ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 

 

[سایه]

 

تو ...

 

یه سایه بودی ... هم قد خواب نیمروز من


تو ... یه سایه بودی ... تو ظهر داغ تن سوز من


تو هُرم داغ بی رحم آفتاب ... تو سایه بودی ... یه سایه ی ناب


من مسافر ... تن تشنه ی خواب ... حریص فتح یه جرعه ی آب


پای پر تاول من تو بهت راه

 

تن گرما زدمو نمی کشید


بی رمق بودم و گیج و تب زده

 

جلو پامو دیگه چشمام نمی دید


تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب

 

مهربون با یه بغل سبزه و آب


باورم نمی شد این معجزه بود

 

به گمانم تو سرابی یه سراب

 

تو ...

 

یه سایه بودی ... هم قد خواب نیمروز من


تو ... یه سایه بودی ... تو ظهر داغ تن سوز من


من گنگ و خسته ... لب تشنه و داغ ...

 

تو سایه ی سبز ... میراث یک باغ


تو مرهم این زخم عمیقی

 

لبریز ایثار، پاک و شفیقی


رخت خستگیمو از تنم بگیر

 

با تنت برهنگیمو بپوشون


منو تا مهمونی عشق ببر

 

کتاب در به دری مو بسوزون


بذار این سایه همیشگی باشه

 

سایه ای که جای خوب موندنه


سایه باش و سایبون

 

تا بدونم سایه ای رو سر بودنه منه

 

هرم: توده هوای گرم که از جایی یا چیزی برمی خیزد؛ آتش، شعله

 

 


برچسب‌ها: ایرج جنتی عطایی, ابراهیم عمادی, ابی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ساعت 15:0  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا