ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 

 

   شمر در صدد بود که موقعیت عمر بن سعد را تضعیف کند و خود به

جای او نشیند. و عمر بن سعد نیز، شمر را که جنگاوری شهره بود،

بی اعتبار و بی حرمت می کند که چه ارزشی داری! در نظام حکومتی

یزید ــ مثل هر نظام استبدادی دیگر  ــ انسان ها به مثابه مهره اند،

که باید فرمان بر بوده و دستورات صادره از جانب ولی امر را اجرا کنند.

   حداکثر چیزی که وجود دارد برخی ارزشهای قبیله ای، آن هم در

حوزه ی قبیله ی خود است. چنانکه وقتی شمر و عبدالله بن ابی

المحل نزد عمر بن سعد بودند، از آنجا که ام البنین مادر عباس بن

علی و جعفر و عبدالله و عثمان، عمه ی عبدالله بن ابی المحل بود

و هر سه از قبیله ی بنی کلاب، عبدالله بن ابی المحل از عمر بن

سعد خواست که امان نامه ای برای پسران ام البنین بنویسد و او

هم نوشت.

   آن روز، که روز نهم محرم بود، شمر در برابر اردوی امام حسین

ایستاده بود و فریاد زد: عباس و برادران او کجایند؟

   کسی به شمر پاسخ نداد. امام گفت: گرچه انسان تبهکاری

است، اما پاسخش گویید.

   پاسخ دادند: چه کاری داری؟ گفت: شماها در امان هستید.

خودتان را با حسین به کشتن ندهید. از امیرالمؤمنین یزید اطاعت

کنید.

   عباس گفت: لعنت خداوند بر تو و بر امان تو. به ما امان می دهی،

در حالی که فرزند پیامبر خدا در امان نیست و از ما می خواهی که

در حلقه ی اطاعت لعنت شدگان و فرزندان لعنت شدگان درآییم؟!

   زهیر بن قین از سر مهر و عشق نگاهی به عباس افکند و خاطره ای

را به یاد آورد و آن را برای عباس بازگفت: وقتی که پدرت مولا علی

می خواست ازدواج کند، به برادرش عقیل که تیره ها و قبیله های

عرب را بسیار خوب می شناخت، گفت: برای او زنی بگیرد که از

طایفه ای باشد که به رشادت و جنگاوری و دلاوری شهره باشند،

می خواهد فرزندی پیدا کند که آن فرزند، یار حسین در کربلا باشد.

    عباس بن علی به او نگاه کرد که: حالا برای تعریف و تشجیع من

وقت پیدا کرده ای؟!

    عباس و سه برادرش، فرزندان مولا علی و ام البنین، هر چهار تن

در روز عاشورا در جنگ با لشکر یزید به شهادت رسیدند.

 


برچسب‌ها: عباس بن علی, فرهنگ عاشورا, استبداد و استبدادزدگی, انسان به مثابه مهره
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹ساعت 18:35  توسط بهمن طالبی  | 

 

   عباس بن علی به برادرانش ــ جعفر و عبدالله و عثمان ــ گفت: به

میدان بروید. همگی آنان شهید شدند؛ مثل خاموش شدن ستاره ها.

   در آن بیابان پر از پیکر شهدا، تنها حسین مانده بود و خانواده اش،

زنان و کودکان که در خیمه ها، هر لحظه با زمین افتادن پیکر شهیدی،

از درد و داغ به ارتعاش درآمده بودند. و علی بن حسین که همچنان در

آتش بی امان تب می سوخت و کودکی چند ماهه یا چند روزه که نام

او هم «علی» بود.

   امام جلوی خیمه اش ایستاده بود. گفت: علی را برایم بیاورید تا با

او خداحافظی کنم. کودک را در آغوش او نهادند. این کار دشوار، که به

سنگینی همه ی آسمان ها و زمین بود، توسط زینب کبری صورت گرفت.

   هیچگاه فوران عاطفه ی انسانی نمی تواند به دامنه ی قله هایی

برسد که در عاشورا رسید. کودک در آغوش پدرش بود که حرملة بن

کاهل اسدی، تیری به سوی امام حسین پرتاب کرد. تیر بر گلوی کودک

نشست. خون از گلویش جوشید؛ دستان امام پر از خون شد. خون را

به آسمان پاشید و گفت: خداوندا اگر پیروزی را از ما منع کرده ای، آن

را برای امری قرار ده که نیکوتر است و از این مردم ستمگر انتقام بگیر!

   و گفت: هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بِه اَنَّهُ بِعَینِ الله (آنچه این حادثه را که

برای پسرم رخ داده است، قابل تحمل می کند، این است که در برابر

چشم خداوند واقع می شود.)

   خونی که به آسمان پاشیده بود، حتی قطره ای از آن به زمین

بازنگشت. با شمشیر در گوشه ای زمین را حفر کرد و علی را در آن 

دفن نمود ... این حوادث همه در برابر دیدگان زینب و رباب و سکینه،

دخترش بود.

   صحرا را یکسره سپاه دشمن پوشانده است. دود و آتش از

بازمانده ی خیمه های امام حسین به آسمان می رود و یاران و

دوستان و برادران و پسران او، همه شهید شده اند.

   آن لحظات را نمی توان نوشت یا توصیف کرد. غم از زمین

می جوشد و از آسمان می بارد. پیداست لحظاتی بیش به پایان

عمر حسین ــ پسر علی ــ نمانده است! نگاه او، نگاه آخرین است!

زینب، چگونه این همه مصیبت را بر دوش کشد؟! کجا برود؟!

   نیاز به دنیای محدود کلمات نبود، نگاه ها سخن می گفت؛ نگاه

حسین و زینب که سال های سال با یکدیگر، رنج ها و صبرها را

تقسیم کرده اند.

 


برچسب‌ها: امام حسین علیه السلام, عباس بن علی, مسیر شیعه در تاریخ, فرهنگ عاشورا
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ساعت 19:23  توسط بهمن طالبی  | 

  

ای مُغنّی،چنگ غم را ساز کن 

 

ناله ی جانسوزِ عشق آغاز کن 

 

در دلم شور و نوای دیگر است 

 

مستیِ طبعم ز جای دیگر است 

 

شاهبازِ فکرَتَم شد تیزپَر 

 

می پرد بر اوج معنی تیزتر 

 

خاطرم چون بحر،طوفان زا شده 

 

موج خیز این بی سکون دریا شده 

 

بلبلِ نُطقم شده دَستان سرا 

 

می کند در گلشنِ معنی نوا 

 

آن به قامت،غیرتِ سروِ چمن 

 

قاضیُ الحاجات و شمعِ انجمن 

 

آن وفایِ محض و آن مصداقِ جود 

 

معنی کامل ز «اوفوا بالعُقود» 

 

حضرت عبّاس،میرِ مَه لَقا 

 

آن سپهسالارِ دشتِ نینوا 

 

قامتِ او سروِ باغِ اعتدال 

 

هیبتِ او کبریای ذوالجلال 

 

مَطلَعُ الحق،چهره ی نورانی اش 

 

داغِ سجده زیور پیشانی اش 

 

هم وزیر و هم مُشیرِ شاه بود 

 

پاسدارِ خاصِ آن درگاه بود 

 

او بسانِ ماه بود و شاه،مِهر 

 

روشنی زو می گرفت آن خوب چِهر 

 

کرده از شمسِ ولایت،کسبِ نور 

 

همچو موسی از فروغِ نخلِ طور 

 

چون برون آمد ز شط،خورشیدوار 

 

در میان خصمش گرفت از هر کنار 

 

ناگهان از سوی آن قومِ شریر 

 

همچو باران بر سر او ریخت تیر 

 

چون ز زین افتاد بر بالایِ خاک 

 

گفت در دم:یا اَخا،اَدرِک اَخاک 

 

 


برچسب‌ها: قمر بنی هاشم, عباس بن علی, علمدار کربلا, شاهرخ محمودی
 |+| نوشته شده در  جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴ساعت 17:27  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا