|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
اقبال مـردی است اروپا رفتـه و اروپا شناختـه، دارای
تـحصـیـلات بسیـار عـالـی جدیـد است و از آن بهـره ی
بسیـاری داشتـه؛ او کسی نیست که در گوشـه ای از
هنـد مـنـزوی شـده بـاشـد و از دور شبـحی از اروپـا در
نظـرش مـجسـم شـده باشـد و بعد بخواهـد انتقاداتی
بکنـد. او اروپـا را از نـزدیـک دیـده و شناختـه و تجزیـه و
تحلیل کرده است. به علم جدیـد هم بسیار علاقه مند
است و جوانان مسلمـان را تشویـق می کنـد که علوم
جدیـد را یاد بگیرنـد. او کسی نیست که با علـوم جدید
مخالـف باشد یا مسلمیـن را پرهیز دهد که علوم جدید
را نیاموزند.
اولین چیزی که در گفتار این مرد جلب توجه می کند
این اسـت که آن چیـزی را که امـروز «تمـدن اروپـایـی»
می نـامـیـم، یعنـی مجمـوع شئـون زنـدگـی اروپـایـی،
ایده آلهایی که تمدن اروپا به بشر معرفی می کند، راه
و رسمی که به بشر برای زندگی می آمـوزد. اخلاق و
عادات،و بالاخره مسیری که اروپای امروز طی می کند
نه تنها چیز خوبی نمی داند، بلکه یک امر بسیار خطیر
و خطـرنـاکـی می دانـد؛ هـم برای بشریـت و هم برای
خود مردمـان اروپـا!
پس به نظر اقبـال آینـده ی تمدن اروپا بسیار شوم و
خطـرنـاک است؛ و با اینـکه به علـم اروپـایـی خوشبین
اسـت، به تـمـدن اروپـایـی بسیار بـدبـیـن اسـت. مثلا"
می گوید:
«آنها که چشمشان از تقلیـد و بـردگی
کور شـده است، نمـی توانـنـد حقـایـق
بـی پـرده را درک کـنـنـد. این فـرهـنـگ
و تـمــدن نــیــمــه مـــرده ی اروپــایــی
چگـونـه مـی تـوانـد کشـورهـای ایـــران
و عـرب را حیـات نویـن بخشد، هنگامی
که خود بـه لـب گـور رسـیـده اسـت!
برجستـه تـریـن نـمـود تـاریـخ جدیـد،
سرعـت عـظـیـمــی اسـت کـه جهــان
اسلام با آن سـرعت از لـحاظ روحی در
حال حرکـت بـه طــرف مــغــرب زمـیــن
است. الـبــتــه در ایـن حرکـــت هـیـــچ
چیز نادرســت و بـاطـلی نـیـسـت چه،
فـرهنـگ اروپایـی از جنبــه ی عقـلانی
آن (یعـنـی فقـط از جنبـه ی علـمـی و
فکـری) گـستــرشــی از بــعــضـــی از
مهمتـریـن مـراحل فــرهـنـگ اسـلامـی
است.»
پس سـخن اقبـال این است که: اگر ما تنها جنبه ی
فـکـری و علمـی اروپـا را در نظـر بگیریـم، هر چه به آن
سو برویم برای ما خطر ندارد چون علـم، علـم است و
علم اروپا دنباله و امتداد علوم اسلامی است. فرهنگ
اروپا به معنی علـم اروپـا، دنبالـه ی فرهنـگ اسلامـی
است. اقبـال در دنبـالـه می گویـد:
«تـرس مـا تنـهـا این است که ظـاهـر
خیـره کننـده ی فـرهـنـگ اروپـایـی از
حرکـت مـا جلوگیری کند و از رسیـدن
به مـاهـیـت واقعـی آن فرهنـگ عاجز
بمـانیـم. بایـد بدانیـم عقل به تنهایی
قـادر نیـست که بـشـر را نـجات دهـد
و بـزرگتـرین عیـب فـرهـنـگ اروپـا این
اسـت کـه مـی خواهــد بـا عـقـل بـه
تنهـایی (بـدون اینکه با روح،با وجدان،
بـا ایـمـان پـیــونــدی داشتـه بـاشـد)
کشتی بشریت را از مهلکه بدر برد.»
|
|