|
ششم و متوسطه اول
|
||
|
آگاهی انسانی، آگاهی اجتماعی |
در ابیات زیر، ردیـف، قافیه و حروف قافیه را مشخص
کنید.
روز نشاط است گه کار نیست / وقت غم و توشه ی انبار نیست
مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند،شادی کنان
دانه و قوتی که در انبان ماست / توشه ی سرمای زمستان ماست
زیّ پدر رفت و خبردار کرد / تا پدرش چاره ی آن کار کرد
اگر سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم
نمانید ناکنده جایی ز باغ / بگیرید از آن گنج هر جا سراغ
خدا در رنگ و بوی گل نهان است / بهار و باغ و گل از او نشان است
پدرم خم شد و نشست و گریست / ولی ما بغض خویش نشکستیم
یکی کوه بد نامش البرز کوه / به خورشید نزدیک و دور از گروه
سحر بلبل حکایت با صبا کرد / که عشق روی گل با ما چه ها کرد
دید که هنگام زمستان شده / موسم هشیاری مستان شده
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
چون که مهی چند بدین سان گذشت
گـشـت خریــف و گـه جولان گـذشــت
|
|