|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
ای مُغنّی،چنگ غم را ساز کن
ناله ی جانسوزِ عشق آغاز کن
در دلم شور و نوای دیگر است
مستیِ طبعم ز جای دیگر است
شاهبازِ فکرَتَم شد تیزپَر
می پرد بر اوج معنی تیزتر
خاطرم چون بحر،طوفان زا شده
موج خیز این بی سکون دریا شده
بلبلِ نُطقم شده دَستان سرا
می کند در گلشنِ معنی نوا
آن به قامت،غیرتِ سروِ چمن
قاضیُ الحاجات و شمعِ انجمن
آن وفایِ محض و آن مصداقِ جود
معنی کامل ز «اوفوا بالعُقود»
حضرت عبّاس،میرِ مَه لَقا
آن سپهسالارِ دشتِ نینوا
قامتِ او سروِ باغِ اعتدال
هیبتِ او کبریای ذوالجلال
مَطلَعُ الحق،چهره ی نورانی اش
داغِ سجده زیور پیشانی اش
هم وزیر و هم مُشیرِ شاه بود
پاسدارِ خاصِ آن درگاه بود
او بسانِ ماه بود و شاه،مِهر
روشنی زو می گرفت آن خوب چِهر
کرده از شمسِ ولایت،کسبِ نور
همچو موسی از فروغِ نخلِ طور
چون برون آمد ز شط،خورشیدوار
در میان خصمش گرفت از هر کنار
ناگهان از سوی آن قومِ شریر
همچو باران بر سر او ریخت تیر
چون ز زین افتاد بر بالایِ خاک
گفت در دم:یا اَخا،اَدرِک اَخاک
|
|