ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
تـار و پـود هستی ام بـر بـاد رفـت،
امـا نـرفت
عـاشقی هـا از دلـم،
دیـوانـگی هـا از سـرم
از دور عابری،
با سوزناک زمزمه ای، گرم ناله بود:
«هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد، نگهبان لاله بود.»
صدایی از گلوی تاریخ !
اگر کارگران دو نهم کاری را در روز اول و یک چهـارم آن
را در روز دوم انـجام دهنـد،به شـرط آن که در دو روز بعد،
هر روز بـه مـقـدار روز دوم کـار کنـنـد،چه کـسـری از کـار
باقی می ماند؟
اگر عادل سه چهارم تکلیفش را در روز اول و یک سوم
بـاقـی مـانـده ی تکلیف خود را در روز دوم انجام دهد،چه
کسری از تکلیف او هنوز انجام نشده است؟
علی رضا پنج هشتـم تکلیـف خود را روز چهارشنبه و
یک سوم آن را روز پنج شنبه انجام داده است.مقدار کـار
علی رضا در روز جمعه را محاسبه کنید.
اگر نقاشی دو سوم یک دیوار را روز اول و چهـار پنجم
بـاقی مـانـده ی آن را روز دوم نقـاشی کند،در روز سوم
چه کسری از دیـوار را رنگ کـنـد تا تمـام دیوار رنگ شده
باشد؟
اگـر رافـائـل سه چهـارم زمـیـن خود را ذرت و یک دوم
بـاقـی مـانـده ی زمینـش را چاودار بـکارد،در مجموع چه
کسری از زمینش را زیر کشت برده است؟
اگر شاکره نصف پولش را به برادرش بدهد و یک سوم
بـاقی مـانـده ی پـولش را خوراکی بـخرد،چه کـسـری از
پولش برایش باقی مانده است؟
اگر فـؤاد یک سوم پـولش را دفـتـر و یک دوم پـولش را
خودکار بخرد،چه کسری از پولش را خرج کرده است؟
باز یاران من گرفتارِ دلم
حل کنید ای چاره سازان مشکلم
با دل سودایی ام افتاده کار
نیست او را یک دم آرام و قرار
پیش از این سرخوش ز شورِ باده بود
در کنار خُم،ز پا افتاده بود
دوش بعد از مدتی آوارگی
در برم آمد به صد بیچارگی
صورتِ حالش پریشان گشته بود
پای تا سر،شمع سوزان گشته بود
گفتمش تا چند از این دیوانگی؟
با من و با خویشتن،بیگانگی
گفت بُگذر زین جدال و داوری
نیست سودای مَجانین،سرسری
من اسیر زلف یاری گشته ام
واله ی والا نگاری گشته ام
دیگر ای غافل مجو از من قرار
بر سر کویی مرا افتاده بار
گر منِ مجنون چنین شیداستم
محوِ روی زاده ی لیلاستم
آن که لعلش فیض بخشِ کوثر است
شبه پیغمبر،علیِّ اکبر است
نیست در رُتبت کسی همتای او
زیور عرش است خاکِ پایِ او
آیت والشّمس،وصف روی او
معنی والّیل،رمز موی او
قامتش چون سرو قد افراخته
بل ز رونق سرو را انداخته
رفت نزد باب و از وی آب خواست
جامِ وحدت از گرامی باب خواست
از لبِ شه آبِ وحدت نوش کرد
محو ساقی گشت و ترکِ هوش کرد
پا به چالاکی نهاد اندر صِراط
دست افشان پای کوبان از نشاط
پس به دشمن خویش را مستانه زد
بال و پر در شعله چون پروانه زد
بود در تب و تاب از سودای عشق
رفت و ساکن گشت در دریای عشق
چون شراب از جامِ وحدت درکشید
تا حریمِ وصلِ جانان پر کشید
درکشید آن باده و از دست رفت
تا به خلوتگاه دلبر،مست رفت
رونما شد از برای روی دوست
گشت جاویدان،مقیم کوی دوست
قـضـا و قَــدَری که تـو مـعـتـقـدی،می گوید:هـر کار که
می شود و هـر کس هـر کاری می کند،هـر شـلاقی که
بازویی می زند و گُرده ای می خورد و هر پولی که غارت
می کنند و غـارت می شود و هـر ستـمـی که افــــرادی
می کنند و اقــــوامی می کشند،هـمـه از پیش نـوشتـه
شده و لا یَـتَـغـیّـر است.پس جنـایتـکار نمی تواند جنایت
نکند! و قـربـانی نـمی تـوانـد قـربـانـی نـشود! و گنـهکار
نمی تـوانـد پـاک بـمـاند! و پـاک هم نمی تواند گناه کند!
بـنـابـراین هر چه که هست،و هر چه که بـوده،و هـر چه
خواهـد بـود،نه دست مـن است،نـه دست تـو.
پس نـه جنـایتکار مجرم است و نـه غارت شده مأجور!
در قتل عام نه آن که خون می مکد مقصـر است و نه آن
که خونش مکیده شده،مُحِق!
پس پدر،مادر چرا بر شهادت حسین می گریی؟چرا از
قـسـاوت شمر خشمگینی؟ اصـلا" قـاتـل حسین، شمر
است؟... یا اَلعَیاذبالله ... !!
می بینی این دیـن خُرافـی تـو سر از کجا درمی آورد؟
هم به ضـرر خلـق است و هم خدا ! فـقـط به درد شمـر
می خورد!
این بود پدر،مادر که «ایمان شکمی» تو را رها کردم و
معتقد شدم که می تـوانم سرنـوشت خودم و جامعه ی
خودم را بسازم.معتقد شدم که تـقدیر من به دست خود
مـن است.
زرهی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام غایب شده
بود.روزی آن زره به دست یهـودی ای بدید.او را بگرفت و
گفت که این زره من است.
یهـودی گفت:آن را دعـوی کن،ثابت بدار و بستان!
در آن ایام امام علی،خلیفـه بود؛گفت:من هم خلیفه
هستم،هم مُـدّعی.این دعـوی چگونه ثـابت شود؟بهتر
است پیش شُرَیـح قاضـی رویـم.
چون پیش قاضـی رسیدند،او رو سوی امیرالمؤمنین
کرد و گفت:اگر چه خلیفـه ی ما تـویی،امـا این ساعت
به حکم نیـابت،حاکم منم.چون به دعـوی آمده ای،تو با
این یهودی یک جا بایست.
امـام همچنـان کرد که شریحِ قاضـی گفتـه بـود؛برابر
یهودی بایستاد و گفت:آن زره من است.
شریح پرسید:می توانی ثابت کنی؟
امام گفت:چگونه؟
شریح پاسخ داد:با آوردن گواه !
امیرالمؤمنین،حسن و قنبر را گـواه آورد.شریح گفت:
حسن پسر تـوست و قـنبر غلام تـو؛من گواهی ایشان
نخواهم شنید.
امام گفت:من گواه دیگر ندارم.
شریح،یهودی را گفت:زره را بردار و ببر !
یهودی چون این مـعـامـلـه بدید،حیـرتی در بـاطن او
ظـاهـر گشت و بـا خود گـفـت:دین محمد چنین دینی
است؟!
پس اسلام آورده و زره به امام علی داد و گفت:این
حق توست و به دست من،ناحقّ است.
امیرالمؤمنین آن زره بدو بخشید.
در کدام گزینه،نهاد،فاعل نیست؟
سوسن در کلاس ششم تحصیل می کرد.
سمیرا به بسته ی روی میز می نگریست.
ساناز با زحمت و مرارت درس می خواند.
سجّاده از سرزنش پدرش دلگیر شد.
کدام گزینه مفعول دارد؟
من از بی نوایی نی ام روی زرد
من از بیگانگان هرگز ننالم
غم بی نوایان رخم زرد کرد
عمر گران مایه درین صرف شد
در بیت زیر کدام کلمه «نهاد فاعلی» نیست؟
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
آن چه شغال روباه شیر
در کـدام گزیـنـه از آرایـه ی تشبـیـه استفـاده نشـده
است؟
این جور آدم هـا بـه نـظـر من کیـسـه هـای زبـالـه ای هستـنـد که راه
می روند.باید رفتگری از مـریـخ بیاید و کـره ی زمیـن را بردارد و به کوره ی
خورشید بیندازد.
باد آسمان را از ابرهای تیره جارو کرد.
بـاران چون دانــه های مـرواریـد بر روی بـرگـهـا می ریـخت و بـر زمـیـن
می غلتید.
شاخه های درختان مثل بـال های فـرشتگان سایـه ی خود را بر زمین
گسترده بود.
کتاب ارزشمنـدی در بـازار بـه دست ابن سینـا رسید که پاسخ پرسش
خود را در آن یافت.
«دست از سرم بردار» یعنی:
موهایم را به هم نریز.
دستت را روی سرم نگذار.
مرا اذیّت نکن
دستت را روی سر خودت بگذار
![]() |