ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 
 

   یک شنبـه صبح بعـد از یک شب بـارانـی که مـا را تا

حدودی از آلودگی هوا برای چند ساعتی هم که شده

نجات داده بود، بعد از ده دقیقه پیـاده روی در زیر بـاران

وقتی می خواستم به آن طـرف خیابـان بـروم تا خود را

بـه  ایستـگاه متـرو برسانـم، خودروی تـک سرنشینـی

بـوق زد و بـدون اینـکـه از سـرعتـش کم کند، راه گرفت

و رفـت. گویی که راننده به زبان بی زبانی گفت:

   -«تـو که ایستـاده ای،پیـاده ای و زیر بـاران هستـی،

صبـر کن تا من که زیـر سقـف هستـم و در کنـار بخاری

نشسته ام، رد شوم. اگر هـم هـوا را آلـوده می کنم و

زنـدگـی را بـرای دیـگـران طـاقـت فـرسـا می کنـم، بـه

خودمـــان مــربـوط اسـت، آخر ... آسـمـان بـاز شـده و

منِ ... پاییـن افتـاده ام.»

   اینــجا بـود که بـه یـاد گفـتـه ای مـعـروف افتـادم که

مناسب این آدمهای گنده دماغ و از خود راضـی است:

«نفهـم! بفهـم.»

 

 


برچسب‌ها: آلودگی هوا, زندگی در شهرهای بزرگ, آداب زندگی در شهرهای بزرگ, رعایت حقوق دیگران
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۶ دی ۱۳۹۵ساعت 0:58  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا