ششم و متوسطه اول
|
||
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
آخرین برگ سفرنامه ی باران،
این است
که زمین چرکین است!
صد واژه ی منقلب بر لبانت
جوشید و شعری نگفتی
مبهوت و حیران نشستی
یا گر سرودی سرودی،
از هیبت محتسب، واژگان را
در دل به هفت آب شستی
صد کاروان شوق، صد دجله نفرت
در سینه ات بود، اما نهفتی...
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
![]() |