
پس از چند لحظه سکوت، پیرمرد و روستاییان به سر چاه رفتند تا
علت بدبو و مرگ آور شدن آب چاه را برطرف کنند.
این آیه از کدام سوره است؟
«البتـه کسـانــی کـه گفتنـد پروردگارمــان خداست و
استقـامت ورزیدند، هیچ بیمـی و هیچ حزن و انـدوهـی
نبرند»
توبه یوسف احقاف کهف
در جمله ی «باد برگ ها را حرکت می دهد» معلول کدام است؟
باد برگ ها
حرکت برگ ها وزیدن باد
«باد برگها را تکان می دهد.»
معلول کدام است؟
باد برگ ها
حرکت برگ ها افتادن برگ ها
کدام گزینه، معلول (نتیجه) است؟
هجوم آفت سن به مزارع گندم
بارش ناگهانی تگرگ
کم شدن برداشت محصول
نبود سرمایه ی کافی
کدام گزینه، معلول (نتیجه) است؟
هجوم آفت سن به مزارع گندم
بارش ناگهانی تگرگ
کم شدن برداشت محصول
نبود سرمایه ی کافی
رابطه ی بین علت و معلول را ... گویند.
برهان علیت
برهان نظم قانون جهان شمول
![]() |