|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
کدام گروه از آتش فشان های زیر نیمه فعال اند؟
دماوند و سهند سبلان و سهند
دماوند و تفتان سبلان و تفتان
اختلاف دو عدد 60.48 و 6.048 چیست؟
544.32 66.528
66.432 54.432
لغزیدن ورقـه های پوستـه در کنار هم، سبب ایجاد
کدام پدیده می شود؟
گودال گسل
اقیانوس آتشفشان
یک سنگ 25 کیلوگرمی را با طنابـی 6 متری داخل یک
استخر 3 متری انداختیم. سنگ غوطـه ور می شود. اگر
سنگ را بیشتر داخل استخر فرو ببریم با چند نیوتن نیرو
می توانیم آن را نگه داریم؟
250 بیش از 250
کم تر از 250 بستگی به عمق آب دارد.
هوش موسیقایی یا ریتمیک :
این نوع هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. افراد دارای هوش
موسیقایی با صداها، ریتـمها و الگـوهای موسیقی فکر میکنند. آنها به
صداهای محیطی مثل صـدای زنگ، صدای جیرجیرک یا چکه کردن شیر
آب حساس هستند.
مهارت های آنها شامل آواز خواندن،سوت زدن،نواختن آلات موسیقی،
تشخیص الگـوهـای آهنگیـن، آهنگسـازی، به یاد آوردن ملـودی ها، درک
ساختار و ریتم موسیقی است.
شغل های مناسب برای آنها عبارت اند از: موسیقی دان، خوانندگی،
آهنگسازی
کدام عامل بیشتر سبب اسیدی شدن آب می شود؟
فاضلابهای صنعتی
استفاده از کودهای شیمیایی
استفاده از سوخت های فسیلی
آفت کش ها و حشره کش ها
مجموع مجذورهای دو عدد اول 125 می باشد.مجذور
تفاضل این دو عدد کدام است؟
225 81 100 64
یک کارخانـه ی تولیـد اسبـاب بـازی چگونـه می تواند
محصول خود را بهتـر معرفـی و جلب مشتـری کند؟
از مواد خوب در ساخت محصول استفاده کند.
از رنگ های متنوع در ساخت محصول استفاده کند.
از رنگ و شکلهای متنوع در بسته بندی استفاده کند.
در مراحل مختلف تولید از محصول ارزیابی کند.
کدام گزینه در مورد «سلف» درست نیست؟
تولید میدان مغناطیسی
مدار هماهنگی در رادیو و تولید فرکانس
شبیه کلید یک طرفه ی قابل کنترل
ذخیره ی انرژی الکتریکی و تحویل آن به مدار
نمایی از روستای گرمابدشت و زیاز / اشکور، رودسر، گیلان
مسابقه ی والیبال ما و عراقی ها
سال شصـت و پـنـج بود.چه ماهی و چه فصـلـی،یادم
نیست.چون هر مـاه و همـیـشه هوای اردوگـاه خشک و
گرم و کسل کننده بود.در طول هفت سالی که آنجا بودم،
برفی ندیدم فقط گاه گاهی بــاران می بـارید.زمستـانـهـا
هم سـرمـای خشک وسوزنـاکی داشتیم.اجازه داشتیم
بـرنـامـه هـای سرگـرم کننده ی ورزشی انجام دهـیـم.از
فوتبال به خاطـر کوچک بودن محوطـه طرفی نبستیم،امـا
والـیـبـال را بـا شور و حال بـازی می کردیم و بچه ها هم
خوب استقبال می کردند.هشت آسایشگاهی که در یک
اردوگاه بـودیـم،هر کدام تیـمی می دادیم و رقـابـت های
مرتب و منظمی را دنبال می کردیم.تیم های برنده یعنی
مقام های اول و دوم و سوم جوایـزی دریافت می کردند.

هدایـا و جوایـز بـا گـردآوری پـول بـن هـای خریـد داخل
اردوگـاه که «فـلـوس» یـا «حانـوت» نـام داشـت،فـراهم
می شد.مـعـمـولا" همه بـن ها به وسیـله ی مسئـولان
آسایشگاه ها جمع آوری می شد و با آنها هر چیزی که
بچه ها احتـیـاج داشتند مثل لـوازم بهـداشتی،خوراکی،
لبـاس زیـر و ... از بـوفـه ی اردوگـاه یـا بـیـرون خریـداری
می شد و بین بچه ها تقـسیـم می شد.بـیـسکویـت و
برخی شیـریـنی جات نیز برای مناسبـت های مـلی و
دینی که به صورت پنهانی در آسایشگاه برگزار می شد
نیز از همین راه تدارک می دیدیم.

یادم می آید که بعد از یکی از مسابـقـه های والیـبال،
«احد چمنـی» که مسئـولِ قـاطـعِ یکِ اردوگاه بود به نزد
بچه ها آمد و گفت:«بچه ها سرگرد عـراقی می گه اگه
موافقین با هم مسابقه ی والیبال بدیم.یه تیم از اسرای
ایـرانی و یه تیم از نیروهای عـراقی...».
بچه ها بعد از شور و مشورت که مسابقـه بدهیم چه
می شـود؟حاضـر به مسابـقـه نشـویـم چه می شـود؟
در نهایت پیشنهاد عراقی ها را قبـول کردنـد به شرطی
که اگر مـا بـردیـم،بی خود و بی جهـت اسـرا یا اعضای
تیم را اذیت نکنند و شکنـجه ندهند.گفتیم حالا این هم
فـرصتـی اسـت که خود را محک دوباره ای بزنیم،تـوکل
بر خدا.

احد خواستـه ی مـا را بـه عـراقی ها گفت و آنها هم
پذیرفتند.تـیـم ایـران را از بـهـتـرین هـای اردوگاه انـتخاب
کردیم.اما تا آمدیم سر مـیـدان مسابـقـه،سرگرد عراقی
دستور داد همه ی اسرا را داخل آسایشگاه ها محبوس
کنند.می گفت چون خودشان تماشاگر ندارند،ایرانی ها
هم نـبـاید تـیـمشـان را تشویق کنند.این بود که بچه ها
ناچار از پشت میلـه ها به تماشای مسابقه پرداختند.

داور مسابـقـه هم یک درجه دار عـراقی بود و بالاخره
مسابقـه شروع شد.دو گیـم پشت سر هم را ما بردیم.
سرگرد بـدجوری عصبـانی شده بـود.هر اسپکی که به
زمین آنها می خوابید و امتیازی به امتـیـازات مـا افزوده
می شـد،بر سر داور داد می زد کـه درست داوری کن،
این چه داوری است که تـو می کنی؟منظورش این بود
که به نفع ما و به ضرر ایرانی ها سوت بـزن!

گیم سوم را که می خواستیم شروع کنیـم،بـچه هـا از
طرفی قدری نگران بودند،از طرفی واقعا"می خواستیم
پـوزه ی آنهـا را به خاک بمالـیـم.بـا هم صـحبـت هـایی
کردیم،دل به دریا زدیم و گفتیم کارشان را می سازیم.
بالاخره گیم سوم را هم بـردیـم.بچه ها از پشت پنجره
به تشویق تـیـم خود پرداختـنـد و سـرگرد از این بـابـت
کفری تر می شد.

برد ما و شکست عراقی ها عاملی شد برای بهـانه
تراشی هـا و آزارهـا.کار بـر آسایشگاه هـا سخت شد.
به هر بهانه،کتک می خوردیم و به زحمت می افتادیم.
روزی احد گفت:«بچه ها می دونین چیه؟عراقی ها
از بـاخت خودشـون خیـلی نـاراحتـنـد و هر سختگیری
و اذیتی هـم که هست سـر هـمـون مـسـابـقـه س!»
بـعـضـی از بچه هـا گفـتـنـد شایـد بـرای این است که
عملیات جدیدی انجام شده؛چون عراقی ها هـر وقـت
زخمی می خوردنـد،تقاصش را از مـا پس می گرفتند.
بعضی دیگر هم با احد هم عقـیـده بودند و علت تغییر
رفـتـار عـراقـی هـا را بـاخت در مـسـابـقـه والـیــبــال
می دانستند.

سه چهار روز به هـمـیـن مِـنـوال گذشت و مـا در پی
یافتن حقیقت ماجرا بودیـم که از حسن،سربـاز عراقی،
که قدری ساده بود و با کمی هندوانه زیر بغل گذاشتن،
به حرف می آمد،فهمیدیـم که سرگرد هم اعضـای تیم
و هم داور را نیش می زنـد و آنـهـا را به خاطر باختشان
مقصر می شمارد.

قضیه که روشن شد،همگی تأسف خوردیم،چون آزار
و اذیـت بـچـه هـا را در ارتـبـاط بــا تـصـمـیـم خـودمـان
می دیدیم.ای کاش می توانستـیـم مسابقه ی دیگری
راه بیندازیم تا این بار مصـلـحتی هم که شده نتیـجه را
واگذار می کردیـم و جلوی ایذاء بچه هـا را می گرفتیم.
امـا جرئـت نداشتیـم چنین پیشنهـادی را بدهیـم چون
آنها فکر می کردند که داریـم دستـشان می اندازیـم و
کار از این هم که بود،بدتر می شد.امـا در نهـایـت امـر،
آنها که با بد رفتـاری خود به ما فهمـانده بودند که نباید
مسابقه را می بردیم،بار دیگر پیشنهـاد مسابقه دادند.
وقتی احد پیشنهـاد دوباره ی آنها را آورد،ابتدا قـبـول
نکردیم و گفتیم اگر این بار هم آنهـا را بـبـریم،کار بـدتـر
در بدتر می شود.از طرفی نمی تـوانستیم بدون تـلاش
و به قول معروف دستی دستی به آنها ببازیـم.بنابـر این
فکر کردیم اگر مسابـقـه ندهیـم،بـهـتـر است.از طـرفی
بعضی بچه ها می گفتند،مسابـقـه ندادن،بـدتـر از بردن
است و اگر قبول نکنیم در مسابقـه مجدد شرکت کنیم،
بیشتر تـوی ذوقـشـان می خورد.این بود که تـصمـیم به
بـازی گرفـتیـم و قـرار شد بـازی کنیـم و عـمـدا" هم که
شده ببازیم تا روی سگ آنهـا کمی بـاز شود و دست از
آزار اسرا بردارند.
تـیـم ایـران بـا لـبـاس اسـرا و تیـم عراق با لباسهـای
ورزشی مثل دفـعـه ی قبل به میـدان آمـدند و بـاز عیـن
بـازی اول،اسـرا در آســایـشگـاه هــا حـبـس شـدنـد و
نمی تـوانستنـد مسـابـقـه را از نـزدیـک ببینند.دست به
یکی کردیم که سـت اول را بـبـریم و نـشـان دهـیـم که
هرگـز حریـف مـا نـخواهـنـد شد!سرگـرد عـراقی دوبـاره
شـروع به داد و بی داد کرد و سر داور فریـاد زد که ابلـه
چرا خوب داوری نمی کنی؟

من پاسور تیـم بودم و ابراهیم و اسماعیل از چپ و
راست آبشار می زدند.گیم اول را بردیم اما گیم دوم و
سوم را دیگر به فکر برد نبودیم،بلکه هدف سر عراقیها
بود.افـسر عـراقی تا دید دارند برنده می شوند دستور
داد که درهـای آسایشگاه هـا را باز کنند تا بچه هـا به
دور زمین بیایـنـد.اسـرا دور مـیـدان جمع شـدنـد و بـه
تماشا نشستند.دوباره قرار گذاشتیم که ست چهـارم
را ببریم.همه متفق القول مبارزه ی جانانه ای کردیم و
با تشویق بچه ها جلو افتادیـم.سرگرد عـراقی دستور
داد تا بچه ها را به آسایشگاه برگردانند اما دیگر تکلیف
گیم چهـارم معلوم شده بود.گیم پنجم را طبق قـراری
که داشتیم واگذار کردیم.
عراقی ها از بردشان فـوق العاده خوشحال شدند و
همدیگر را در آغوش گرفته و می بوسیدند و شادمانی
می کردند.
سرگرد به خاطر این پیـروزی دستـور داد که بچه هـا
را برای هواخوری مجددا" به محوطه بیاورند.
از آن به بعد رفتار عراقی ها نه تنهـا با مـا خوب شد،
بلکه خوب تر از قبل هم شد.
خاطرات «عطا محمد زاده»
از دوران شش و نیم ساله ی اسارتش
مرکز کنترل اعمال انعکاسی کدام است؟
نخاع بصل النخاع مخ مخچه
هنگام باز شدن ساعد از حالت خمیده، ماهیچه های
دو سر و سه سر در بازو در چه حالتی قرار می گیرند؟
ماهیچه ی دو سر منقبض و ماهیچه ی سه سر منبسط می شود.
ماهیچه ی دو سر منبسط و ماهیچه ی سه سر منقبض می شود.
ماهیچه های دو سر و سه سر هر دو منبسط می شوند.
ماهیچه های دو سر و سه سر هر دو منقبض می شود.
|
|