ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 

 

همچو نی می نالم از سودای دل

 

آتشی در سینه دارم جای دل

 

من که با هر داغ پیدا ساختم

 

سوختم از داغ ناپیدای دل

 

همچو موجم یک نفس آرام نیست

 

بس که توفان زا بود دریای دل

 

دل اگر از من گریزد وای من

 

غم اگر از دل گریزد وای دل

 

ما ز رسوایی بلندآوازه ایم

 

ناموَر شد هر که شد رسوای دل

 

خانه ی مور است و منزلگاه بوم

 

آسمان با همت والای دل

 

گنج مُنعم خرمن سیم و زر است

 

گنج عاشق گوهر یکتای دل

 

در میان اشک نومیدی رهی

 

خندم از امیدواری های دل

 


برچسب‌ها: رهی معیری, شعر معاصر ایران
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:21  توسط بهمن طالبی  | 

 

[ صدای محمد معتمدی ]

 

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند

 

بر حسن شورانگیز تو، عاشق تر از پیشم کند

 

زان می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم

 

غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند

 

نور سحرگاهی دهد، فیضی که می خواهی دهد

 

با مسکنت شاهی دهد، سلطان درویشم کند

 

سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا

 

وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند

 

بستاند این سرو سهی، سودای هستی از رهی

 

یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

 


برچسب‌ها: رهی معیری, محمد معتمدی, شعر معاصر ایران, آواهای سرزمین مادری
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹ساعت 11:18  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: رهی معیری, سال نوی میلادی, شادباش سال نو میلادی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۸ساعت 17:44  توسط بهمن طالبی  | 

 

ما نظـر از خرقـه پوشـان بسته ایم 

دل به مـهـر بـاده نوشان بسته ایم 

جان به کوی می فروشان داده ایم 

در به روی خودفـروشـان بسته ایم 

بحر تـوفـان زا،دل پـر جوش مـاست 

دیـده از دریـای جوشـان بستـه ایم 


برچسب‌ها: رهی معیری, دو سالگی ششم و متوسطه اول, در به روی خودفروشان بسته ایم, بحر توفان زا دل پر جوش ماست
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ساعت 15:54  توسط بهمن طالبی  | 

 

  تـار و پـود هستی ام بـر بـاد رفـت، 

 

امـا نـرفت  

 

عـاشقی هـا از دلـم، 

 

دیـوانـگی هـا از سـرم 

 


برچسب‌ها: رهی معیری, تار و پود هستی ام بر باد رفت, عاشقی ها در دلم, دیوانگی ها در سرم
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴ساعت 6:16  توسط بهمن طالبی  | 

 

دل من ز تـابنـاکی به شراب نـاب مـاند 

 

نـکنـد سیـاه کاری که بـه آفـتـاب مـاند 

 

نه ز پــای نشیـنـد،نه قـرار می پـذیـرد 

 

دل آتشین من بین که به موج آب ماند 


برچسب‌ها: رهی معیری, دل آتشین من بین, به شراب ناب ماند, که به آفتاب ماند
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴ساعت 19:39  توسط بهمن طالبی  | 
 

بحر تـوفـان زا،دل پُـر جوش ماست 

 

دیـده از دریـای جوشان بستـه ایم 

 

اشـکِ غــم،در دل فــرو ریـزیـم مـا 

 

راه بـر سیـل خروشـان بستـه ایم 

 

بـرنـخیـزد نـالــه ای از مــا، رهـی 

 

عهـد الفت با خموشان بسته ایم


برچسب‌ها: رهی معیری, دیده از دریای جوشان بسته ایم, راه بر سیل خروشان بسته ایم, عهد الفت با خموشان بسته ایم
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴ساعت 19:35  توسط بهمن طالبی  | 
 

ما نظـر از خرقـه پـوشان بسته ایم 

 

دل به مهـر بـاده نـوشان بسته ایم 

 

جان به کوی می فروشان داده ایم 

 

در به رویِ خود فـروشان بستـه ایم


برچسب‌ها: رهی معیری, در به روی خود فروشان بسته ایم, دل به مهر باده نوشان بسته ایم, ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴ساعت 19:24  توسط بهمن طالبی  | 

 

لالــه دیــدم،روی زیـبـای تـوام آمـد بـه یـاد 

 

شعله دیدم،سرکشی های توام آمد به یاد 

 

سـوسن و گل،آسمـانی مجلسی آراستند 

 

روی و مـویِ مـجلـس آرای تـوام آمـد به یاد 

 

 


برچسب‌ها: آسمانی مجلسی آراستند, روی و موی مجلس آرای تو, سرکشی های توام آمد به یاد, رهی معیری
 |+| نوشته شده در  شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴ساعت 16:43  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا