|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود
فردا ببینی بهشت، همچون کف دست
ای مفتی شهر از تو بیدارتریم
با این همه مستی ز تو هشیارتریم
تو خون کسان نوشی و ما خون رَزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
این می چه حرامی است که عالم همه زان می جوشند
یک دسته به نابودی نامش کوشند
آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها می نوشند
آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی شراب نوشید و از آن
سرمست شد این جهان هستی را ساخت
رَز : انگور خونِ رَزان؛ کنایه از شراب است.
|
|