ششم و متوسطه اول
 
 
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی  
 
 

 معلم از دانش آموزان خواست که اسامی همکلاسان

خود را روی یک برگ کاغذ بنویسند و قشنگتریـن چیزی 

که در باره ی هر کدام آنهـا در ذهـن دارنـد را  در جلـوی

نامشان در یک خط بنویسند.

   بقیه ی وقت کلاس بـرای انجام این تکلیف گذشت و

سپس برگه ها جمع آوری شد.

   بعد از تمام شدن درس،معلم نام هر یک از بچه ها را

 در برگه ای نوشت و در آن برگه تمـام نظـرات مربوط به 

آن شاگـرد را نوشـت و روز بعد بـرگـه ها را بـه بـچه هـا

برگرداند. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت و معلـم این

زمزمه هـا را شنید:

   -«واقعا"...؟»

   -«من هرگز فکر نمی کردم که دیگران اصلا" به وجود

من اهمیت بدهند!»

   -«باورم نمی شـود کـه دیگـران این قـدر مـرا دوست

داشته باشند!»

   دانش آمـوزان دریافتـه بودنـد که وجودشـان در جمـع

چقدر مُغتَنَم بوده و چقدر هم کلاسانشان به آنها توجه

داشته و آنها را دوسـت دارند و چقدر خاطـرات خوشی

بـرای اطرافیان خود رقم زده اند.

   سالها بعد هم این ورقـه را مثل گنجی ارزشمند بــا

خود داشتـه و از آن قـوّت قـلـب مـی گـرفـتنـد زیـرا بـه

یـادشـان مـی آورد که چه انسـان هـای خواستـنـی و

دیـگرنوازی اند!

 

 

برچسب‌ها: نوستالژی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ساعت 1:21  توسط بهمن طالبی  | 
  بالا