|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
غزالی در بحث مرگ می گوید: مرگ چیزی جز تغییر حالت نیست. در
مرگ افق هایی در برابر دید انسان گشوده می شود که در زمان حیات
آن افق ها بسته بود. همان گونه که برای انسان بیدار، اموری آشکار
است که برای انسان خفته نیست.
«مردم خفته اند، وقتی مردند، بیدار می شوند.»، این مفهوم فقط
در معارف اسلامی نیست. انسان ها در فرهنگ ها و تمدن های
مختلف در باره ی مرگ اندیشیده اند و آنان که راهی به حقیقت
برده اند، با مرگ چنان خو گرفته اند و گونه ی مرگ را بوسیده اند که
انگار مرگ ریشه ی زندگی و گوهر آن بوده است.
در رساله ی «فیدان» از مرگ سقراط سخن گفته شده است.
مرگی که انصافا" به تاریخ اندیشه و به فلسفه حیات بخشیده
است: «فیلسوف مشتاق مرگ است ... پس سیمیاس گرامی،
فیلسوفان راستین در آرزوی مرگ اند. اگر مردی را ببینی که از
مردن می هراسد، باید این امر را دلیل بدانی بر اینکه او دوستدار
دانش نیست. بلکه تن خویش را دوست دارد و چنان کسی یا در
بند مال است یا در طلب جاه و یا دیوانه ی هر دو ... شجاعت نیز
خاص کسانی است که تن را حقیر می شمارند و دلباخته ی
حقیقت اند.»
سقراط ثابت کرد که اندیشه و سخن او در باره ی مرگ، فقط یک
نظریه ی مجرد نیست. او با آن نظریه، زندگی کرد. سقراط مرگ را
انتخاب کرد تا جان او و نام او به خون بی گناهی آلوده نشود و
وجودش را به ستم نیالاید. درست نقطه ی مقابل مردم کوفه ــ و
مردمی در همه ی زمان ها و همه ی مکان ها ــ که زندگی را انتخاب
می کنند و برای این انتخاب، تیغ بر روی قلب خود می کشند!
|
|