|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
دیروز در مترو پسر نوجوانی با پیراهن چهارخانه ی سبز و یک کوله
پشتی بر شانه هایش ارگ می زد. او چند نت خاطره انگیز را به زیبایی
و پشت سر هم در کنار صندلی ای که من نشسته بودم اجرا کرد. من
که از گرما و تشنگی کلافه بودم، آرزو کردم که پسرک زودتر کارش را
تمام کند و دور شود، اما به زودی علاقمند به گوش دادن شدم.

در صندلی های پشت سر ما چند دانشجوی همکلاس دختر و پسر
نشسته بودند که علی القاعده از جلسه ی امتحان برمی گشتند و از
ایستگاه اول با شوق و شور با هم صحبت می کردند. اما همگی با
صدای ارگ نوجوان سکوت کردند و به کار او گوش سپردند.
وقتی که پسرک آخرین نت را زد، همگی همکلاس ها با هم برایش
دست زدند و من صدای دست به دست شدن چند اسکناس را شنیدم.

با خود فکر کردم من که یک معلم هستم و به راز تشویق افراد در
موفقیت و کمال واقفم، چرا آن پسر دوست داشتنی هنرمند را با کف
زدنم تشویق نکردم؟! اما بعد به خود دلخوشی دادم که من هم با سکوت
و گوش سپردن و تحمل کردن، مشوق و یاریگر او بوده ام.
|
|