ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 
 

 

   در کدام یک از دماهای زیر چگالی هوا بیشتر است؟

 

 

45 درجه                                    6 درجه                

20 درجه                                    4 درجه

 


برچسب‌ها: علوم تجربی, چگالی, جرم حجمی, چگالی هوا
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 15:26  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   حاصل عبارت (3-5)5-2 برابر است با:

 

 

3                       1                           6                         9

 

 


برچسب‌ها: ریاضی, محاسبات ریاضی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 15:23  توسط بهمن طالبی  | 

   پدر و مادر گرامی برای اینکه فرزنـدت از هوای سالم تری بهره مند

شود،کاتالیست خودروی خود را کنترل کن.

 


برچسب‌ها: محیط زیست, کاتالیست, خودروهای شخصی, آلودگی هوای شهرهای بزرگ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 15:17  توسط بهمن طالبی  | 
 


   آزمایشگاه «تومـاس ادیسـون» در دسامبر 1914 در

یک آتش سـوزی به کلـی از بیـن رفـت. خسارت وارده

حدود 2 میلیون دلار بود اما فقط تا 238 هزار دلار بیمـه

شده بود.چون ساختمان بتن آرمه بود گمان می کردند

در مقـابـل آتـش مـقـاوم است. در اوج آتـش سـوزی و

هنـگـامـی کـه شـعـلـه هــای آتـش سـر بـه آسـمــان

می کشید، پسر 24 ساله ی ادیسون، چارلز  در میان

دود و آتش، دیوانـه وار به دنـبـال پـدرش می گشـت و

سرانجام او را در گوشـه ای از محوطه ی عمارت یافت

که آرام و با وقار به صحنه ی حریق می نگریست.

 

   

   صورتـش از انعـکاس نـور آتش بـرق می زد و موهای

سپیـدش در اثـر وزش باد پریـشان شده بـود. چارلز به

خاطـر پیـرمـرد 67 سـالـه که حاصـل عـمـرش در آتـش

می سـوخت، قلبـش به درد آمـده بـود. پـدرش وقـتـی

متـوجه ی حضـور او شد، با هیـجان فـریـاد زد: «چارلـز،

پـسـرم! مـادرت کـجاست؟ پیـداش کن و بیـارش اینجا؛

شایـد دیگـه نتونـه یک همـچو منظـره ای رو تو عمرش

ببینه!»

 

 

   روز بعد ادیسون در حالی که فکورانـه به ویـرانه های

باقی مانده از ساختمـان می نگـریست، گفـت: «ارزش

عظیمی در فاجعـه نهفتـه است، تمامی اشتبـاهات ما

می سوزنـد و مـا می توانیـم دوباره شـروع کنیم!»

     سه هفته بعد ادیسون نخستین دستگاه ضبط صوت

خود را به اداره ی ثبت اختراعات تحویل داد.


 


برچسب‌ها: توماس ادیسون, داستان, دوباره شروع کردن
 |+| نوشته شده در  شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۷ساعت 16:6  توسط بهمن طالبی  | 

 

 

دشمنانش، در سکوتی ریشخندآمیز، 

راه را وا کردند. 

کودکان از بامها او را صدا کردند. 

مادران او را دعا کردند. 

پیرمردان چشم گرداندند 

دختران بفشرده گردنبندها در مشت، 

همره او قدرت عشق و وفا کردند. 

 

 

آرش اما همچنان خاموش، 

از شکاف دامن البرز بالا می رفت 

وز پی او، 

پرده های اشک پی در پی فرود آمد. 

 

 

 

بست یکدم چشمهایش را عمو نوروز، 

خنده بر لب غرقه در رویا. 

کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، 

در شگفت از پهلوانیها. 

شعله های کوره در پرواز، 

باد در غوغا. 

 

 

شامگاهان، راه جویانی که  

می جستند آرش را به روی قلّه ها، پی گیر، 

بازگردیدند، 

بی نشان از پیکر آرش، 

با کمان و ترکشی بی تیر.

 

 

 

آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. 

کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش. 

تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون، 

بدیگر نیمروزی از پی آن روز، 

نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند. 

و آنجا را، از آن پس، 

مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند. 

 

 

آفتاب،  

در گریز بی شتاب خویش، 

سالها بر بام دنیا پاکشان سر زد. 

ماهتاب، 

بی نصیب از شبرویهایش، همه خاموش، 

در دل هر کوی و هر برزن، 

سر به هر ایوان و هر در زد. 

 

 

آفتاب و ماه را در گشت 

سالها بگذشت 

سالها و باز، 

در تمام پهنه ی البرز، 

وین سراسر قله ی مغموم و خاموشی که می بینید، 

وندرون دره های برف آلودی که می دانید، 

رهگذرهایی که شب در راه می مانند 

نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند، 

و نیاز خویش می خواهند. 

 

 

 

با دهان سنگهای کوه، آرش می دهد پاسخ، 

می کُندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه؛ 

می دهد امید، 

می نماید راه. 

 

 

در برون کلبه می بارد، 

برف می بارد به روی خار و خاراسنگ 

کوهها خاموش، 

دره ها دلتنگ، 

راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... 

کودکان دیری است در خوابند، 

در خواب است عمو نوروز 

می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان 

شعله بالا می رود پُرسوز... 

 

سروده ی سیاوش کسرایی 

 


برچسب‌ها: داستان, سیاوش کسرایی, آرش کمانگیر, میراث ادبی ایران و جهان
 |+| نوشته شده در  جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷ساعت 10:55  توسط بهمن طالبی  | 

   برای نقاشی این آخر هفتـه از مدل بالا کمک بگیریـد و یا با تـوجه به

داستان پیرمرد و دریا که در چند روز گذشته آن را خواندید، خودتان یک

نقاشی بکشید.

 


برچسب‌ها: زنگ نقاشی, نیزه ماهی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷ساعت 17:56  توسط بهمن طالبی  | 

  

هزاران چشم گویا و لب خاموش 

مرا پیک امید خویش می داند. 

هزاران دست لرزان و دل پر جوش 

گهی می گیردم،گه پیش می راند. 

 

 

پیش می آیم. 

دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم. 

به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند، 

نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کند. 

 

  

نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد.  

بسوی قله ها دستان ز هم بگشاد:  

«بر آ،ای آفتاب، ای توشه ی امید!  

بر آ، ای خوشه ی خورشید!  

تو جوشان چشمه ای، من تشنه ای بی تاب  

بر آ، سر ریز کن، تا جان شود سیراب 

 

  

چو پا در کام مرگی تند خو دارم،  

چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاشجو دارم،  

به موج روشنایی شستشو خواهم؛  

ز گلبرگ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم. 

 

 

  

شما،ای قله های سرکش خاموش،  

که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید،  

که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی،  

که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید،  

که ابر آتشین را در پناه خود می گیرید؛  

غرور و سربلندی هم شما را باد! 

امیدم را برافرازید، 

چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید.  

غرورم را نگهدارید،  

بسان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.» 

 

  

زمین خاموش بود و آسمان خاموش.  

تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش. 

به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه ی خورشید.  

هزاران نیزه ی زرین به چشم آسمان پاشید. 

  

 

نظر افکند آرش سوی شهر، آرام،  

کودکان بر بام؛  

دختران بنشسته بر روزن؛

مادران غمگین کنار در؛ 

مردها در راه.  

سرود بی کلامی، با غمی جانکاه، 

ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه.   

کدامین نغمه می ریزد، 

کدام آهنگ آیا می تواند ساخت،  

طنین گامهای استواری را   

که سوی نیستی مردانه می رفتند؟  

طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند؟ 

  

 

 


برچسب‌ها: داستان, سیاوش کسرایی, آرش کمانگیر, میراث ادبی ایران و جهان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷ساعت 10:30  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   میلی به معنای 1/1000 است. میلی لیتر یعنی یک هزارم لیتر.

 

5lit+1500ml

 

0.002lit+12ml

 

   cc با میلـی لیتـر برابـر است. سی سی فقـط اسـم دیگـری برای

میلـی لیتـر است.

 

56ml-23cc

 

0.056lit-17cc

 


برچسب‌ها: ریاضی, تبدیل واحدها, واحدهای حجم, سی سی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ساعت 19:30  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   مقدار عبارت زیر را محاسبه کن.

 

 

9000cc+1.7lit

 

 


برچسب‌ها: ریاضی, واحدهای حجم, سی سی, لیتر
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ساعت 18:41  توسط بهمن طالبی  | 
  

درین پیکار، 

در این کار، 

دل خلقی است در مشتم؛ 

امید مردمی خاموش همپشتم. 

 

 

کمان کهکشان در دست، 

کمانداری کمانگیرم 

شهاب تیزرو تیرم 

ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ 

به چشم آفتاب تازه رس جایم. 

مرا تیر است آتش پر؛ 

مرا باد است فرمانبر.

 

 

ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست. 

رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. 

در این میدان، 

بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، 

پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز. 

 

 

پس آنگه سر بسوی آسمان بر کرد، 

به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد: 

«درود ای واپسین صبح،ای سحر بدرود! 

که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود. 

به صبح راستین سوگند! 

به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! 

که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، 

پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند. 

زمین می داند این را،آسمانها نیز، 

که تن بی عیب و جان پاک است. 

نه نیرنگی به کار من،نه افسونی؛ 

نه ترسی در سرم،نه در دلم باک است.» 

 

 

 

درنگ آورد و یکدم شد به لب خاموش 

نفس در سینه ها بی تاب می زد جوش. 

«ز پیشم مرگ، 

نقابی سهمگین بر چهره،می آید.   

به هر گام هراس افکن، 

مرا با دیده ی خونبار می پاید. 

به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد، 

به راهم می نشیند،راه می بندد؛ 

به رویم سرد می خندد؛ 

به کوه و دره می ریزد طنین زهر خندش را. 

و بازش باز می گیرد.

 

 

 

دلم از مرگ بیزار است؛ 

که مرگ اهرمن خو آدمیخوار است. 

ولی آندم که ز اندوهان روان زندگی تار است؛ 

ولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ 

فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. 

همان بایسته ی آزادگی این است.»


برچسب‌ها: داستان, آرش کمانگیر, سیاوش کسرایی, میراث ادبی ایران و جهان
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ساعت 16:0  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

1/4=25%=ربع

 

25% یک کیلوگرم برابر است با ... گرم

 

25% یک لیتر برابر است با ... میلی لیتر

 

1/4 ساعت برابر است با ... دقیقه

 

ربع 100 متر برابر است با ... متر

 


برچسب‌ها: ریاضی, ربع, مفهوم کسر, تبدیل واحدها
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷ساعت 23:47  توسط بهمن طالبی  | 

 


پیرمرد اندوهگین، دستی به دیگر دست می سایید. 

از میان دره های دور، گرگی خسته می نالید. 

برف روی برف می بارید. 

باد بالَش را به پشت شیشه می مالید.

 

 

صبح می آمد، 

پیرمرد آرام کرد آغاز، 

پیش روی لشکر دشمن،سپاه دوست؛ 

دشت نه،دریایی از سرباز ... 

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست 

بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح؛ 

باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز . 

 

 

لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور، 

دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ 

کودکان بر بام، 

دختران بنشسته بر روزن، 

مادران غمگین کنار در، 

 

 

کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته. 

خلق چون بحری بر آشفته، 

بجوش آمد،خروشان شد؛ 

به موج افتاد؛ 

برش بگرفت و مردی چون صدف 

از سینه بیرون داد. 

 

 

«منم آرش، 

-چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن- 

منم آرش،سپاهی مردی آزاده، 

به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را  

اینک آماده. 

 

 

مجوییدم نسب، 

فرزند رنج و کار. 

گریزان چون شهاب از شب، 

چو صبح آماده ی دیدار. 

 

 

مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ 

گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش؛ 

شما را باده و جامه 

گوارا و مبارک باد! 

 

 

دلم را در میان دست می گیرم 

و می افشارمش در چنگ، 

دل، این جام پر از کین پر از خون را؛ 

دل، این بیتاب خشم آهنگ ... 

که تا نوشم بنام فتحتان در بزم؛ 

که تا کوبم به جام قلبتان در رزم! 

که جام کینه از سنگ است. 

به بزم ما و رزم ما،سبو و سنگ را جنگ است. 

 


برچسب‌ها: داستان, سیاوش کسرایی, آرش کمانگیر, میراث ادبی ایران و جهان
 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ساعت 10:12  توسط بهمن طالبی  | 
  

 

    بیـش از یک میلیـون و 430 هزار هکتـار از جنـگل های زاگـرس دچار

خشکیـدگی، آفـت و تخریب شده است.

   جنگل های زاگـرس 6 میلیـون هکتـار از گستـره ی جنگلهـای کشور

را در بر می گیرد.

   حساب کنید چند درصد از جنگلهای زاگرس نابود شده است؟

 


برچسب‌ها: ریاضی, محیط زیست, درصد, عرصه ی جنگلی کشور
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷ساعت 15:13  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

پیرمرد،آرام و با لبخند، 

کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند. 

چشمهایش در سیاهی های کومه جستجو می کرد؛ 

زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد: 

 

 

«زندگی را شعله باید برفروزنده، 

شعله ها را هیمه،سوزنده. 

 جنگلی هستی تو،ای انسان! 

جنگل،ای روییده آزاده، 

بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان، 

آشیانها بر سر انگشتان تو جاوید، 

چشمه ها در سایبان های تو جوشنده 

آفتاب و باد و باران بر سرت افشان 

جان تو خدمتگر آتش ... 

سربلند و سبز باش،ای جنگل انسان! 

زندگانی شعله می خواهد.»  

 

 

صدا سر داد عمو نوروز  

«شعله ها را هیمه باید روشنی افروز. 

کودکانم،داستان ما ز آرش بود. 

او بجان خدمتگزار باغ آتش بود. 

روزگاری بود؛ 

روزگار تلخ و تاری بود. 

بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره 

دشمنان بر جان ما چیره. 

شهرِ سیلی خورده هذیان داشت 

بر زبان بس داستان های پریشان داشت؛ 

زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ 

روز بد نامی، 

روزگار ننگ. 

غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ 

عشق در بیماری دلمردگی بیجان. 

 

 

فصل ها فصل زمستان شد، 

صحنه ی گلگشت ها گم شد، 

نشستن در شبستان شد. 

در شبستان های خاموشی، 

می تراوید از گلِ اندیشه ها،عطر فراموشی. 

ترس بود و بالهای مرگ؛ 

کس نمی جنبید،چون بر شاخه برگ از برگ 

سنگر آزادگان خاموش؛ 

خیمه گاه دشمنان پرجوش.  

مرزهای مُلک، 

همچو سَرحَدّات دامنگیر اندیشه،بی سامان. 

برجهای شهر، 

همچو باروهای دل،بشکسته و ویران. 

دشمنان بگذشته از سرحَدُّ و از بارو ... 

 

 

هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت. 

هیچ دل مهری نمی ورزید. 

هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد. 

هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید.

 باغهای آرزو بی برگ 

آسمان اشک ها بر بار. 

گـرمـرو آزادگان در بند، 

روسپی نامردمان در کار ...

 

 

انجمن ها کرد دشمن، 

رایزن ها گرد هم آورد دشمن؛ 

تا،به تدبیری که در ناپاک دل دارند، 

هم به دست ما شکست ما بر اندیشند، 

نازک اندیشانشان؛بی شرم، 

- که مباداشان دگر روز بهی در چشم- 

یافتند آخر فسونی را که می جستند ... 

چشمها با وحشتی در چشمخانه، 

هر طرف را جست و جو می کرد! 

وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد: 

 

 

 

آخرین فرمان، 

آخرین تحقیر ... 

مرز را پرواز تیری می دهد سامان؛ 

گر به نزدیکی فرود آید، 

خانه هامان تنگ، 

آرزومان کور ... 

ور بِپرَّد دور، 

تا کجا ؟ ... تا چند ؟ ... 

آه ! ... کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ی ایمان ؟! 

هر دهانی این خبر را بازگو می کرد؛ 

چشمها،بی گفتگویی،هر طرف را جست و جو می کرد.

 


برچسب‌ها: داستان, سیاوش کسرایی, آرش کمانگیر, میراث ادبی ایران و جهان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷ساعت 10:0  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   مقدار عبارت زیر را حساب کن.

 

 

0.059m-45mm

 

 


برچسب‌ها: ریاضی, تبدیل واحدها, واحدهای طول, میلی متر
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 23:34  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

   مقدار عبارت زیر را حساب کن.

 

 

54cc+0.001lit

 

 


برچسب‌ها: ریاضی, تبدیل واحدها, تبدیل واحدهای حجم, واحدهای حجم
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 23:31  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

مقدار عبارت زیر را حساب کن.

 

43cm2+0.0002m2

 

 

 

 


برچسب‌ها: ریاضی, واحدهای سطح, تبدیل واحدهای سطح, مترمربع
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 23:28  توسط بهمن طالبی  | 
 

 

برف می بارد. 

برف می بارد به روی خار و خارا سنگ. 

کوه ها خاموش، 

دره ها دلتنگ؛ 

راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ... 

 

 

بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی، 

یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد، 

رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان، 

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دمسرد؟ 

 

آنک،آنک کلبه ای روشن، 

روی تپه،روبروی من ... 

در گشودندم، 

مهربانی ها نمودندم، 

زود دانستم، 

که دور از داستان خشم برف و سوز، 

در کنار شعله ی آتش، 

قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز :

  

 

«گفته بودم زندگی زیباست. 

گفته و ناگفته،ای بس نکته ها کاینجاست. 

آسمان باز؛ 

آفتابِ زر؛ 

باغهای گل؛ 

دشت های بی در و پیکر؛ 

 

سر برون آوردن گل از درون برف؛ 

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ 

بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛ 

خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب؛ 

 

آمدن،رفتن،دویدن؛ 

عشق ورزیدن؛ 

در غم انسان نشستن؛ 

پا بپای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛ 

 

 

کار کردن،کار کردن، 

آرمیدن؛ 

چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن. 

جرعه هایی از سبوی تازه ی آب پاک نوشیدن؛ 

 

گوسفندان را سحرگاهان بسوی کوه راندن؛ 

هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ 

نیمروز خستگی را در پناه کوه ماندن؛ 

گاهگاهی، 

زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته، 

قصه های در هم غم را ز نم نم های بارانها شنیدن؛ 

بی تکان گهواره ی رنگین کمان را 

در کنار بام دیدن؛ 

یا شب برفی، 

پیش آتش ها نشستن، 

دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن ...

  

  

 

 آری،آری،زندگی زیباست. 

زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست. 

گر بیفروزیش،رقص شعله اش در هر کران پیداست. 

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.» 

 

 

 


برچسب‌ها: داستان, میراث ادبی ایران و جهان, آرش کمانگیر, سیاوش کسرایی
 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ساعت 10:0  توسط بهمن طالبی  | 


برچسب‌ها: جدول سودوکو
 |+| نوشته شده در  جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷ساعت 13:27  توسط بهمن طالبی  | 

 

   در روزهای آخر هفته به پدر بزرگ ها و مادر بزرگها سر بزنید. آنها از

دیدن شما بسیار خوشحال خواهند شد!

 


برچسب‌ها: دید و بازدید, مادر بزرگها و پدر بزرگها, صله ی رحم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۷ساعت 17:11  توسط بهمن طالبی  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا